فلسفه طبيعت ـ زمان ومكان

 

فریدریش انگلس  

 

 

    اكنون به فلسفه طبيعت مي پردازيم . دراينجاهم آقاي دورينگ خودرامحق مي بيند كه ازدست اسلاف خودناراضي باشد.

"فلسفه طبيعت به درجه اي نزول كرد كه به تشاع مغشوش متكي برجهالت مبدل شد" وفلسفه بافي هرزه شلينگ وامثالهم ، به جنگ شاگرداني افتاد كه درروحانيت بدنبال مطلق وتسحيرخلايق بودند. بالاخره خستگي ماراازين " اشكال معيوب " نجات داد، ولي تاكنون فقط " افسارگسيختگي " راجانشين آن ساخته است.و آنچه كه مربوط به عوام الناس وسيع تري مي شود ، اين كه ظاهرا" خروج شارلاتانهاي بزرگ از صحنه موقعيت مناسب براي جانشينان حقيرتري كه درسوداگري با تجربه تربودند فراهم آورد، تافرآورده هاي اسلافشان راتحت عنواتن ديگري تكرار سازند. حتي محققين طبيعي " علاقه اي براي سيردرپهنه تصورات جهانشمول " نشان نمي دهندوازاين روست كه درزمينه تئوريك " به تفكرات خام وپراكنده اي " مشغولند.

اكنون بايد سريعا" وسسيله ي نجاتي فراهم آورد و خوشبختانه آقاي دورينگ دراينجا حاضراند.

   براي اين كه حق ابرازاتي كه بدان اشاره خواهيم كرد، درمورد انكشاف جهان درزمان ومحدوديتش درمكان بدرستي ادا گردد، بايد مجددا" درمواردي به " شماي جهان" رجوع كنيم.

   ايشان به تبعيت از هگل ( دائره المعارف ـ بند93) هستي را نامتناهي مي خواند. امري كه هگل نامتناهي مجازي مي داند ـ ودراينجا اين نامتناهي بررسي مي گردد.

" روشن ترين شكل براي تفكرغيرمتناقض درمورد بينهايت ، انباشت نامحدود اعداد درسلسله اعداد است. همانطوريكه ما مي توانيم به هرعددواحدديگري اضافه كنيم ، بدون آنكه امكان شمارش به پايان رسد، همانطور هم بهر حالتي از هستي ، مي توان حالت ديگري افزود. ونامتناهي در ايجاد نامحدود اين حالات است. وازاين رو اين بينهايت كه دقيقا" متصور شده ، تنها شكل اصلي واحدوجهتي واحددارد. همان طوري كه مثلا" براي تفكرماعلي السويه است كه جهت مخالفي ازانباشت حالات رادرنظربگيرد، نامتناهي قهقرائي هم فقط يك تصور خام است. زيراكه اگربينهايت درواقعيت جهت مخالف راطي مي كرد، درچنين حالتي مي بايد هرموقعيت يك رديف اعدادنامحدودراپشت سرگذاشته باشد. ودراينجاست كه تناقض غيرقابل قبولي رخ مي دهد.يعني سلسله اعداد نامحدودي كه قابل شمارش اند و بدينترتيب بي معني بودن اينكه براي بينهايت جهت دومي هم فرض شود، ثابت مي گردد.

   اولين نتيجه اي كه ازچنين دركي درمورد بينهايت حاصل مي شود اين است كه تسلسل علت ومعلول درجهان بالاخره بايد آغازي داشته باشد.

