سوسياليسم

جنبه تاريخي

 

برگرفته ازكتاب آنتي دورينگ به قلم  فریدریش انگلس

 

 

مادرمقدمه ديديم كه چگونه فيلسوفان قرن هيجده، اين زمينه سازان انقلاب ، به عقل به مثابه ي تنها قاضي ميان هر چه كه موجود بود متوسل مي شوند. مي بايد دولتي معقول ، جامعه اي معقول بوجود آيد، و هرچه كه با عقل جاودان مغايرت داشت مي بايد بدون ترحم نابود گردد. و همچنين ديديم كه اين عقل جاودان در واقعيت چيز ديگري نبود  بجز فهم ايده آليزه شده خرده بورژوازي متوسطي كه در حال تكامل به بورژوازي بود وپس از آنكه انقلاب فرانسه ، اين جامعه ي معقول و دولت معقول را متحقق ساخت هر چند كه در مقايسه با اوضاع سابق معقول بود، معلوم شد كه بهيچوجه مطلقا" معقول نيست. دولت معقول كاملا" مضمحل شده بود. قراردادهاي اجتماعي روسو در حكومت وحشت متحقق شد و بورژوازي كه به صلاحيت سياسي خود بي اعتقاد شده بود ابتدا به فساد دايركتورات و سرانجام به تحت الحمايگي استبداد ناپلئوني پناه برد. صلح جاوداني موعود به جنگهاي كشور گشايانه ي بي پاياني تبديل شده  بود. جامعه ي معقول هم چيزي بهتر از اين از كاردر نيامد. تضادغني وفقير بجاي اين كه بارفاه عمومي حل شود، بعلت نابودي امتيازات صنفي و ديگر مزايا كه همواره اين تضاد را به تعويق مي انداخت و همچنين به علت نابودي موسسات خيريه ي كليسائي كه آنرا تخفيف مي داد، تشديد شده بود. رشد صنايع بر اساس سرمايه داري ، فقر وفلاكت توده هاي زحمتكش را، بيكي از شرائط زندگي جامعه تبديل كرد. هر ساله شمار جنايات افزايش مي يافت. گرچه پليديهاي فئودالي كه درگذشته درروز روشن بيشرمانه بچشم مي خورد از بين نرفته وموقتا" به پشت صحنه  رانده شده بود، ولي در عوض پليديهاي سرمايه داري كه تاكنون در خفا صورت مي گرفت ، اينك بيشتر گل مي كرد. تجرت بيش از پيش  به كلاهبرداري تبديل مي شد، " برادري " اين شعار انقلابي ، در حسادت و موذيگري هاي جنگ رقابت متحقق شد. از تشا و فساد ، جاي ستم قهر آميز را گرفت و بجاي شمشيركه نخستين وسيله ي قهر بود، پول نشست. حق فئودال درتصرف شب زفاف به كارخانه داران منتقل شد. فحشا به مقياس بي سابقه اي گسترش يافت . همچون گذشته ازدواج بصورت قانوني وپوشش رسمي فخشا بود و با افزايش نقض پيمان زناشوئي كاملتر هم شد. در يك كلام نهادهاي اجتماعي كه در نتيجه ي " پيروزي عقل " بوجود آمده بودند، در مقايسه با وعده هاي اميدوار كننده ي روشنفكران ، به صورت كاريكاتورهاي مايوس كننده اي از كاردرآمدند. اينك فقط به افرادي نياز بود، تا اين ياس راتبيين كننده اي از كاردرآمدند. در سال 1802 نامه هاي ژنو سن سيمون انتشاريافت ،در 1808 اولين اثرفوريه منتشرشد، با اينكه اساس تئوريها يش راحتي در1799 تدوين كرده بود در اول ژانويه 1800 روبرت اون رياست كارخانه نساجي نيومارك را بعهده گرفت.