کارل مارکس

بورژوازی و پرولتاریا

 

برگرفته از مانیفست  حزب کمونیست

 

کارل مارکس : تاريخ کليه جامعه‌هايى که تا کنون وجود داشته تاريخ مبارزه طبقاتى استبه قرار مارکسیسم، جامعه نوين بورژوازى که از درون جامعه فئودالی بيرون آمده است، تضاد طبقاتى را از ميان نبرده است، بلکه بنا به گفته مارکس ، تنها طبقات نوين  یعنی طبقه  بورژوا و پرولتاریا را به عنوان اشکال نوين مبارزه جانشين مناسبات و شرايط کهن ساخته است.اين صفت مشخصه جامعه نوین، تضاد طبقاتى را درزمان بورژوازی  ساده می کند. به طوریکه جامعه به دو طبقه بزرگ که اساسا  در تولید نقش حیاتی دارند تقسیم می شود.

شيوه پيشين مناسبات فئودالى که نمی توانست بموازات عرضه وتقا ضای بازارهاى جديد، فعالیتهای  اقتصادی وبه طبع آن نیازهای اجتماعی را سروسامان بخشد،  جاى خود را به مناسبات تقسيم کار در کارگاههاى تولیدی می دهد. به  قرار گفته های مارکس درمانیفست حزب کمونیست:

بازارها دائما در حال رشد و تقاضا پيوسته در حال افزايش بود. صناعت يدى هم ديگر از عهده تکافوى آن برنميآمد. آنگاه بخار و ماشين در توليد صنعتى انقلابى ايجاد کردند. صنايع بزرگ جديد جاى صناعت يدى را گرفت و جاى صنف متوسط صنعتى را ميليونرهاى صنعتى، سرکردگان لشگرهاى کامل صنعتى، يعنى بورژواهاى نوين گرفتند.

صنايع بزرگ، بازار جهانى را، که کشف آمريکا آن را زمينه چينى کرده بود، بوجود آورد. بازار جهانى به تجارت و دريانوردى و ارتباط از راه خشکى بسط فوق‌العاده‌اى داد. اين امر بنوبه خود در توسعه صنايع تأثير کرد و به همان نسبتى که صنايع و کشتى‌رانى و راه آهن بسط مييافت، بورژوازى نيز رشد و تکامل ميپذيرفت و بر سرمايه‌هاى خويش ميافزود و همه طبقاتى را که بازماندگان قرون وسطى بودند به عقب ميراند.

بدين ترتيب مشاهده ميکنيم که بورژوازى نوين خود محصول يک جريان تکامل طولانى و يک رشته تحولات در شيوه توليد و مبادله است.

هر يک از اين مراحل تکامل بورژوازى، کاميابى سياسى مربوط‌ه  را از پى داشت. بورژوازى که هنگام تسلط اربابان فئودال صنفى ستمکش بود در کمون بصورت جمعيتى مسلح و حاکم بر خويش در آمد، در اينجا - جمهورى مستقل شهرى بود و در آنجا - "صنف سومى" که به سلطنت ماليات ميپرداخت و سپس در دوره صناعت يدى در سلطنتهاى صنفى يا مطلقه حريف اشرافيت گرديد و بطور کلى پايه اساسى سلطنتهاى بزرگ قرار گرفت، و سرانجام پس از استقرار صنايع بزرگ و بازار جهانى، در دولت انتخابى نوين براى خويش سلطه سياسى منحصر بفرد بدست آورد. قدرت دولتى نوين فقط کميته‌اى است که امور مشترک همه طبقه بورژوازى را اداره مي نمايد.

بورژوازى در تاريخ نقش فوق العاده انقلابى ايفا نموده است.

