پرولتارها و کمونيستها

برگرفته از کتاب منشا خانواده به قلم فریدریش انگلس

 

کمونيستها و پرولتارها بطور کلى با يکديگر چه مناسباتى دارند؟ کمونيستها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند.

آنها هيچگونه منافعى، که از منافع کليه پرولتارها جدا باشد ندارند.

آنها اصول ويژه‌اى[١٣] را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند.

فرق کمونيستها با ديگر احزاب پرولتارى تنها در اين است که از طرفى، کمونيستها در مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرف نظر از منافع مليشان، در مد نظر قرار ميدهند و از آن دفاع مينمايند، و از طرف ديگر در مراحل گوناگونى که مبارزه پرولتاريا و بورژوازى طى ميکند، آنان هميشه نمايندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.

بدين مناسبت کمونيستها عملا، با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه کشورها و هميشه محرک جنبش به پيش‌اند؛ و اما از لحاظ تئورى، مزيت کمونيستها نسبت به بقيه توده پرولتاريا در اين است که آنان به شرايط و جريان و نتايج کلى جنبش پرولتارى پى برده‌اند.

نزديک‌ترين هدف کمونيستها همان است که ديگر احزاب پرولتارى در پى آنند، يعنى متشکل ساختن پرولتاريا بصورت يک طبقه، سرنگون ساختن سيادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمه سياسى پرولتاريا.

نظريات تئوريک کمونيستها به هيچوجه مبتنى بر ايده‌ها و اصولى که يک مصلح جهان کشف و يا اختراع کرده باشد نيست.

اين نظريات فقط عبارت است از بيان کلى مناسبات واقعى مبارزه جارى طبقاتى و آن جنبش تاريخى که در برابر ديدگان ما جريان دارد. الغاء مناسبات مالکيتى که تاکنون وجود داشته، چيزى نيست که صرفا مختص به کمونيسم باشد.

کليه مناسبات مالکيت پيوسته دستخوش تغييرات دائمى تاريخى و تبدلات هميشگى تاريخى بوده است.مثلا انقلاب فرانسه مالکيت فئودالى را ملغى ساخت و مالکيت بورژوازى را جانشين آن نمود.

صفت مميزه کمونيسم عبارت از الغاء مالکيت بطور کلى نيست، بلکه عبارت است از الغاء مالکيت بورژوازى.و اما مالکيت خصوصى معاصر بورژوازى، آخرين و کاملترين مظهر آنچنان توليد و تملک محصولى است که بر تضادهاى طبقاتى و استثمار فرد از فرد[١٤] مبتنى است.از اين لحاظ کمونيستها ميتوانند تئورى خود را در يک اصل خلاصه کنند: الغاء مالکيت خصوصى.ما کمونيستها را مورد ملامت قرار ميدهند که ميخواهيم مالکيتى که شخصا بدست آورده شده و نتيجه کار خود شخص است، مالکيتى را که بنياد همه آزاديها و فعاليتها و استقلال فردى را تشکيل ميدهد ملغى سازيم.مالکيتى که حاصل دسترنج و ثمره کار و کدِّيمين است! آيا مقصودتان مالکيت خرده بورژوازى و خرده دهقانى است که متعلق به قبل از دوران مالکيت بورژوازى بود؟ چه لازم است که ما آن را ملغى سازيم، اين رشد صنايع است که آن را بطور روزمره ملغى ساخته و در کار الغاء کامل آن است.و يا شايد از مالکيت خصوصى بورژوازى سخن ميرانيد؟