ولي در اين زمان هنوز شيوه ي توليد سرمايه داري و همراه با آن تضاد بورژوازي و پرولتاريا كاملا" تكامل نيافته بود. صنعت بزرگ كه تازه در انگلستان بوجود آمده بود ، هنوز درفرانسه ناشناخته بود. ولي تازه صنعت بزرگ است كه از يك طرف تعارضاتي را رشد مي دهد كه دگرگوني شيوه ي توليد را به ضرورتي اجتناب ناپذير مبدل مي سازدـ نه تنها تعارضات طبقات ، بلكه تعارضات نيروهاي مولده و اشكال مبادله اي كه بوجود مي آوردـ و از طرف ديگر صنعت بزرگ با اين نيروهاي مولده ي عظيم ، ابزارحل اين تعارضات را نيز تكامل مي دهد. پس اگردر1800 تعارضات ناشي ازاين نظم اجتماعي تازه در حال شدن بود، طبعا" ابزار حل اين تعارضات نيز نمي توانست هنوز شكل گرفته باشد. اگر توده هاي بي چيز پاريس در دوران حكومت وحشت توانستند براي يك لحظه حكومت را بدست آورند، از اين طريق تنها ثابت كردند كه تا چه اندازه اين حكومت در تحت چنان شرائطي غيرممكن است .پرولتاريائي كه در آن زمان خودرا بصورت ريشه ي طبقه ي جديدي از درون اين توده ي بي چيزمتمايزمي ساخت و هنوز قادر به عمل مستقل نبود ، بصورت گروهي تحت ستم و رنجكش نمودارشد ، كه بعلت ناتوانيش در خودياري  مي بايد از خارج و از بالا به وي ياري مي رسيد.اين وضعيت تاريخي بربانيان سوسياليسم هم حاكم بود. سطح نارساي توليدو موقعيت نابالغ طبقات ، بابي بلاغتي هاي تئوري مطابقت مي كرد. حل وظايف اجتماعي كه در شرائط تكامل نيافته اقتصادي نهفته بود، مي  بايد از طريق مغز انساني  صورت گيرد. آنچه كه جامعه عرضه مي كرد، تنها نابساماني بود، حل اين نابسامانيها وظيفه ي عقل متفكر بود. مسئله بر سراين بود كه سيستم كاملتري براي نظم اجتماعي جستجو نمود و آنرا ازخارج ، بوسيله ي تبليغ و حتي الامكان از طريق نمونه اي از نمونه هاي تجربي به جامعه تحميل كرد. اينگونه سيستم هاي اجتماعي از بدو امر بخيالبافي محكوم بود، هرچه اجزا اين سيستم ها دقيقتربررسي مي شد، بيشر و بيشترمي بايد به خيالپردازي انجامد. اين راهم بگوئيم كه ما ديگريك لحظه هم به اين جانب از قضيه كه كاملا" به گذشته مربوط است نمي پردازيم. ما مي توانيم اين كار را به خرده فروشان ادبي از نوع آقاي دورينگ واگذاركنيم،تا موقرانه با اين خيالبافيهاكه ديگرامروززجر آوراند، زبانبازي كنند و برتري شيوه ي تفكر هشيارانه ي خويش را درمقابل چنين " مزخرفات " جنون آميزي به ثبوت رسانند. ولي ما به نطفه هاي نبوغ آميزتفكرو تفكراتي كه از لابلاي حجاب تخيلات سربر مي آورندو اين كوته بينان از ديدن آن عاجزاند، دل خوش مي كنيم.