بورژوازى، هر جا که بقدرت رسيد، کليه مناسبات فئودالى پدرشاهى و احساساتى را بر هم زد. پيوندهاى رنگارنگ فئودالى را که انسان را به "مخدومين طبيعى" خويش وابسته ميساخت، بيرحمانه از هم گسست و بين آدميان پيوند ديگرى، جز پيوند نفع صرف و "نقدينه" بى عاطفه باقى نگذاشت. هيجان مقدس جذبه مذهبى و جوش و خروش شواليه‌مآبانه و شيوه احساساتى تنگ‌نظرانه را در آبهاى يخ زده حسابگريهاى خودپرستانه خويش غرق ساخت. وى قابليت شخصى انسان را به ارزش مبادله‌اى بدل ساخت و بجاى آزاديهاى بيشمار عطا شده يا از روى استحقاق بکف آمده، تنها آزادى عارى از وجدان تجارت را برقرار ساخت و در يک کلمه، بجاى استثمارى که در پرده پندارهاى مذهبى و سياسى پيچيده و مستور بود، استثمار آشکار، خالى از شرم، مستقيم و سنگدلانه‌اى را رايج گردانيد.بورژوازى انواع فعاليتهايى را که تا اين هنگام حرمتى داشتند و بدانها با خوفى زاهدانه مينگريستند، از هاله مقدس خويش محروم کرد. پزشک و دادرس و کشيش و شاعر و دانشمند را به مزدوران جيره خوار مبدل ساخت.

بورژوازى پوشش عاطفه آميز و احساساتى مناسبات خانوادگى را از هم دريد و آن را به مناسبات صرفا پولى تبديل نمود.

بورژوازى آشکار ساخت که چگونه لختى و تن‌آسايى، مکمل برازنده قدرت‌نمايى‌هاى خشونت آميز قرون وسطائى بود، همان قدرت‌نمايى که مرتجعين تا بدين حد ستاينده‌اش هستند. وى براى نخستين بار نشان داد که فعاليت آدمى مستعد ايجاد چيزهاست و عجايبى از هنر پديد آورد، که به کلى غير از اهرام مصر و لوله‌هاى آب رم و کاتدرالهاى گـُتى است؛ لشگرکشى‌هايى انجام داد که بالمَرّه از مهاجرتهاى اقوام و قبايل و محاربات صليبى متمايز است.

بورژوازى، بدون ايجاد تحولات دائمى در افزارهاى توليد و بنابراين بدون انقلابى کردن مناسبات توليد و همچنين مجموع مناسبات اجتماعى، نميتواند وجود داشته باشد. و حال آنکه بر عکس اولين شرط وجود کليه طبقات صنعتى سابق، عبارت از نگاهدارى بلا تغيير طرز کهنه توليد بود. تحولات لاينقطع در توليد، تزلزل بلا انقطاع کليه اوضاع و احوال اجتماعى و عدم اطمينان دائمى و جنبش هميشگى... دوران بورژوازى را از کليه ادوار سابق مشخص ميسازد. کليه مناسبات خشکيده و زنگ زده، با همه آن تصورات و نظريات مقدس و کهن سالى که در التزام خويش داشتند، محو ميگردند، و آنچه که تازه ساخته شده، پيش از آنکه جانى بگيرد کهنه شده است. آنچه که مقدس است از قدس خود عارى ميشود و سرانجام انسانها ناگزير ميشوند به وضع زندگى و روابط متقابله خويش با ديدگانى هشيار بنگرند. نياز به يک بازار دائم‌التوسعه براى فروش کالاهاى خود، بوروژازى را به همه جاى کره زمين ميکشاند. همه جا بايد رسوخ کند، همه جا ساکن شود و با همه جا رابطه برقرار سازد.