"تعداد نا محدودي از علل كه گويا در توالي يكديگر مي آيند، درست بدين علت غير قابل تصور است، كه بينهايت قابل شمارشي را مفروض مي داند"

وبدينترتيب علت غائي باثبات رسيد. دومين نتيجه اينكه

" قانون تعداد معلوم: جمع اجزاهم گوهريك نوع واقعي ، فقط بصورت تشكيل يك عدد معلوم قابل تصور است ." نه تنها تعداد كرات آسماني بايد بنفسه درهرزمان ، تعداد معيني باشد، بلكه مجموعه ي كوچكترين اجزا ماده موجود در جهان نيز بايد تعداد معلومي باشد. و اين ضرورت آخري ، خود دليل واقعي است كه چرا هيچ تركيبي بدون اتم قابل تصور نيست. و هرتقسيم واقعي هواره حصر معيني دارد و بايد داشته باشد ، تا تناقض بينهايت قابل شمارش رخ ندهد.و ازاين جهت است كه نه تنها بايد تعداد گردش زمين بدور خورشيد ، اگرقابل تعيين نيست ، لااقل تعداد معيني باشد ، بلكه  بايد همه روندهاي دوره اي طبيعت نوعي آغاز داشته و همه تنوعات و تغيير و تحولات طبيعت هم كه يكي پس ازديگري رخ مي دهد از حالتي باخوديكسان نشأت گرفته باشدواين حالت مي تواند بدون تناقض ازازل وجودداشته باشد اما چنين تصوري نيز مي توانست غيرممكن باشد، هرآينه زمان بنفسه ازاجزاواقعي تشكيل مي شد. ونه اين كه فقط توسط مفروضات ذهني و ماهيتا" متفاوت زمان ، نوع ديگري عمل مي كند، اين اشباع واقعي زمان با واقيت ها و اشكال هستي متفاوت ، درست بخاطر تفاوت هايشان ، زمان را قابل شمارش مي سازد.وضعيتي رادرنظربگيريم كه بي تغييراست ودرخوديكساني اش هيچگونه تفاوتي رادرتوالي نشان نمي دهد، وبدين ترتيب مفهوم خاصترزمان هم به تصور همگانه ترهستي تبديل مي شود. اين كه انباشت يك تداوم بي محتوي چه مفهومي دارد، اصولا" دريافتني نيست."

   تا اينجا سخنان آقاي دورينگ كه ايشان خيلي هم ازاهميت اين كشفياتشان مسروراند واميد دارندكه انسان اين كشفيات را " لااقل بمثابه حقيقتهاي كم اهميتي " درنظر بگيرد، سپس چنين مي گويد:

" بايد اصطلاحات كاملا" ساده اي را كه ما بوسيله آنها به مفهوم بينهايت و انتقادات مربوطه با بردي كه تاكنون ناشناخته مانده... وهمچنين تدقيق و تعميق كنوني عناصر راكه با چنين بيان ساده اي به درك جهاني زمان و مكان ياري رسانده ايم بخاطر آورد."

   ماياري نرسانديم ‍‍‍! تعميق وتدقيق كنوني ‍! اين ماكيست واين  زمان حاضرچه وقت است؟ وچه كسي تعميق وتدقيق مي كند؟