سن سيمون حتي در نامه هاي ژنو اش اين جمله را مي آورد كه :

" همه ي انسانها مي بايد كار كنند"

ودرهمان نوشته براي وي معلوم است كه حكومت وحشت ، حكومت توده هاي بي چيز بود.

فرياد مي زند كه " به آنچه كه در آن زمان در فرانسه اتفاق افتاد ، در آن زمان كه همكاران شما حكومت مي كردند نگاه كنيد، آنها قحطي را بوجود آوردند."

ولي به هرحال درك انقلاب فرانسه ، بعنوان مبارزه ي طبقاتي ميان اشرافيت ، بورژوازي و توده هاي بي چيز، آنهم در سال 1802 خود كشف كاملا" نبوغ آميزي بود. او در1816 سياست را بمثابه ي علم توليد تعريف مي كند و ادغام كامل سياست در اقتصاد را پيش بيني مي كند. گرچه در اينجا اين شناخت كه شرائط اقتصادي ، زيربناي نهادهاي سياسي اند، هنوز در حالت جنيني مشاهده مي شود ولي در عين حال در اينجا تبديل دولت از تسلط سياسي بر انسانها به اداره ي اشيا و هدايت پروسه هاي توليدي و بدين ترتيب اضمحلال دولت كه اين روزها با سروصدا از آن صحبت مي رود، بروشني بيان شده است . وي در 1814 بابرتري بي سابقه اي نسبت به معاصرانش بلافاصله پس از ورود متحدين به پاريس و حتي در 1815 ، طي جنگ صدروزه اعلام كرد كه اتحاد فرانسه با انگلستان و درمرحله دوم اتحاد اين دو كشور با آلمان تنها ضمانتي است جهت تكامل ثمر بخش صلح دراروپا.

به فرانسويان 1815 اتحاد با فاتحان واترلو را موعظه كردن ، البته به شجاعت بيشتري نياز دارد تا اعلان جنگ زباني به پروفسورهاي آلماني.

همان طوركه ما نزد سن سيمون دورانديشي نبوغ آميزي مشاهده مي كنيم ، به طوري كه نزد وي تقريبا" تمام نظرات كاملا" غير اقتصادي سوسياليستهاي بعدي ،  بصورت جنيني وجود دارد، همان طور هم در نزد فوريه ، انتقاد فرانسوي اصيل خوش فكرودر عين حال عميقي  از اوضاع اجتماعي مي يابيم. فوريه بورژوازي ، پيغمبران به وجد آمده قبل از انقلاب و چاپلوسان بعد از انقلاب را به بازخواست مي كشد. اوضاع نابساماني مادي ومعنوي جهان سرمايه داري را  بي رحمانه افشا مي كند، و آن را با وعده هاي دلپذيرروشنگران ازجامعه اي كه در آن فقط عقل حكومت خواهد كرد از تمدني كه خوشبختي آفرين است ، از امكان تكامل بي نهايت انساني و همچنين با سخنرانيهاي پرزرق و برق ايدئولوگهاي بورژوائي مقايسه مي كند. او مدلل مي سازد كه چگونه لفاظي هاي مطنطن ، سراسر يا دردناكترين واقعيات منطبق است و شكست اين لفاظي ها را به ياد طعنه مي گيرد. فوريه تنها منقد نيست ، طبيعت پيوسته دل زنده اش وي را طنزپرداز ، آنهم يكي از طنزپردازان بزرگ دوران كرده است. او كلاهبرداري تاجران فرانسوي را كه پس از شكست انقلاب ناگهان سربر مي آورد، همچنين تنگ نظري آنان را استادانه و دل انگيز ترسيم مي كند. انتقادش به چگونگي روابط جنسي و مقام زن درجامعه بورژوائي از اين هم استادانه تر است . اوست كه براي اولين باراظهار مي دارد كه در هر جامعه ي مفروضي بدرجه آزادي زنان، درجه ي آزادي جامعه بطور كلي را بدست مي دهد . ولي اهميت بسزايي فوريه دردرك اش از تاريخ جامعه تظاهر مي كند. او جريان جامعه ي تاكنوني را به چهارمرحله ي تكاملي تقسيم مي نمايد : وحشيگري ، پدرشاهي ، بربريت وتمدن ، كه اين آخري يا به اصطلاح جامعه ي بورژوائي امروز تطابق دارد و مدلل مي سازد كه :