بورژوازى از طريق بهره‌کشى از بازار جهانى به توليد و مصرف همه کشورها جنبه جهان وطنى داد و على رغم آه و اسف فراوان مرتجعين، صنايع را از قالب ملى بيرون کشيد. رشته‌هاى صنايع سالخورده ملى از ميان رفته و هر روز نيز در حال از بين رفتن است. جاى آنها را رشته‌هاى نوين صنايع که رواجشان براى کليه ملل متمدن امرى حياتى است ميگيرد، - رشته‌هايى که مواد خامش ديگر در درون کشور نيست، بلکه از دورترين مناطق کره زمين فراهم ميشود، رشته‌هايى که محصول کارخانه‌هايش نه در کشور معين، بلکه در همه دنيا به مصرف ميرسد. بجاى نيازمنديهاى سابق، که با محصولات صنعتى محلى ارضاء ميگرديد، اينک حوايج نوين بروز ميکند که براى ارضاء آنها محصول ممالک دور دست و اقاليم گوناگون لازم است. جاى عـُزلَت‌جويى ملى و محلى کهن و اکتفاء به محصولات توليدى خودى را رفت و آمد و ارتباط همه جانبه و وابستگى همه جانبه ملل با يکديگر ميگيرد. وضع در مورد توليد معنويات نيز همانند وضع در مورد توليد ماديات است. ثمرات فعاليت معنوى ملل جداگانه به مِلک مشترکى مبدل ميگردد. شيوه يک جانبه و محدوديت ملى بيش از پيش محال و از ادبيات گوناگون ملى و محلى يک ادبيات جهانى ساخته مي شود.

بورژوازى، از طريق تکميل سريع کليه ابزارهاى توليد و از طريق تسهيل بى حد و اندازه وسائل ارتباط، همه و حتى وحشى‌ترين ملل را به سوى تمدن ميکشاند. بهاى ارزان کالاهاى بورژوازى، همان توپخانه سنگينى است که با آن هر گونه ديوارهاى چين را در هم ميکوبد و لجوجانه‌ترين کينه‌هاى وحشيان نسبت به بيگانگان را وادار به تسليم ميسازد. وى ملتها را ناگزير ميکند که اگر نخواهند نابود شوند شيوه توليد بورژوازى را بپذيرند و آنچه را که به اصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند بدين معنى که آنها نيز بورژوا شوند. خلاصه آنکه جهانى همشکل و همانند خويش مي آفريند.

بورژوازى ده را تابع سيادت شهر ساخت. شهرهاى کلان بوجود آورد، بر تعداد نفوس شهر نسبت به نفوس ده بميزان شگرفى افزود و بدينسان بخش مهمى از اهالى را از بلاهت زندگى ده بيرون کشيد. به همان شيوه که ده را تابع سيادت شهر ساخت، کشورهاى وحشى و نيمه وحشى را نيز وابسته کشورهاى متمدن و ملتهاى فلاحت پيشه را وابسته ملل بورژوا و خاور را وابسته باختر نمود.

بورژوازى بيش از پيش از پراکندگى وسائل توليد و مالکيت و نفوس را مرتفع ميسازد. وى نفوس را مجمتع ساخته است، وسائل توليد را متراکم نموده و مالکيت را در دست عده کمى تمرکز بخشيده است. نتيجه قهرى اين وضع تمرکز سياسى است. شهرستانهاى مستقل که تنها بين خود روابط اتحادى داشتند و داراى منافع و قوانين و حکومتها و مقررات و گمرکى مختلف بودند، بصورت يک ملت واحد، قانون گزارى واحد و منافع ملى طبقاتى واحد و مرزهاى گمرکى واحد درآمدند.

بورژوازى در عرض مدت کمتر از صد سال سيادت طبقاتى خود، آنچنان نيروهاى توليدى پديد آورد که از لحاظ کميّت و عظمت بالاتر از آن چيزى است که همه نسلهاى گذشته جمعا بوجود آورده‌اند. رام ساختن قواى طبيعت، توليد ماشينى، بکار بردن شيمى در صنايع و کشاورزى، کشتيرانى، راه آهن، تلگراف برقى، مزروع ساختن يک سلسله از بخشهاى جهان، قابل کشتيرانى کردن رودها، پيدايش توده‌هايى از جمعيت که گويى از اعماق زمين ميجوشند... کدام يک از اعصار گذشته ميتوانستند حدس بزنند که در بطن کار اجتماعى يک چنين نيروى توليدى مکنون است!