ولى مگر کار مزدورى يعنى کار پرولتاريا براى وى مالکيتى ايجاد ميکند؟ به هيچ وجه. کار مزدورى، سرمايه يعنى آن مالکيتى را بوجود ميآورد که کار مزدورى را استثمار ميکند و تنها در صورتى ميتواند افزايش يابد که کار مزدورى جديدى ايجاد نمايد تا مجددا استثمارش کند. مالکيت در شکل کنونى آن مبتنى بر تضاد بين سرمايه و کار مزدورى است. اکنون هر دو جانب اين تضاد را مورد بررسى قرار دهيم.سرمايه‌دار بودن تنها به معناى اشغال يک مقام صرفا شخصى در توليد نيست بلکه به معناى اشغال يک مقام اجتماعى در آن نيز هست. سرمايه يک محصول دسته جمعى است و تنها به وسيله فعاليت مشترک عده کثيرى از اعضاء و فقط بوسيله فعاليت مشترک همه اعضاء جامعه ميتواند به حرکت درآيد.پس سرمايه يک نيروى فردى نيست بلکه نيرويى اجتماعى است.بنابراين هنگامى که سرمايه به يک مالکيت دسته جمعى، متعلق به کليه اعضاى جامعه مبدل گردد، اين عمل در حکم آن نيست که مالکيت خصوصى به مالکيت اجتماعى تبديل شده است، تنها خصلت اجتماعى مالکيت تغيير مييابد و مالکيت جنبه طبقاتى خود را از دست ميدهد.اکنون به کار مزدورى بپردازيم.بهاى متوسط کار مزدورى عبارت است از حد اقل مزد، يعنى مجموعه وسائل معيشتى که براى يک کارگر لازم است تا بتواند بعنوان کارگر زندگى کند. بنابراين آنچه را که کارگر مزدور بر اثر فعاليت خويش بکف ميآورد، بزحمت براى تجديد توليد زندگيش کافى است، ما به هيچ وجه در صدد آن نيستيم که تملک خصوصى محصولات کار را، که مستقيما براى توليد مجدد زندگى بکار ميرود، از ميان ببريم. اين تملکى است که مازادى ايجاد نميکند تا با آن بتوان زحمت بازوى ديگرى را محکوم حکم خويش ساخت. ما تنها ميخواهيم جنبه مصيبت‌بار اين تملک را از ميان ببريم زيرا در اين طرز تملک کارگر تنها براى آن زنده است که بر سرمايه بيفزايد و تا زمانى زنده است که مصالح طبقه حاکمه مقتضى شمرَد.در جامعه بورژوازى کار زنده فقط وسيله افزايش کار متراکم است. در جامعه کمونيستى کار متراکم فقط وسيله‌اى است که جريان زندگى کارگر را توسعه بخشيده و آن را سرشارتر و آسان‌تر ميگرداند.بدين ترتيب در جامعه بورژوازى، گذشته بر حال حکمرواست، در صورتى که در جامعه کمونيستى، حال بر گذشته حکمروا خواهد بود. در جامعه بورژوازى سرمايه داراى استقلال و واجد شخصيت است و حال آنکه فرد زحمتکش محروم از استقلال و فاقد شخصيت است.از بين بردن همين مناسبات است که بورژوازى آن را از بين بردن شخصيت و آزادى مينامد! وى حق دارد. در واقع هم سخن بر سر از ميان بردن شخصيت بورژوازى و استقلال بورژوازى و آزادى بورژوازى است.

در داخل چهارديوار مناسبات توليدى کنونى بورژوازى، مفهوم آزادى عبارت است از آزادى بازرگانى، آزادى داد و ستد.ولى با برافتادن رسم بازرگانى، بازرگانى آزاد نيز از ميان خواهد رفت. سخنوريهايى که درباره بازرگانى آزاد ميشود، مانند انواع رجزخوانيهاى ديگر بورژواهاى ما درباره آزادى، بطور کلى فقط براى بازرگانى غير آزاد و براى شهرنشينان برده شده قرون وسطائى ميتواند معنى و مفهومى داشته باشد نه براى الغاء کمونيستى بازرگانى و مناسبات توليدى بورژوازى و نيز خود بورژوازى.شما از اينکه ما ميخواهيم مالکيت خصوصى را لغو کنيم به هراس ميافتيد. ولى در جامعه کنونى شما، مالکيت خصوصى براى نه دهم اعضاى جامعه لغو شده است. اين مالکيت همانا در سايه آن موجود است که براى نه دهم ديگر موجود نيست. بنابراين شما ما را سرزنش ميکنيد که ميخواهيم مالکيتى را ملغى سازيم که محروميت اکثريت مطلق جامعه از مالکيت، شرط ضرورى وجود آن است.بالجمله شما ما را ملامت ميکنيد که ميخواهيم مالکيت شما را ملغى سازيم. آرى، واقعا هم ما همين را خواستاريم.