" نظام متمدن همه ي پليديهائي را كه در بربريت با اشكالي كاملا" ابتدائي اعمال مي شود، به يك شيوه ي زندگي پيچيده ، دوپهلو دورويانه ، ارتقا مي دهد.و ثابت مي كند كه تمدن در" دورباطلي " در حركت است ، در تضادهائي كه دائما" بوجود مي آوردـ بدون اين كه قادر به حل آنها باشد بنحوي كه دائما" به عكس آن چيزي مي رسد كه خواهان رسيدن و يا مدعي رسيدن به آن است بدينگونه كه مثلا":

       "درتمدن فقر از فور سرچشمه مي گيرد"

همان طوري كه مشاهده مي شود، فوريه باهمان استادي به ديالكتيك مسلط است كه معاصرش هگل.ودررد ادعاي امكان تكامل بي نهايت استعدادانساني ) درجامعه سرمايه داري ( ، با همين ديالكتيك نشان مي دهد كه هر مرحله ي تاريخي شاخه هاي فراروينده و ميرنده دارد و همين جهان بيني را هم براي آينده ي تمامي انسانيت بكار مي گيرد. همانگونه كه كانت اضمحلال آينده ي زمين را به علوم طبيعي مي كشاند ، همانطور هم فوريه اضمحلال آتي انسانيت را به بررسي تاريخ مي برد.هنگاميكه درفرانسه طوفاني از انقلاب در سراسر مملكت وزيدن گرفته بود، در انگلستان هم تغييرات آرامتري در شرف تكامل بود كه قدرتش كم اهميت تر نبود. بخار و ماشين آلات ابزار ساز جديد ، مانوفاكتوررا به صنعت بزرگ و مدرن مبدل مي ساخت و بدين ترتيب اساس جامعه ي بورژوائي را درهم مي ريخت،حركت كند. جريان تكامل دوران مانوفاكتور به دوران جنب و جوش واقعي توليد مبدل مي شد. با سرعت پيوسته فزاينده اي تقسيم جامعه به سرمايه داران بزرگ و پرولتارهاي بي چيز نيزصورت مي گرفت ، كه در بين آنها بجاي قشر متوسط و باثبات سابق ، اكنون توده اي ناپايداراز صاحبان حرف و تاجران كوچك بود كه هستي متزلزلي داشتند، متغيرترين بخش جمعيت . در آن زمان شيوه ي توليد جديد در آغازتكامل و درحال رشد بود، هنوز شيوه ي توليد عادي و در تحت شرائط آن زمان تنها شيوه ي توليد ممكن بود. و حتي در همان زمان هم اوضاع نابسامان و ناگواراجتماعي را باعث مي شد:

 تمركز جمعيتي بي خانمان در بدترين مناطق مسكوني شهرهاي بزرگ ـ قطع هر گونه رابطه ي سنتي ، اصل و نسب ، روابط پدرشاهي و خانوادگي ، اضافه كاري بخصوص كودكان و زنان درحدي وحشتناك ـ سقوط اخلاقي طبقه ي كارگركه ناگهان به مناسبات كاملا" نوئي پرتاب شده بود. و دراين زمان ناگهان كارخانه دار 29 ساله اي بعنوان رفورماتور ظاهر شد، مردي كه عزت نفس اش به معصوميت كودكي مي ماند و درعين حال قدرت بينظيري در هدايت انسانها داشت . روبرت اون اين آموزش درك ماترياليستي روشنگران رااز آن خود كرده بود كه شخصيت انسان از يك طرف محصول توارث و از طرف ديگر محصول شرائطي است كه انسان را درطول زندگي ، بويژه طي دوران تكاملي اش احاطه كرده اند. بسياري از همگمان وي درانقلاب صنعتي تنها اغتشاش و آشفتگي مناسبي مي ديدند تادرآب گل آلودماهي بگيرند و سريعا" برثروت خود بي افزايند . او انقلاب صنعتي را فرصتي مي دانست تا تئوري محبوبش را بكار گيرد و بدينطريق به آشفتگي نظم بخشد. اودرمنچسترهم بعنوان رئيس يك كارخانه ، با بيش از 500 كارگربطور موفقيت آميزي سعي خود را به عمل آورده بود. از 1800 تا 1829 كارخانه ريسندگي نيولانارك در اسكاتلند را به عنوان مديرعامل وصاحب سهم به همين وضع  اما با آزادي عمل بيشتري اداره مي كرد و موفقيت اش چنان بود كه برايش شهرتي در سطح اروپا به ارمغان آورد. او جمعيتي را كه رفته رفته به 2500 نفررسيده بود ودراصل از افراد كاملا" مختلف و سرخورده اي تشكيل شده بود به گروه كاملا" نمونه اي تبديل كردكه  در آن ميخوارگي ، پليس ، بازپرس ، محاكمه،  نوانخانه و موسسه ي خيريه همه چيزهائي بيگانه بودند. آنهم تنها از اين طريق كه افراد را درشرائطي شايسته ي انسان قرارداد و مشخصا" نسلي را كه درحال پاگرفتن بود با مراقبت به تربيت واداشت . اومبدع كودكستان بود و آنرابراي اولين باردراين جا بمرحله ي عمل درآورد. كودكان از دوسالگي به كودكستان مي آمدند ودرآنجا چنان سرگرم بودند كه بزحمت مي شد آنها را به خانه برگرداند درحاليكه رقبايش روزانه 13 تا 14 ساعت كار مي كردند. درنيولانارك فقط ده ونيم ساعت كارمي شد. هنگام تعطيل اجباري چهارماهه دراثر بحران پنبه نيز به كارگران بيكارمزد كامل پرداخت مي شد. با اين همه ارزش بنگاه بيشتراز دو برابر شده بود و آخركارهم سود سرشاري نصيب كارخانه كرد. باتمام اين احوال اون هنوز راضي نبود. شرائطي اكه او براي كارگرانش به وجود آورده بود از نظروي درشان انسان نبود.

" افراد بردگان من بودند."

شرائط نسبتا" مناسبي را كه اوبراي كارگرانش بوجود آورده بود هنوز  به هيچ وجه چنان نبودند كه تكامل همه جانبه و معقول شخصيت و شعورانساني را ميسر سازد  تاچه رسد به فعاليت آزادانه ي زندگي.

" و درعين حال بخش شاغل اين جمعيت 2500 نفري چنان ثروت واقعي براي جامعه توليد كردكه در50 سال قبل از آن حتي يك جمعيت 600000 نفري هم قادر به توليد آن نبود . من ازخودسئوال مي كردم كه برسرتفاوت ثروتي كه 2500 نفرصرف مي كردندوثروتي كه مي بايد 600000 نفرصرف كنند چه مي آيد.

جواب كاملا" روشن بود. اين تفاوت بكارگرفته مي شد تابراي صاحب بنگاه 5% بهره سرمايه اوليه و علاوه برآن 300000 ليره استرلينگ سود ببار آورد. و آنچه براي نيولانارك معتبر بود براي ديگركارخانجات انگلستان به مراتب بيشتر صدق مي كرد.

" بدون اين ثروت جديد كه توسط ماشينها به وجود آمده بود نمي توانست جنگي كه به سقوط ناپلئون و حفظ اصول آريستوكراسي اجتماعي منتهي شد، صورت پذيرد ودرعين حال اين قدرت مخلوق طبقه ي كارگربود".

و ثمراتش هم مي بايد به اين طبقه تعلق داشته باشد. براي اون نيروهاي مولد عظيم جديدي كه تاكنون بكار ثروت اندوزي و رقيت توده ها گرفته مي شد ، اساس نوسازي جامعه بودند و بدين امراختصاص داشتند تا بمثابه ي مالكيت مشترك همگان فقط براي رفاه عمومي بكارآيد.