بدين سان مشاهده کرديم که وسائل توليد و مبادله‌اى که بورژوازى بر بنياد آن استقرار يافت، در جامعه فئودال ايجاد شده بود. در مرحله معينى از رشد اين وسائل توليد و مبادله، مناسباتى که در داخل آن توليد و مبادله جامعه فئودالى انجام پذيرفت يعنى سازمان فئودالى کشاورزى و صنايع، و يا بعبارت ديگر، مناسبات فئودالى مالکيت، ديگر مطابقت خود را با نيروهاى مولده‌اى که رشد يافته بودند از دست دادند، و به جاى آنکه توليد را پيشرفت دهند سد راه آن شدند و به پابند آن مبدل گرديدند. ميبايستى آنها را خُرد کرد و خُرد هم شدند.رقابت آزاد و سازمان اجتماعى و سياسى متناسب با آن، همراه تسلط اقتصادى و سياسى طبقه بورژوازى جانشين آنها شد.

نظير همين جريان نيز در برابر ديدگان ما انجام ميپذيرد. جامعه نوين بورژوازى، با روابط بورژوازى توليد و مبادله و با مناسبات بورژوازى مالکيت آن، جامعه‌اى که گويى سحر آسا چنين وسائل نيرومند توليد و مبادله را بوجود آورده است، اکنون شبيه جادوگرى است که خود از عهده اداره و رام کردن آن قواى تحت الارضى که با افسون خود احضار نموده است بر نميآيد. حال ديگر يک چند ده سال است که تاريخ صنايع و بازرگانى تنها عبارتست از تاريخ طغيان نيروهاى مولده معاصر بر ضد آن مناسبات مالکيتى که شرط هستى بورژوازى و سلطه اوست. کافى است به بحرانهاى تجارتى اشاره کنيم که با تکرار ادوارى خويش و به نحوى همواره تهديدآميزتر هستى تمام جامعه بورژوازى را در معرض فنا قرار ميدهند. در مواقع بحران تجارتى هر بار نه تنها بخش هنگفتى از کالاهاى ساخته شده، بلکه حتى نيروهاى مولده‌اى که بوجود آمده‌اند نيز نابود ميگردد. هنگام بحرانها يک بيمارى همگانى اجتماعى پيديد ميشود که تصور آن براى مردم اعصار گذشته نامعقول بنظر ميرسيد، و آن بيمارى همگانى اضافه توليد است. جامعه ناگهان به قهقرا باز ميگردد و بغتتا بحال بربريت دچار ميشود، گويى قحط و غلا و جنگ عمومى خانمانسوزى او را از همه وسائل زندگى محروم ساخته است؛ پندارى که صنايع و بازرگانى نابود شده است. چرا؟ براى آنکه جامعه بيش از حد تمدن، بيش از حد وسائل زندگى بيش از حد صنايع و بازرگانى در اختيار خويش دارد. نيروهاى مولده‌اى که در اختيار اوست، ديگر بکار تکامل تمدن بورژوازى و مناسبات بورژوازى مالکيت نميخورد؛ برعکس، آن نيروها براى اين مناسبات بسى عظيم شده‌اند و مناسبات بورژوازى، نشو و نماى آنها را مانع ميگردد؛‌ و هنگامى که نيروهاى مولده در هم شکستن تمام اين موانع و سدها را آغاز ميکنند، آنگاه سراسر جامعه بورژوازى را دچار پريشانى و اختلال مينمايند و هستى مالکيت بورژوازى را دستخوش خطر ميسازند. دايره مناسبات بورژوازى بيش از آن تنگ شده است که بتواند ثروتى را که آفريده خود اوست در خويش بگنجاند. از چه طريقى بورژوازى بحران را دفع ميکند؟ از طرفى بوسيله محو اجبارى توده‌هاى تمام و کمالى از نيروهاى مولده و از طرف ديگر بوسيله تسخير بازارهاى تازه و بهره‌کشى بيشترى از بازارهاى کهنه. و بالاخره از چه راه؟ از اين راه که بحرانهاى وسيعتر و مخرب‌ترى را آماده ميکند و از وسائل جلوگيرى از آنها نيز ميکاهد.

سلاحى که بورژوازى با آن فئوداليسم را واژگون ساخت، اکنون بر ضد خود بورژوازى متوجه است.ولى بورژوازى نه تنها سلاحى را حدادى کرد که هلاکش خواهد ساخت، بلکه مردمى را که اين سلاح را بسوى او متوجه خواهند نمود، يعنى کارگران نوين يا پرولتارها را نيز بوجود آورد.