" حكم : جهان ازنظرزمان داراي آغاز است وازنظرمكان هم درمرزهائي محدود است. ـ برهان : زيراكه فرض مي كنيم كه جهان ازنظرزماني آغازي نداشته است ودراين حالت زمان بايد تاهرنقطه معيني يك ابديت طي كرده وبدينترتيب بايد يك سلسله بينهايت حالات متوالي اشيادرجهان سپري شده باشد. ولي نامحدودي يك سلسله درست دراين است كه هيچگاه نمي تواند باافزايش تدريجي پايان پذيرد.وازاين رويك سلسله ادوارسپري شده بينهايت غيرممكن است و بدين ترتيب وجود آغاز جهان شرط هستي جهان است، امري كه درابتدا بايد اثبات مي شد.وبراي بررسي حالت دوم بايد عكس آنرا درنظرگرفت ، بدينترتيب كه جهان يك تماميت موجودوبينهايت ازاشيائي است كه درآن واحد موجودنده دراين حالت مقداركميتي كه درمحدوده ي هيچ ديدي موجودنيست ، نمي توان به هيچ وجه بجز بصورت سنتزاجرا وتماميت اين كميت را، يا بصورت سنتزتكميل يافته و يابصورت اضافه كردن يك واحدباين كميت درنظر گرفت .براين اساس براي اينكه جهاني كه تمام مكانهارادربرمي گيرد بعنوان يك كل درنظربگيريم ، مي بايد سنتزتدريجي اجزا يك جهان نامحدود، بعنوان تكامل يافته تصور شده كه دراين حالت بايددرشمارش همه اشيا همزيست ، زماني بينهايت وطي شده درنظرگرفته شود، امري كه غيرممكن است. بنابراين تمي تواند ازطرفي وضعيت نامحدوداشيا واقعي بعنوان يك كل موجودوهمچنين درآن واحد بعنوان موجود تصورشود.درنتيجه جهان ازنظر گسترش مكاني بي پايان نبوده ، بلكه درمكان محدود است. چيزي كه درقسمت دوم بايد اثبات مي شد."

  اين جملات كلمه به كلمه ازكتاب معروفي رونويسي شده كه براي اولين باردرسال 1781 منتشرشد كه داراي عنوان انتقاد برخرد محض" است  ، ازامانوئل كانت (kANT ) جائي كه هركس مي توانداين  مطالب  رادرجلداول ، كتاب دوم ، بخش دوم ، قسمت اصلي دوم، زيرعنوان نخستين تضادخردمحض بخواند. ازاين روأقاي دورينگ فقط اين افتخاررادارد كه به فكري كه ازجانب كانت بيان شده ، نام قانون تعداد معين رابگذاردوباين كشف نائل شودكه يك وقتي بود كه وقتي نبودولي جهاني وجود داشت . بقيه مطالب هم، يعني تمام آن چيزهائي كهدرمباحثات آقاي دورينگ داراي معنائي است ، متعلق به "ما " ، زامانوئل كانت است و " حال حاضر" هم فقط 95 سال قدمت دارد. بهرحال " خيلي ساده " و بطور اعجاب انگيزي " بابررسي كه تاكنون ناشناخته مانده " ولي كانت بهيچوجه احكام بالارابه وسيله اين اثبات بعنوان امري خاتمه يافته عنوان نمي كند، بر عكس در صفحه مقابل خلاف اين مطلب راادعاوثابت مي كند. كه جهان ازنظرزمان آغازي نداشته وازنظرمكان پاياني نداردودراين امر تضادي لاينحل مي بيند كه يكي  بخوبي ديگري قابل اثبات است . شايد اشخاص كم اهميت تري قدري  به فكر مي افتادند كه " كسي مانند كانت" دراين زمينه مشكل لاينحلي يافته است. ولي سرهم بند كن متهورما چنين نمي كند، " بينش ها و نتايجي كه ازاساس استثنائي اند" ، يعني آنچه را كه ازتضاد لاينحل كانتي بدردش مي خورد رونويس مي كند وبقيه راهم بدور مي ريزد.

اصل موضوع به سادگي قابل حل است. جاوداني زمان و نامحدوديت مكان از ابتداو بمعني تحت اللفظي كلام اين است، ازهيچ سمتي پايان ندارد، نه از طرف جلوه عقب ، نه ازطرف بالا و پائين ونه ازطرف چپ وراست. اين بينهايت ، با بينهايت يك سلسله عدد متفاوت است، زيراكه سلسله اعداد هميشه ازابتدا با عدد يك بعنوان اولين جمله شروع مي شود.ولي همين كه بخواهيم اين تصور از سلسله اعدادرادرمورد مكان هم بكاربريم ،عدم امكان بكاربردن اين تصور درمورد موضوع ما، فورا" روشن خواهد شد. سلسله اعداد نامحدود، درمفهوم مكاني اش عبارت ازخطي است كه از نقطه معيني درجهت معيني به بينهايت امتداد يابد. آيا بدين ترتيب حتي توانسته ايم به حد بسيارضعيفي نامحدودي مكان رابيان كنيم ؟ برعكس مابه شش نقطه كه درسه جهت مخالف امتداد يابد احتياج داريم ، تا درك گردد كه شش بعد مكاني داريم . كانت هم كه بطور غيرمستقيم يك سلسله عددرابراي مكانيت جهان بكار مي برد، اين مسئله رادرك كرده بود. برعكس آقاي دورينگ مارابه قبول مكان شش بعدي موظف مي سازد و بلافاصله از عصبانيت درباره افسانه سازي رياضي عليه GAUS كه نمي خواهد با سه بعد معمولي مكان قانع شود، كلمه اي فروگزارنمي كند(1)