از آن لحظه که ديگر تبديل کار به سرمايه و پول و عوايد ارضى و خلاصه به يک قدرت اجتماعى، که بتوان انحصارش نمود، ميسر نباشد، يعنى از آن لحظه که مالکيت شخصى ديگر نتواند به مالکيت بورژوازى مبدل گردد، از همان لحظه است که شما اظهار ميداريد شخصيت از ميان رفته است.

بدين سان اقرار داريد که منظور شما از شخصيت چيز ديگرى غير از شخصيت فرد بورژوا يعنى مالک بورژوا نيست. چنين شخصيتى حقيقتا هم بايد از بين برود.کمونيسم از احدى امکان تملک محصولات اجتماعى را سلب نمينمايد بلکه تنها از کسانى اين قدرت را سلب ميکند که از طريق اين تملک کار ديگران را نيز محکوم خود ميسازند.معترضانه ميگويند که بر اثر الغاى مالکيت خصوصى هر گونه فعاليتى متوقف ميشود و لَختى و بطالت همگانى همه جا را فرا ميگيرد .در اينصورت ميبايستى جامعه بورژوازى مدتها پيش بر اثر لختى و بطالت نابود شده باشد زيرا در اين جامعه آنکه کار ميکند چيزى بدست نميآورد و آنکه چيزى بدست ميآورد کار نميکند. همه اين بيم و هراسها به اين تکرار مکرر محدود ميشود که وقتى سرمايه وجود نداشت کار مزدى نيز ديگر وجود نخواهد داشت.کليه آن ايرادهايى را که به شيوه کمونيستى تملک و توليد محصولات مادى وارد ميآورند، عينا همانها را به شيوه تملک و توليد محصولات کار دِماغى نيز انطباق ميدهند. بهمان سان که براى بورژوا الغاء مالکيت طبقاتى در حکم الغاء خود توليد است، بهمان ترتيب براى وى الغاء آموزش فرهنگ طبقاتى نيز در حکم الغاء آموزش بطور کلى است.ولى آن آموزشى که وى در زوالش نُدبه سرايى ميکند همان است که اکثريت عظيم انسانها را به زائده ماشين مبدل ميسازد.اما شما الغاء مالکيت بورژوازى را از نظرگاه پندارهاى بورژوامآبانه خود درباره آزادى و فرهنگ و حقوق و غيره مورد سنجش قرار ندهيد و در نتيجه با ما به مجادله نپردازيد. ايده‌هاى شما خود محصول مناسبات توليدى جامعه بورژوازى و مناسبات بورژوازى مالکيت است، همانطور که احکام حقوقى شما نيز تنها عبارت است از اراده طبقه شما، اراده‌اى که مضمونش را شرايط مادى زندگى طبقه شما تعيين ميکند.شما در اين پندار مغرضانه خود، که وادارتان ميسازد مناسبات توليدى و مناسبات مالکيت خود را از مناسباتى تاريخى که طى جريان تکاملى توليد تغيير ميکند، جدا انگاشته و آن را به قانون جاودان طبيعت و تفکر بدل کنيد، با همه آن طبقاتى که قبل از شما حکمروايى کرده و راه فنا سپرده‌اند شريک و سهيميد. هنگامى که سخن از مالکيت بورژوازى بميان ميآيد شما جرأت نداريد آنچه را که در مورد مالکيت دوران باستان و عهد فئودالى ميکنيد، در اين مورد نيز درک کنيد.و اما الغاء خانواده! حتى افراطى‌ترين راديکالها نيز از اين قصد پليد کمونيستها به خشم درميآيند.خانواده کنونى بورژوازى بر چه اساسى استوار است؟ بر اساس سرمايه و مداخل خصوصى. خانواده بصورت تمام و کمال تنها براى بورژوازى وجود دارد و بى‌خانمانى اجبارى پرولتارها و فحشاء عمومى مکمل آن است.خانواده بورژوازى طبيعتا با از ميان رفتن اين مکمل خود از بين ميرود و زوال هر دو با زوال سرمايه توأم است.ما را سرزنش ميکنيد که ميخواهيم به استثمار والدين از اطفال خود خاتمه دهيم؟ ما به اين جنايت اعتراف ميکنيم.ولى شما ميگوييد که وقتى ما بجاى تربيت خانگى تربيت اجتماعى را برقرار ميسازيم، گراميترين مناسباتى را که براى انسان وجود دارد از ميان ميبريم.اما مگر تعيين کننده پرورش خود شما جامعه نيست؟ مگر تعيين کننده اين پرورش آن مناسبات اجتماعى که در درون آن به کار پرورش مشغوليد و نيز دخالت مستقيم و يا غير مستقيم جامعه از طريق مدرسه و غيره نيست؟ کمونيستها تأثير جامعه در پرورش را از خود اختراع نميکنند؛ آنها تنها خصلت آن را تغيير ميدهند و کار پرورش را از زير تأثير نفوذ طبقه حاکمه بيرون ميکشند.