به همان نسبتى که بورژوازى، يعنى سرمايه، رشد ميپذيرد، پرولتاريا، يعنى طبقه کارگر معاصر نيز رشد مييابد. اينان تنها زمانى ميتوانند زندگى کنند که کارى بدست آورند و فقط هنگامى ميتوانند کارى بدست آورند که کارشان بر سرمايه بيافزايد. اين کارگران، که مجبورند فرد فرد خود را بفروش رسانند، کالائى هستند مانند هر کالاى ديگر، و بهمين جهت نيز دستخوش کليه حوادث رقابت و نوسانات بازارند.

بر اثر توسعه استعمال ماشين و تقسيم کار، کار پرولتاريا هر گونه جنبه مستقلانه خود را از دست داده و در نتيجه لطف کار نيز براى کارگر از بين رفته است. کارگر به زائده ساده ماشين مبدل ميگردد و از وى فقط ساده‌ترين و يکنواخت‌ترين شيوه‌هايى را ميخواهند که آسان‌تر از همه فراگرفته ميشود. بدين جهت مصارفى که براى کارگر ميشود تنها منحصر ميگردد به تهيه وسائل معيشتى که براى حفظ خودش و بقاء نسلش ضرورى است. و بهاى يک کالا، و از آنجمله کار، مساوى با مصارف توليد آنست. به همان نسبت که بر نامطبوعى کار افزوده ميشود، به همان نسبت نيز مزد کاهش ميپذيرد. حتى از اين هم بالاتر؛ به همان نسبت که استعمال ماشين و تقسيم کار توسعه مييابد، به همان نسبت نيز بر کميّت کار افزوده ميگردد، خواه بحساب ازدياد ساعات کار و خواه در نتيجه افزايش کميّت کار لازم در يک مدت زمان معين و يا در نتيجه تسريع حرکت ماشين و غيره.

صنايع معاصر، کارگاه کوچک استادکار پاتريارکال را به کارخانه بزرگ سرمايه‌دار مبدل ساخت. توده‌هاى کارگر، که در کارخانه گرد آمده‌اند مانند سربازان متشکل ميشوند. کارگران بمثابه سربازان عادى صنعتى، تحت نظارت سلسله مراتب کاملى از درجه‌داران و افسران قرار ميگيرند. آنان نه تنها غلامان طبقه بورژوازى و حکومت بورژوازى ميباشند بلکه هر روز و هر ساعت ماشين و ناظرين کارخانه و بيش از همه خود بورژواهاى صاحب کارخانه آنان را به قيد اسارت خويش درميآورند. هر اندازه که اين استبداد، سودورزى را به نحو آشکارترى هدف و مقصد خويش اعلام دارد، به همان اندازه سفله‌تر و منفورتر است و همانقدر خشم بيشترى را متوجه خويش ميسازد.هر اندازه مهارت و زور بازو در کار دستى کمتر لازم آيد، بدين معنى که صنايع معاصر بيشتر رشد يابد، به همان اندازه کار زن و کودک بيشتر جانشين کار مرد ميشود. اختلاف سن و جنس ديگر براى طبقه کارگر اهميت اجتماعى خود را از دست ميدهد، همه افزار کارند که بر حسب سن و جنس مصارف مختلفى را لازم دارند.همين که استثمار صاحب کارخانه از کارگران انجام پذيرفت و کارگر سرانجام مزد خويش را دريافت داشت، تازه قسمتهاى ديگر بورژوازى مانند صاحب خانه و دکاندار و گروگير و غيره بجانش ميافتند.

قشرهاى پايينى صنف متوسط، يعنى کارخانه‌داران کوچک، کسبه و رباخواران کوچک، پيشه‌وران و دهقانان، همه اين طبقات به صفوف پرولتاريا داخل ميشوند. عده‌اى بدان سبب که سرمايه کوچک آنها براى دائر ساختن بنگاههاى عظيم صنعتى رسا نيست و از عهده رقابت با سرمايه‌داران بزرگتر برنمي آيند و عده‌اى براى آنکه مهارت شغلى آنان در قبال وسائل جديد توليد بى‌ارزش ميشود. بدينسان از تمام طبقات اهالى افرادى در زمره پرولتاريا وارد مي شوند.