خط ويا سلسله اعدادي كه ازدوطرف امتداديافته باشد ، ازنظرزماني معنائي مجازي دارد. ولي اگرزمان را سلسله عددي كه ازواحد و يا خطي كه از نقطه معيني شروع مي شود درنظر بگيريم ، دراينصورت از ابتدا گفته ايم كه زمان آغازي داردو بدين ترتيب چيزي رافرض كرده ايم ، ولي بينهايت نصف شده و يكجانبه نيز خود اصطلاحي به نفسه متناقض ودرست مخالف " بينهايت غيرمتناقض مورد نظر" است . ازاين تناقض زماني خلاص مي شويم كه بپذيريم كه عدد يك كه با آن شمارش را شروع مي كنيم و يا نقطه اي كه از آن اندازه گيري خط را آغاز مي كنيم ، عددي دلخواه از سلسله اعداد و يا نقطه اي دلخواه از خط است و براي سلسله عدد وخط كه ما آنها را به كدام طرف امتداد مي دهيم بي تفاوت است.

و امادرمورد تناقض " سلسله اعداد نامحدود قابل شمارش " چطور؟ ما به شرطي قادريم به بررسي بيشتراين تناقض بپردازيم كه آقاي دورينگ اين هنررا بخرج دهد وسلسله اعداد نامحدود را بشمرد . هرگاه آقاي دورينگ توانست از ـ ( منهاي بينهايت ) تاصفربشمارد، آنگاه مي تواند لب به سخن بگشايد، مسلم است كه ازهركجا كه او بشمارش شروع كند يك سلسله بينهايت راودرعين حال مسئله اي را كه بايد حل كند پشت سر مي گذارد، او مي بايد 4+3+2+1 ...راوارونه كندو سعي كند از انتهاي بي پايان اين حمله به طرف يك بشمارد، چنين كاري تنها از عهده كسي ساخته است كه اصولا" نمي داند مسئله برسرچيست .حتي از اينهم بدتر. وقتيكه آقاي دورينگ مدعي مي شود كه سلسله اعداد زمان سپري گشته ، شمرده شده است ، بدين ترتيب مدعي است كه زمان داراي آغازي است . چه درغيراينصورت نمي توانست اصلا" شمارش را شروع كند. بنابراين او آنچه را كه بايد اثبات كند مفروض مي داند. از اين رو تصور سلسله اعداد نامحدود قابل شمارش و يا بعبارت ديگر قانون جهانشمول دورينگي درمورد تعداد معيين به نفسه متناقض است ، آنهم تناقضي بيی ـ منظور انگلس از جمله دورينگ عليه نظريات رياضي دان بزرگ كارل فريدريش گاوس مي باشد. نظرياتي كه گاوس درمورد ساختمان هندسه غيراقليدس ، بخصوص تنظيم هندسه فضائي چند بعدي تدوين نموده است.