وازطريق اين شيوه ي كاملا" تاجرانه يعني به عنوان ثمره محاسبات باصطلاح بازرگاني ، كمونيسم اوني بوجود آمد. اين كمونيسم همان خصوصيت عملي اش را كاملا" حفظ مي كند. مثلا" اون درسال 1833 براي از ميان  بردن فقردرايرلند، مخارج ساليانه و درآمد قابل پيش بيني هم ضميمه ي پيشنهادش كرد. به طوري كه دربرنامه ي قطعي آينده اش ، توضيح جزئيات فني با چنان تخصص انجام گرفته كه بايد اذعان كرد كه به شيوه ي اون دررفورم اجتماعي ، حتي از نقطه نظر متخصصين هم كمتر مي توان ايرادي وارد آورد.پيشرفت به كمونيسم نقطه ي عطفي درزندگي اون بود. تا زماني كه وي به عنوان شخص انسان دوست ظاهر مي شدچيزي بجز ثروت ، تحسين ، افتخاروشهرت نصيبش نگشت. اومحبوبترين مرد اروپا بود. نه تنها همقطارانش ، بلكه مردان سياسي و خوانين هم با تحسين بحرفهايش گوش فرامي دادند. ولي هنگامي كه باتئوريهاي كمونيستي اش وارد صحنه شد ورق به كلي برگشت. بنظراو سه مانع عمده دربرابرش قرارداشت كه راه رفرم اجتماعي را بر او سد مي كردند:

اوهم مي دانست مه اگر اين سه مانع راموردحمله قراردهد چه چيزي در انتظارش خواهد بود:

 تحقير عمومي ازجانب جامعه ي رسمي واز دست دادن همه ي موقعيت اجتماعي اش. ولي او از حمله بي امان عليه اين سه مانع باز نيايستاد وآن چيزي را هم كه پيش بيني كرده بود رخ داد.مطرود از جامعه ي رسمي، روبرو با توطئه ي سكوت از جانب مطبوعات ومستمند بخاطر كوششهاي شكست خورده ي كمونيستي اش درآمريكا، كوششهايي كه وي تمام دارايي اش را بدان مصروف كرده بود، مستقيما" به طبقه كارگر روي آورد و30 سال متمادي در ميان اين طبقه به فعاليت پرداخت.تمام حركتهاي اجتماعي وپيشرفتهاي واقعي كه درانگلستان در خدمت طبقه ي كارگر صورت گرفته، با نام اون مترادف است. مثلا" او درسال 1819 پس از پنج سال فعاليت تصويب اولين قانون محدوديت كارزنان وكودكان دركارخانجات را به كرسي نشاند و بدين ترتيب رياست اولين كنگره اي كه تمام سنديكاهاي سراسرانگلستان رادرسنديكاي واحدي متحد مي ساخت بعهده گرفت.

به علاوه وي به عنوان تدبيري موقت وگذرا براي رسيدن به نظام كمونيستي جامعه از يك سو شركت هاي تعاوني) يعني شركت تعاوني مصرف وتوليد ) را به وجودآورد كه دست كم ثابت نمود كه تاجر وهم كارخانه دار افرادي كاملا" غير ضرور و بي فايده اند. و از طرف ديگر يك بازار كار به وجود آورد. يعني اين كه موسساتي براي مبادله محصولات كار از طريق پول كاغذي كه واحدش ساعت كار بود، موسساتي كه ضرورتا" بايد به شكست مي انجاميد ولي درعين حال همين موسسات زمينه بانك مبادله ي پرودوني بودند وتفاتشان با اين بانك فقط دراين بودكه بعنوان داروي درمان همگاني براي رفع تمام نابسامانيهاي اجتماعي، بلكه به عنوان اولين قدم درجهت تغييرات ريشه اي وسيعتر جامع درنظر گرفته شده بود.