هر اندازه که در سايه رشد صنايع بزرگ پيوندهاى خانوادگى در محيط پرولتاريا بيشتر از هم ميگسلد و هر اندازه که کودکان بيشتر به کالاى ساده و افزار کار مبدل ميگردند، به همان اندازه ياوه‌سرايى‌هاى بورژوازى درباره خانواده و پرورش و روابط محبت آميز والدين و اطفال بيشتر ايجاد نفرت ميکند.

بورژوازى يکصدا بانگ ميزند: آخر شما کمونيستها ميخواهيد اشتراک زن را عملى کنيد.بورژوا زن خود را تنها يک افزار توليد ميشمرد. وى ميشنود که افزارهاى توليد بايد مورد بهره بردارى همگانى قرار گيرند لذا بديهى است که نميتواند طور ديگرى فکر کند جز اينکه همان سرنوشت شامل زنان نيز خواهد شد. وى حتى نميتواند حدس بزند که اتفاقا صحبت بر سر آن است که اين وضع زنان، يعنى صرفا ابزار توليد بودن آنان، بايد مرتفع گردد.وانگهى چيزى مضحک‌تر از وحشت اخلاقى عاليجنابانه بورژواهاى ما از اين اشتراک رسمى زنان، که به کمونيستها نسبت ميدهند، نيست. لازم نيست کمونيستها اشتراک زن را عملى کنند، اين اشتراک تقريبا هميشه وجود داشته است.بورژواهاى ما، به اين که زنان و دختران کارگران خود را تحت اختيار دارند، اکتفا نميورزند و علاوه بر فحشاء رسمى لذت مخصوصى ميبرند وقتيکه زنان يکديگر را از راه بدر کنند.زناشويى بورژوازى در واقع همان اشتراک زنان است. حداکثر ايرادى که ممکن بود به کمونيستها وارد آوردند اين است که ميخواهند اشتراک رياکارانه و پنهانى زنان را رسمى و آشکار کنند. ولى بديهى است که با نابود شدن مناسبات کنونى توليد، آن اشتراک زنان که از اين مناسبات ناشى شده، يعنى فحشاء رسمى و غير رسمى، نيز از ميان خواهد رفت.و نيز کمونيستها را سرزنش ميکنند که ميخواهند ميهن و مليت را ملغى سازند.کارگران ميهن ندارند. کسى نميتواند از آنها چيزى را که ندارند بگيرد. زيرا پرولتاريا بايد قبل از هر چيز سيادت سياسى را بکف آورد و بمقام يک طبقه ملى[١٥] ارتقاء يابد و خود را بصورت ملت درآورد؛ وى خودش هنوز جنبه ملى دارد، گرچه اين اصلا به آن معنايى نيست که بورژوازى از آن ميفهمد.جدايى ملى و تضاد ملتها بر اثر رشد و توسعه بورژوازى و آزادى بازرگانى و بازار جهانى و يکسانى توليد صنعتى و شرايط زندگى منطبق با آن، بيش از پيش از ميان ميرود.سيادت پرولتاريا از ميان رفتن اين جدايى و تضاد را بيش از پيش تسريع ميکند. اتحاد مساعى لااقل کشورهاى متمدن، يکى از شرايط اوليه آزادى پرولتارياست.به همان اندازه‌اى که استثمار فردى بوسيله فرد ديگر از ميان ميرود، استثمار ملى بوسيله ملل ديگر نيز از ميان خواهد رفت.با از بين رفتن تضاد طبقاتى در داخل ملتها مناسبات خصمانه ملتها نسبت به يکديگر نيز از ميان خواهد رفت.