 

روشن است كه بي نهايت كه پايان داشته ولي آغازي ندارد ، به همان اندازه بينهايت نيست كه آغازي داشته ولي پايان نداشته باشد. كمترين آشنائي به ديالكتيك به آقاي دورينگ مي فهماند كه آغاز و پايان ضرورتا" بايكديگرمرتبط اند، نظيرقطب شمال و جنوب واگراز يك طرف سلسله صرفنظركنيم ، آغاز، يعني تنها طرفي كه سلسله دارد به پايان مبدل مي شود و برعكس . اين تقلب درصورت معمول نبودن كار باسلسله نامتناهي در رياضيات ممكن نبود. چون نقطه حركت در رياضيات بايد اعداد معين و محدود باشد تابتوان به اعداد نامعين و نامحدود رسيد ، از اين رو بايد در تمام سلسله هاي اعداد رياضي چه مثبت و چه منفي از يك شروع كرد، چه درغيراينصورت نمي توانيم به محاسبه بپردازيم . ولي نيازذهني رياضي دان نمي تواند  بهيچ وجهي به قانون محتوم دنياي واقعي تبديل شود.

علاوه براين آقاي دورينگ هيچگاه موفق نخواهد شد كه بينهايت واقعي رابدون تضادتصور نمايد. بينهايت تضادي است مملوازتضادها. اين خوديك تضاداست كه يك بينهايت بايد ازنهايت هاي متعددي تشكيل شده باشدولي واقعا" چنين است محدوديت دنياي مادي هم كمترازنامحدوديتش متضادنيست، وهرگونه سعي درانكاراين تضادها، همان گونه كه ديديم به تناقضات جديدتر و بدتري مي انجامد.و بهمين علت چون بينهايت تضاداست، پروسه اي است جاري و نامحدو درزمان ومكان. رفع اين تضاد به مثابه خاتمه بينهايت است. اين مسئله را هگل بدرستي ملاحظه وبررسي كرد و ازاين روست كه درمورد آقاياني كه درباره اين تضاد به خيالبافي مي پردازند، سرزنش لازم  را معمول مي دارد.

ادامه بدهيم. زمان آغازي داشته است . قبل ازاين آغاز چه بوده است ؟ جهاني دروضعيت لايتغيرودائما" باخوديكسان. وازآنجا كه درچنين وضعيتي هيچگونه تغييري ازپي هم صورت نمي گيرد. بنابراين مفهوم خاص زمان هم به مثل عمومي ترهستي مبدل مي شود.اول اين كه اصولا" بمامربوط نيست كه چه مفاهيمي درسرآقاي دورينگ تغييرمي كند.اينجا مسئله نه برسرمقوله زمان ، بلكه برسرزمان واقعي است كه آقاي دورينگ به اين سادگي ازآن رهائي پيدا نمي كند. دوم اينكه اگرمقوله زمان هم به ايده عمومي هستي تبديل شود باز مشكلي را حل نمي كند. چه اشكال اساس همه هستي ها زمان و مكان هستند و هستي بدون زمان همانقدر بيمعني است كه هستي خارج از مكان . " هستي بدون زمان سپري شده " هگل و" هستي غيرقابل تصور"(36) شلينگي هاي جديد درمقايسه با هستي خارج از زمان تصورات عقلائي هستند. به همين علت است كه آقاي دورينگ خيلي با احتياط به مسئله مي پردازد : درحقيقت زماني وجود داشته ، ولي زماني كه درواقع نمي توان آن را زمان ناميد: زمان به نفسه از اجزا واقعي تشكيل نشده و فقط توسط ذهن ما بطور دلخواه تقسيم مي شود.  فقط اشباع زمان به او واقعيتهاي متمايز به زمان قابل شمارش مربوط مي شود ـ اصولا" اين كه جمع زمانهاي بي محتوي به چه درد مي خورد هنوز قابل فهم نيست. اين كه اين جمع به چه درد مي خورد ، اصولاگ در اينجا بي تفاوت است ، مسئله برسراين است كه آيا دنيا در اين وضعيت مفروض ، مدت زماني را طي مي كند يا نه؟ اينكه اگر ما چنين مدت بي محتوائي را اندازه گيري كنيم ، همانقدر لاچيزي عايدمان نخواهد شدكه مكان بي محتوي را بدون هدف بسنجيم ، به اين مطلب مدتهاست كه واقفيم و هگل هم درست به خاطر ملال آوري اين عمل ، اين بينهايت را بينهايتي مجازي مي داند. براساس گفته آقاي دورينگ زمان فقط توسط تغييرات موجوديت مي يابد، نه تغييرات در زمان و توسط زمان ، و درست از آنجا كه زمان وتغييرات از يكديگرمتمايز و مستقل اند ، مي توان زمان را توسط تغييراندازه گيري كرد. زيراكه براي اندازه گيري ، به چيزي كه از شيئي قابل سنجش متمايز باشدنياز است. وزماني راهم كه درآن هيچگونه تغييرات قابل شناختي روي ندهد ، نمي توان زمان نناميد ، بلكه چنين زماني ، زمان خالص و زماني است كه با مضافات بيگانه ممزوج نشده ، زمان حقيقي و خلاصه زمان في نفسه است. ولي اگرعملا"ما بخواهيم مقوله  زمان را با تمام خلوص اش و جداازتمام مضافات بيگانه و ناوارد درنظر بگيريم ، در اينصورت مجبوريم كه تمام حوادث و اتفاقات مختلفي كه درجنب يكديگر و يا يكي بعدازديگري اتفاق مي افتد، به مثابه حوادثي كه متعلق به زمان نيستند به كناري نهاده و زماني را براي خود تصور كنيم كه درآن چيزي اتفاق نمي افتد. و دراين حالت ما مقوله زمان را درايده ي عمومي هستي ادغام نكرده ايم. بلكه تازه به مفهوم خالص زمان رسيده ايم.