اينها مرداني هستند كه شخص عالي مقامي همچون آقاي دورينگ ازمقام رفيع خود وبا "حقيقت غائي ونهائي اش" با تحقير بدان نظاره مي كند. تحقيري كه ما در مقدمه نمونه هايي از آن را بدست داديم واين تحقير هم از طرفي كاملا" بيدليل نيست. اين امر ناشي از اين بي اطلاعي واقعا" وحشتناك وي از آثار اين اتوپيست هاست. مثلا" درمورد سن سيمون مي گويد:

"نظرات اصلي وي عمدتا" صحيح بوده وصرفنظر از بعضي يكجانبه گريها هنوز امروز هم محرك هدايت كننده ي ابداعات واقعي اند."

با اين چنين بنظر مي رسد كه آقاي دورينگ بعضي از آثار سن سيمون ر دردست داشته است اما ما در 27 صفحه اي كه بدين امر اختصاص داده همانقدر بيهوده بدنبال"نظرات اصلي" سن سيمون مي گرديم كه در گذشته بدنبال آن بوديم كه جدول گنه (Quesnay)  نزدنزد خود گنه چه اهميتي داشته است"، وبالاخره بايد به اين لفاظي دل خوش كنيم كه :

"برتمامي محدوده ي تفكرات سن سيمون خيالپردازي وانگيزه انساندوستي......وغلو درخيالپردازي ملازم با آن مسلط است".

 دورينگ از فوريه فقط جزئيات رمان مانندي را كه وي در مورد آينده خيالپردازي كرده، مي شناسد وبررسي مي كند كه البته براي تشخيص تفوق بي اندازه ي آقاي دوريتگ به فوريه "بمراتب مهمتر" است تا اين بررسي كه فوريه چگونه" بعضي موافع سعي به انتقاد از اوضاع واقعي مي كند."