اتهاماتى که از نقطه نظر مذهبى، فلسفى و بطور کلى ايده‌ئولوژيک به کمونيسم وارد ميشود به هيچوجه درخور بررسى مفصلى نيستند.آيا ژرف انديشى و بصيرت خاصى لازم است براى آنکه پى ببريم که تصورات، نظريات و مفاهيم و در يک کلمه شعور انسانها همپاى شرايط معيشت و مناسبات اجتماعى و زندگى اجتماعى آنها تغيير مييابد؟تاريخ ايده‌ها چه چيز ديگرى جز اين حقيقت را مبرهن ميسازد که محصولات ذهن، موازى با محصولات مادى تحول ميپذيرد؟ ايده‌هاى رايج و شايع هر زمانى پيوسته تنها عبارت بوده است از ايده‌هاى طبقه حاکمه.از ايده‌هايى سخن ميرانند که تمام جامعه را انقلابى ميکند؛ ذکر اين نکته تنها اين حقيقت را روشن ميسازد که در درون جامعه قديم عناصر جامعه جديد تشکيل شده است و اينکه زوال افکار کهن همپا و همراه زوال شرايط کهن زندگى است.هنگامى که دنياى قديم در دست زوال بود مذاهب کهن مغلوب مذهب مسيح شدند. هنگامى که در قرن ١٨ عقايد مسيحى در زير ضربات افکار تجدد طلبانه نابود ميشد، جامعه فئودال با بورژوازى که در آن ايام انقلابى بود در کار پيکارى مرگبار بود. ايده‌هاى مربوط به آزادى وجدان و مذهب، فقط مظهر سلطه آزادى رقابت در عرصه وجدانيات[١٦] بود.به ما خواهند گفت: "ولى" "ايده‌هاى مذهبى و اخلاقى و فلسفى و سياسى و حقوقى و غيره قطعا در مسير تکامل تاريخى تبدلات و تطوراتى يافته‌اند. اما خود مذهب و اخلاق و فلسفه و سياست و حقوق در جريان اين تبدل و تطور محفوظ مانده است.

بعلاوه حقايق جاويدانى نظير آزادى، عدالت و غيره وجود دارد که براى کليه مراحل تکامل اجتماعى مشترک است. و حال آنکه کمونيسم، بجاى آنکه بدل تازه‌اى بياورد، حقايق جاويدان مذهب و اخلاق را از ميان ميبرد و بدينسان با سراسر سير تکامل تاريخى که تاکنون وجود داشته مخالف است".اين اتهام سرانجام به کجا منجر ميشود؟ تاريخ کليه جوامعى که تاکنون وجود داشته، در مسير تناقضات طبقاتى، که طى ادوار مختلف اشکال گوناگونى بخود گرفته سير کرده است.