پرولتاريا مراحل گوناگون رشد و تکامل را مي پيمايد. مبارزه‌اش بر ضد بورژوازى موازى با زندگيش آغاز مي گردد

در ابتدا کارگران فرد فرد مبارزه مي کنند، بعدها کارگران يک کارخانه و آنگاه کارگران يک رشته از صنايع در يک ناحيه بر ضد فلان بورژوايى که آنان را مستقيما استثمار مينمايد آغاز مبارزه ميگذارند. حمله کارگران تنها بر ضد مناسبات توليدى بورژوازى نيست بلکه بر ضد خود افزارهاى توليد نيز هست. بدين معنى که کالاهاى بيگانه‌اى را که با آن رقابت ميکند نابود ميسازند، ماشينها را در هم ميشکنند، کارخانه را طعمه حريق ميکنند و ميکوشند تا با اِعمال زور مقام از دست رفته کارگر قرون وسطايى را بازيابند.

در اين مرحله کارگران توده‌اى را تشکيل مي دهند که در سراسر کشور پراکنده و در اثر رقابت، دچار افتراق است. هنوز يگانگى توده‌هاى کارگر ثمره اتحاد خود آنان نيست بلکه نتيجه يگانگى بورژوازى است که براى احراز مقاصد سياسى خويش بايد همه پرولتاريا را به جنبش درآورد و در اين هنگام هنوز قادر است اين کار را انجام دهد. در اين مرحله پرولتارها بر ضد دشمن خود مبارزه نميکنند. مبارزه آنان بر ضد دشمن دشمن يا بازماندگان سلطنت مطلقه و مالکين زمين و بورژواهاى غير صنعتى و خرده بورژوازى است. بدين سان همه جنبش تاريخى در دست بورژوازى تمرکز مي يابد و هر پيروزى که در اين حالت بدست آيد پيروزى بورژوازى است.

ولى در نتيجه ترقى صنايع نه تنها تعداد پرولتاريا افزايش مي يابد، بلکه پرولتاريا بصورت توده‌هاى بزرگى گرد آمده نيرويش فزونى ميگيرد و اين نيرو را بهتر حس مي کند. به نسبتى که استعمال ماشين بطور روزافزونى اختلاف کار را از ميان ميبرد و تقريبا مزد کار همه را بطور مساوى تا ميزان نازلى سقوط ميدهد به همان نسبت مصالح و شرايط زندگى پرولتاريا نيز بيش از پيش همانند و يکسان ميشود. رقابت روز افزون بين بورژواها و بحرانهاى تجارتى که ناشى از اين رقابت است، مزد کارگران را پيوسته بصورتى ناپايدارتر درميآورد. کار ماشين، که به سرعتى هر چه تمامتر تکامل و همواره بهبود مييابد، وضع زندگى کارگران را نامطمئن‌تر ميگرداند. تصادمات بين افراد جداگانه کارگر و افراد جداگانه بورژوا بيش از پيش شکل تصادم ميان دو طبقه را بخود ميگيرد. کارگران در آغاز کار بر ضد بورژوازى دست به ائتلاف مي زنند و براى دفاع از مزد کار خود مشترکا عمل مينمايند و حتى جمعيتهاى دائمى تشکيل ميدهند تا در صورت تصادمات احتمالى بتوانند وسائل معيشت خويش را تأمين کنند. در برخى نقاط مبارزه جنبه شورش بخود مي گيرد.