بعضي مواقع ؟ تقريبا" درهرصفحه اي از اثرفوريه با رقه هاي طنز و انتقاد به نابسامانيهاي اين تمدن مورد ستايش ، زبانه مي كشد. مثل اين كه بگوئيم كه آقاي دورينگ ، فقط"بعضي مواقع" آقاي دورينگ را  بعنوان بزرگترين متنفكر همه ي اعصار معرفي مي كند. و آنچه كه مربوط به 12 صفحه اي مي شود كه به روبرت اون اختصاص داده بايد گفت كه آقاي دورينگ بدين منظور مطلقا" منبعي ديگر ببيوگرافي چرند سارگانت Sargant كوته بين ندارد، كه خود او هم مهمترين اثر اون درمورد ازدواج و نهادهاي كمونيستي را نمي شناخته است .و ازهمين روست كه آقاي دورينگ مي تواند شجاعانه مدعي شود كه انسان نبايد از وجود " كمونيسم قاطعي" نزد اون حركت كند. درهرحال اگر آقاي دورينگ حتي كتاب " Book of the New Moral world " را دردست گرفته بود، مي توانست نه تنها درآنجا قاطعترين كمونيسم را، يعني وظيفه ي مساوي نسبت بكاروحق مساوي برمحصول ـ مطابق سن ، امري كه اون دائما" بدان تكيه مي كردـ به تفصيل مشاهده كند، بلكه حتي مي توانست توضيحات كافي درمورد ساختمان جامعه ي كمونيستي آينده ، زيربنا ، نماو روبناي اين ساختمان را از پايگاهي رفيع ملاحظه كند. ولي اگر كسي مانند آقاي  دورينگ به جاي " مطالعه مستقيم آثار خود نمايندگان افكار سوسياليستي" با اطلاع از عنوان و حداكثر دانستن ـ موضوع بعضي از اين آثاربسنده كند، بچيزي غيراز ادعاهاي پيش پا افتاده و من درآوري نمي رسد. اون " كمونيسم قاطع " را نه تنها موعضه مي كند ، بلكه آن را در طول پنج سال ) اواخر سالهاي 30 و اوايل سالهاي 40   دركلني هارموني هال Harmony Hall  درهاميشاير به مرحله ي عمل هم درآورد، كمونيسمي كه از قاطعيت هيچ چيزكم نداشت. من شخصا" چندين نفرازاعضا سابق اين نمونه ي آزمايش كمونيستي را مي شناختم. ولي سارگانت از تمام اين مطالب و اصولا" از مجموعه ي فعاليتهاي اون بين سالهاي 1836 و 1850 بي اطلاع است و به همين علت هم " تاريخ نويسي عميق" آقاي دورينگ از جهالتي ظلماني آكنده است. براي آقاي دورينگ، اون " از هر نظر غولي است واقعي از سماجت انساندوستانه " ولي هنگاميكه همين آقاي دورينگ درباره كتابهائي صحبت مي كند كه موضوع و عنوان آنها را هم بزحمت مي داند، آن وقت ما بهيچ وجه اجازه نداريم كه بگوئيم ، آقاي دورينگ
" ازهرنظر غولي است واقعي از سماجت جاهلانه " چراكه از جانب ما اهانتي است به ايشان.
اتوپيست ها همان طوركه ديديم، اتوپيست بودند،زيرادرآن زمان كه توليد سرمايه داري چنين تكامل نيافته بود، چيز ديگري نمي توانستند باشند. آنها مجبور بودند كه عناصر جامعه ي جديدرا در مغزشان بسازند، زيرا كه اين عناصر هنوز بطورعام به عيان ظاهرنشده بودند، براي شالوده ي ساختمان جديدشان به توسل به عقل ، محدود بودند، زيرا كه هنوز نمي توانستند به تاريخ معاصرشان توسل جويند. ولي اگر امروز يعني 80 سال پس از ظهورآنان ، آقاي  دورينگ با اين ادعا به صحنه وارد مي شود، تا " سيستم معتبري" ازنظم اجتماعي جديدي را، نه از طريق مواد موجود تكامل يافته ي تاريخي ، به عنوان نتيجه ي ضروري اين مواد، بلكه از طريق مغز مستقل خويش ، از طريق عقلي كه آبستن حقيقت نهائي است بسازد، در اينصورت ديگرآقاي دورينگ كه در همه جا مقلد بو مي كشد ، خود مقلد اتوپيست هاست و تازه ترين آنهاست . اتوپيست هارا " كيمياگري" هم در عصر خودش ضروري بود. ولي از آن زمان ببعد صنعت بزرگ تناقضاتي را كه در شيوه ي توليد سرمايه داري نهفته بود به چنان تضادهاي سربفلك كشيده اي تكامل داد كه از همپاشيدگي قريب الوقوع اين شيوه ي توليدي ديگركاملا" به اصطلاح ملموس است ، كه حتي نيروهاي مولده جديد هم فقط از طريق معمول ساختن شيوه ي توليدي جديدي كه در انطباق با سطح تكامل فعلي آن باشد قابل حفظ و تكامل اند، كه مبارزه ي دوطبقه اي كه محصول شيوه توليد تا كنوني بوده و دائما" با تضاد مشددي تجديد توليد مي شوند همه ي كشورهاي متمدن را دربرگرفته و هرروز حدت مي يابد، كه شناخت اين روابط تاريخي ، شناخت شرائط تغيير اجتماعي كه اين روابط تاريخي ضرورساخته وهمچنين شناخت اساس اين تغيير كه به روابط تاريخي مزبوروابستگي دارد، هم اكنون بدست آمده است . حال كه آقاي دورينگ بجاي اين كه سيستم اجتماعي خيالي اش را با موضوعات اقتصادي موجود بنا كند آن را با مغز كله ي رفيع اش مي سازد ، دراين صورت نه تنها مرتكب " كيمياگري اجتماعي" مي شود بلكه او بمانند كسي است كه پس از كشف و تبيين قوانين شيمي مدرن ، قصد استقرار مجدد كيميا گري گذشته را دارد و وزن اتمي ، فرمولهاي ملكولي ، ظريف كمي اتمها ، كريستال شناسي و تجزيه ي اسپكتورال رافقط و فقط براي كشف اكسير اعظم بكار مي گيرد.

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Home Farsi German