ولى اين تناقضات هر شکلى که بخود گرفته باشند، باز استثمار شدن بخشى از جامعه بوسيله بخش ديگر حقيقتى است که براى کليه قرون گذشته عموميت دارد. بدين مناسبت عجبى نيست که شعور و ادراک اجتماعى کليه قرون و اعصار گذشته، على رغم همه اختلاف شکلها و تفاوتها، با شکلهايى يکسان و معين، يعنى با آن شکلهايى از معرفت سير ميکند که تنها بر اثر نابودى نهايى تناقض طبقات بکلى نابود خواهند شد.انقلاب کمونيستى قطعى‌ترين شکل گسستن رشته‌هاى پيوند با مناسبات مالکيتى است که ماتَرَک گذشته است؛ شگفت آور نيست اگر اين انقلاب در جريان تکامل خود با ايده‌هايى که ماتَرَک گذشته است به قطعى‌ترين شکلى قطع رابطه کند.اينک از اعتراضات بورژوازى نسبت به کمونيسم بگذريم.در فوق ديديم که نخستين گام در انقلاب کارگرى عبارت است از ارتقاء پرولتاريا به مقام طبقه حاکمه و به کف آوردن دمکراسى.

پرولتاريا از سيادت سياسى خود براى آن استفاده خواهد کرد که قدم بقدم تمام سرمايه را از چنگ بورژوازى بيرون بکشد، کليه آلات توليد را در دست دولت، يعنى پرولتاريا که بصورت طبقه حاکمه متشکل شده است، متمرکز سازد و با سرعتى هر چه تمامتر بر حجم نيروهاى مولده بيافزايد.البته اين کار در ابتدا ممکن است تنها با دخالت مستبدانه در حقوق مالکيت و مناسبات توليدى بورژوازى يعنى با کمک اقداماتى انجام گيرد که از لحاظ اقتصادى نارسا و نا استوار بنظر ميرسند، ولى در جريان جنبش، خود بخود نشو و نما يافته و بکار بردن آنها بمثابه وسائلى براى ايجاد تحول در کليه شيوه توليد امرى احتراز ناپذير است.بديهى است که اين اقدامات در کشورهاى گوناگون متفاوت خواهد بود.

ولى در پيشروترين کشورها ميتوان بطور کلى اقدامات زيرين را مجرى داشت:

١- ضبط املاک و صرف عوايد حاصله از زمين براى تأمين مخارج دولتى. ٢- ماليات تصاعدى سنگين.

٣- لغو حق وراثت.

٤- ضبط اموال کليه مهاجرين و متجاسرين.

٥- تمرکز اعتبارات در دست دولت بوسيله يک بانک ملى با سرمايه دولتى و با حق انحصار مخصوص.

٦- تمرکز کليه وسائط حمل و نقل در دست دولت.

٧- ازدياد تعداد کارخانه‌هاى دولتى و افزارهاى توليد و اصلاح و آباد ساختن اراضى طبق نقشه واحد.

٨- اجبار يکسان کار براى همه و ايجاد ارتش صنعتى بويژه براى کشاورزى.

٩- پيوند کشاورزى و صنعت و کوشش در راه رفع تدريجى تضاد[١٧] بين ده و شهر.

١٠- پرورش اجتماعى و رايگان کليه کودکان و از ميان بردن کار کودکان در کارخانه‌ها بشکل کنونى آن. در آميختن امور تربيتى با توليد مالى و غيره و غيره.

هنگامى که در جريان تکامل، اختلافات طبقاتى از ميان برود و کليه توليد در دست اجتماعى از افراد تمرکز يابد، در آن زمان حکومت عامه جنبه سياسى خود را از دست خواهد داد. قدرت حاکمه سياسى بمعناى خاص کلمه عبارت است از اِعمال زور متشکل يک طبقه براى سرکوب طبقه ديگر. هنگامى که پرولتاريا بر ضد بورژوازى ناگزير بصورت طبقه‌اى متحد گردد، و از راه يک انقلاب، خويش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن توليد را از طريق اعمال جبر ملغى سازد، آنگاه همراه اين مناسبات توليدى شرايط وجود تضاد طبقاتى را نابود کرده و نيز شرايط وجود طبقات[١٨] بطور کلى و در عين حال سيادت خود را هم بعنوان يک طبقه از بين ميبرد. بجاى جامعه کهن بورژوازى، با طبقات و تناقضات طبقاتيش، اجتماعى از افراد پديد ميآيد که در آن، تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است.

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

Home Farsi German