ولي تمام اين تناقضات ومسائل غيرواقعي در مقايسه با اغتشاشاتي كه آقاي دورينگ درمورد وضعيت با خوديكسان ولايتغيرجهان بدان دچارمي شود، هنوز بچه بازي صرف است : فرضا" جهان روزگاري دروضعيتي بودكه درآن مطلقا" هيچگونه تغييري رخ نمي داد، ولي چگونه اين وضعيت توانست به تغيير گذاركند.؟ جهاني مطلقا" لايتغيروآنهم وضعيتي كه ازازل چنين بود، غيرممكن است كه ازاين وضعيت بيرون آيد و به حركت و تغييرگذاركند. بايد از خارج ازاين جهان اولين ضربه فرود آمده باشد تا جهان را به حركت درآورد. و" اولين ضربه " وضوحا" عنوان ديگري است براي خدا. آقاي دورينگ كه مدعي بود خدا وازليت را ازشماي جهاني اش خارج كرده ودراينجا هردورا دوباره باشدت وحدت بيشتري وارد فلسفه طبيعت مي كند.

وعلاوه براين آقاي دورينگ مي گويد كه:

" هرگاه به عنصرثابت هستي ، مقداري تعلق گيرد، اين مقدار در تعين عنصر، لايتغيرخواهدماند. اين امردرمورد..... ماده و نيروي مكانيكي هم صدق مي كند."

بطور ضمني بايد گفت كه جمله اول نمونه بارزي است از پرگوئي و اين همان گوئي آقاي دورينگ : هرگاه اندازه اي تغيير نكند، به همان اندازه خواهدماند. بنابراين نيروي مكانيكي موجود درجهان ، همواره بيك اندازه است . ماازاين مطلب صرفنظر مي كنيم كه اين مسئله تا آنجا كه صحيح است درفلسفه دكارت ، تقريبا" سيصدسال پيش معلوم بوده و بيان شده است ودرعلوم طبيعي هم قانون ثبات نيروازتقريبا" بيست سال پيش به اين طرف عالمگيرشده وآقاي دورينگ در اينجا با محدود كردن اين قانون، تنها به نيروي مكانيكي به هيچوجه آنراتكامل نمي  بخشد. ولي درزمان وضعيت لايتغيرنيروي مكانيكي دركجابود؟ آقاي دورينگ لجوجانه ازابراز هرگونه جوابي نسبت به اين سوال سرباز مي زند.