گاه گاه کارگران پيروز ميشوند ولى اين پيروزيها تنها پيروزيهاى گذرنده است. نتيجه واقعى مبارزه آنان کاميابى بلاواسطه آنان نيست بلکه اتحاد کارگران است که همواره در حال نضج است. رشد مداوم وسائل ارتباط که محصول صنايع بزرگ است و کارگران نواحى گوناگون را به يکديگر مربوط ميسازد، در اين امر به وى مساعدت مينمايد. تنها اين رابطه لازم است تا تمام کانونهاى مبارزه محلى را که در همه جا داراى يک خصلت واحد است بصورت يک مبارزه طبقاتى و ملى متمرکز سازد. هر مبارزه طبقاتى هم خود يک مبارزه سياسى است. و آن يگانگى شهرنشينان قرون وسطى براى ايجادش، در اثر وجود کوره راههاى روستايى نيازمند قرنها بودند، پرولتارياى معاصر بوسيله راه آهن در عرض چند سال بوجود مي آورد.

اين تشکل پرولتاريا به شکل طبقه و سرانجام بصورت حزب سياسى، هر لحظه در اثر رقابتى که بين خود کارگران وجود دارد مختل مي گردد. ولى اين تشکل بار ديگر قويتر و محکمتر و نيرومندتر بوجود ميآيد و از منازعات بين قشرهاى بورژوازى استفاده نموده، آنها را ناگزير ميکند که برخى از منافع کارگران برسميت شناخته شده و به آن صورت قانونى داده شود، از اين قبيل است قانون مربوط به روز کار ده ساعته در انگلستان.

بطور کلى تصادماتى که در درون جامعه کهن وجود دارد از بسيارى لحاظ به جريان رشد پرولتاريا مساعدت مي نمايد. بورژوازى در حال مبارزه بلاانقطاع است؛ در آغاز بر ضد اشراف، سپس عليه آن قسمتهايى از بورژوازى که منافع آنها با پيشرفت صنايع متضاد است و بطور دائم عليه بورژوازى همه کشورهاى بيگانه. طى همه اين مبارزات بورژوازى ناگزير است از پرولتاريا استمداد کند و وى را به يارى طلبد و بدين سان او را به عرصه جنبش سياسى بکشاند. بنابراين اين خود بورژوازى است که به پرولتاريا عناصر آموزش خود را ميدهد، به عبارت ديگر سلاح ضد خويش را در اختيار وى ميگذارد.

و اما بعد، چنانکه ديديم ترقى صنايع قشرهاى تام و تمامى از طبقه حاکمه را به داخل پرولتاريا ميراند و يا لااقل شرايط زندگى آنها را دستخوش تهديد قرار مي دهد. اينان نيز به ميزان زياد، عناصر آموزش را براى پرولتاريا همراه مي آورند.

سرانجام، هنگامى که مبارزه طبقاتى به لحظه قطعى نزديک مي شود، جريان تجزيه‌اى که در درون طبقه حاکمه و تمام جامعه کهن انجام ميپذيرد، چنان جنبه پرجوش و شديدى بخود ميگيرد که بخش کوچکى از طبقه حاکمه از آن روگردان شده به طبقه انقلابى، يعنى طبقه‌اى که آينده از آن اوست، ميپيوندد. به همين جهت است که مانند گذشته، که بخشى از نجباء بسوى بورژوازى ميآمدند، اکنون نيز قسمتى از بورژوازى و يا عده‌اى از صاحبنظران بورژوازى که توانسته‌اند از لحاظ تئورى به درک جنبش اجتماعى نائل آيند، به پرولتاريا ميگروند.

بين همه طبقاتى که اکنون در مقابل بورژوازى قرار دارند تنها پرولتاريا يک طبقه واقعا انقلابى است. تمام طبقات ديگر، بر اثر تکامل صنايع بزرگ راه انحطاط و زوال ميپيمايند و حال آنکه پرولتاريا خود ثمره و محصول صنايع بزرگ است.صنوف متوسط، يعنى صاحبان صنايع کوچک، سوداگران خرده‌پا، پيشه‌وران و دهقانان، همگى براى آنکه هستى خود را، بعنوان صنف متوسط، از زوال برهانند، با بورژوازى نبرد ميکنند. پس آنها انقلابى نيستند بلکه محافظه کارند. حتى از اين هم بالاتر، آنها مرتجعند. زيرا ميکوشند تا چرخ تاريخ را به عقب برگردانند. اگر آنها انقلابى هم باشند تنها از اين جهت است که در معرض اين خطرند که بصفوف پرولتاريا رانده شوند، لذا از منافع آنى خود دفاع نميکنند بلکه از مصالح آتى خويش مدافعه مينمايند، پس نظريات خويش را ترک ميگويند تا نظر پرولتاريا را بپذيرند.