آقاي دورينگ ! اين نيروي ثابت مكانيكي درآن موقع دركجابود و چه چيزي را به حركت در مي آورد؟

جواب:

" وضعيت اوليه جهان ، ياواضحترگفته شود آن هستي كه ازنظرزمان تجمع تغييرات نباشد، هستي لايتغير، مسئله ايست كه تنها كسي مي تواند ازفهم آن عاجزباشد كه نيل به قله ي دانائي را دراخته كردن خودبداند."

بنابراين ، ياشماهاوضعيت اوليه ولايتغيرمرا بي قيدو شرط مي پذيريد و يااينكه من ايگون دورينگ اخته نشده ، اعلام مي كنيم كه همگي شما خواجگان فكري هستي. اين تهديد ممكن است عده اي را بترساند ولي ماكه ازقدرت مولده آقاي دورينگ نمونه هائي مشاهده كرده ايم، به خود اجازه مي دهيم كه اين هجو مليح را بي جواب بگذاريم ويكبارديگربپرسيم كه آقاي دورينگ فورا" دست وپايش را گم مي كند ودرواقع بازبان الكن مي گويد:

" يكساني مطلق آن وضعيت مرزي ، في نفسه دربرگيرنده هيچگونه پرنسيب گذارنيست . به خاطر داشته باشيم كه اين مطلب درمورد هرحلقه كوچك جديد درزنجيرهستي كه برمامعلوم است ، نيزصدق مي كند. بنابراين اگركسي دراين مسئله ي مركزي و اصلي مي خواهد اشكالي ببيند، بايد متوجه باشد كه درمورد مسائل پيچيده ترچنين اجازه اي راندارد. علاوه براين دراين زنجيره امكان دخول اوضاع گذاري وتدريجي وازاين طريق امكان وجودپلهاي تداوم تارسيدن به مرحله ي ازبين رفتن تاثير متقابل موجوداست. ازنظرمفهوم ، اين تداوم چندان كمكي درمورد مسئله اصلي به ما نمي كند، ولي اين تداوم شكل اصلي همه قانونمنديها وگذارهاي معلوم است، به طوريكه مجازيم آنرا به عنوان واسطه  ميان تعادل اوليه و بهم خوردن آن بكار بريم. ولي اگر بخواهيم باصطلاح ! براساس داده هاي مفاهيمي كه علم امروزه مكانيك بدون هيچگونه ايرادي ! مجازمي داند، تعادل بي حركت را درنظربگيريم ، ديگرممكن نبود كه بگوئيم چگونه ماده به بازي تغيرات كشانده شد." ولي علاوه برمكانيك اجرام ، نوعي تبديل حركت اجرام به حركت اجزا كوچكترهم وجود دارد و اينكه اين جريان چگونه انجام مي گيرد، براي اين مطلب هنوز اصول عمومي دردسترس نيست و نبايد تعجب كرد، چه اين جريانات مبهم اند."

اين همه ي آن چيزي است كه آقاي دورينگ براي گفتن دارد. درواقع بايد نيل به قله ي عقل ودانائي را نه تنها دراخته كردن خود، بلكه دراعتقاد كوركورانه و نازل بدانيم تا اين گفته ها و بهانه هاي تضرع آميز وبي معني را قبول كنيم . آقاي دورينگ اعتراف دارد كه يكساني مطلق بخودي خود نمي تواند به تغيير برسد و بخودي خود هم وسيله اي وجود ندارد تا بتواند تعادل مطلق را به حركت بكشاند. پس چه چيزي وجود دارد؟ سه تقسير پوسيده وغلط .

اول اينكه : اين امر هم بسي مشكل است كه گذارازكوچكترين حلقه اززنجيره هستي برمامعلوم به حلقه ديگرراثابت كنيم . آقاي دورينگ خوانندگانش را بچه مي پندارد. درست اثبات گذارها وروابط حلقه هاي كوچك درسلسله وجود، محتوي علوم طبيعي را تشكيل مي دهد واگردرنقطه اي ازاين سلسله ناروشني وجوددارد ، هيچكس حتي خود آقاي دورينگ هم باين فكر نمي افتد كه حركت بوجود آمده را از نيستي توضيح دهد، بلكه اين حركت همواره و فقط توسط انتقال ، تغيير و تداوم بقا حركت پيشينه توضيح داده مي شود. ولي دراينجا آنطور كه آقاي دورينگ اذعان دارد ، مسئله اش اينستكه حركت را از بي حركتي ، يعني از نيستي پديد آرد.

دوم اينكه به ما مقوله ي " پل تداوم " ارائه شده است. اين مقوله ظاهرا" براي رفع مشكل به ما كمكي نمي كند ولي ما اجازه داريم كه اين مقوله را براي حالت مابين بي حركتي و حركت بكار بريم . متاسفانه تداوم بي حركتي درآنست كه چيزي به حركت در نيامد و اينكه با اين مقوله چگونه حركت توليد مي شود، خودراز آميز ترازهرچيزديگري است . اگر آقاي دورينگ گذاراز بي حركتي به حركت جهاني را به بينهايت اجزا كوچك هم تبديل كند وبرايش مدت زمان مديدي هم قائل شود، باز هم ، يكهزارم ميليمتر ازجاي خود تكان نخورده ايم . وازنيستي به چيزي نمي رسيم مگر بدون عمل آفرينش ، حتي اگر اين چيز به كوچكي ديفرنسيال رياضي باشد. بنابراين ملاحظه مي شود كه مقوله " پل تداوم " حتي پل خران هم نيست ، اين پل فقط براي آقاي دورينگ قابل عبور است.

سوم تا آنجا كه علم مكانيك امروزي معتبر است ، واين علم بگفته آقاي دورينگ يكي از محملهاي تشكل انديشه است ، نمي توان تبيين كرد كه چگونه مي توان از بي حركتي به حركت رسيد. ولي تئوري مكانيكي حوادث به ما مي گويد كه حركت جرمي تحت شرائطي به حركت ملكولي مي انجامد ( با وجو اينكه دراينجا هم حركت از حركت ديگري بوجود مي آيدونه ازبي حركتي ) و آقاي دورينگ خجولانه مي گويد كه اين امر احتمالا" مي تواند پلي باشد ميان حالت ايستائي وپويائي . ولي اين جريانات هم " قدري مبهم است " . ابهام جائي است كه آقاي دورينگ مارا بدانجا مي كشاند.

خلاصه بدانجارسيديم كه باشدت وحدت بيشتري مداما" درحماقت تندوتيزتري فرومي رويم و بالاخره بجائي رسيده ايم كه بايد مي رسيديم ـ به " ابهام " ـ ولي اينهم آقاي دورينگ را از رونمي بردوبلافاصله درصفحه بعدبا جرات تمام ادعا مي كند كه او: " توانسته است كه به مفهوم محتوي واقعي ببخشد !"

واين مرد ديگران را شارلاتان مي خواند. و خوشبختانه با همه اين اغتشاشات و سردرگمي ها " درابهام" براي ما يك دلخوشي باقي مي ماند كه اين خود مايه اميد است:

" رياضيات ساكنين ديگركرات آسماني برهيچ حكمي غيراز احكام ما متكي نيست ."

..............................................................................................................................................................................................................

Home Farsi German