لومپن پرولتاريا، اين محصول انفعالى پوسيدگى تحتانى‌ترين قشرهاى جامعه کهن، در جريان انقلاب پرولتارى، در برخى نقاط بطرف جنبش کشيده مي شود ولى بر اثر وضع عمومى زندگى خويش بسى بيشتر متمايل است که خود را به دسايس و تحريکات ارتجاعى بفروشد.در اوضاع و احوال زندگى پرولتاريا، ديگر شرايط جامعه کهن نابود شده است. پرولتار مايملکى ندارد؛ مناسبات وى با زن و فرزند با مناسبات خانواده‌هاى بورژوازى هيچگونه وجه مشترکى ندارد، کار نوين صنعتى و شيوه نوين اسارت در زير يوغ سرمايه، که خواه در انگلستان و فرانسه و خواه در آمريکا و آلمان يکنواخت است، هر گونه جنبه ملى را از پرولتاريا زدوده است. قانون، اخلاق، مذهب، براى وى چيزى نيست جز خرافات بورژوازى که در پس آنها منافع بورژوازى پنهان شده است.

تمام طبقات پيشين، پس از رسيدن به سيادت، مي کوشيدند آن وضع و موقع حياتى را که بچنگ آورده‌اند تحکيم کنند و تمام جامعه را به شرايطى که طرز تملک آنها را تأمين کند، تابع سازند. اما پرولتاریا تنها زمانى ميتوانند نيروى مولده جامعه را بدست آورد که بتواند شيوه کنونى تملک خود و در عين حال همه شيوه‌هاى مالکيتى را که تاکنون وجود داشته است از ميان بردارد. پرولتاریا از خود چيزى ندارد که حفظش کند، او بايد آنچه را که تا کنون مالکيت خصوصى را حفاظت مينمود و آنرا مأمون و مصون ميساخت نابود گرداند.کليه جنبشهايى که تاکنون وجود داشته يا جنبش اقليتها بوده و يا خود بسود اقليتها انجام ميگرفته است. جنبش پرولتاريا جنبش مستقل اکثريتى عظيم است که بسود اکثريت عظيم انجام ميپذيرد. پرولتاريا، يعنى تحتانى‌ترين قشر جامعه کنونى، نميتواند برخيزد و نميتواند قد برافرازد بى آنکه تمام روبناى شامل آن قشرهايى که جامعه رسمى را تشکيل ميدهند، منفجر گردد.

مبارزه پرولتاريا بر ضد بورژوازى در آغاز اگر از لحاظ معنى و مضمون ملى نباشد از لحاظ شکل و صورت ملى است. پرولتارياى هر کشورى طبيعتا در ابتداى امر بايد کار را با بورژوازى کشور خود يکسره نمايد.

ما ضمن توصيف مراحل کلى رشد و تکامل پرولتاريا آن جنگ داخلى کم و بيش پنهانى درون جامعه موجود را، تا آن نقطه‌اى که انقلابى آشکار درمي گيرد و پرولتاريا با برانداختن بورژوازى از طريق زور، حاکميت خويش را پى ميافکند، دنبال کرده‌ايم.چنانکه ديديم، کليه جوامعى که تاکنون وجود داشته‌اند، بر بنياد تضاد طبقات ستمگر و ستمکش استوار بوده‌اند. اما براى آنکه بتوان طبقه‌اى را در معرض جور و ستم قرار داد لازم است شرايطى را تأمين نمود که طبق آن، طبقه ستمکش لااقل بتواند برده‌وار زندگى کند. سِرف در شرايط سرواژ به عضو کمون مبدل گرديد - چنانچه خرده بورژوا در زير يوغ استبداد فئودالى به بورژوا تبديل شد. برعکس کارگر معاصر، بجاى آنکه با ترقى صنايع، راه ترقى طى کند، پيوسته به وضعى نازلتر از شرايط زندگى طبقه خويش سقوط مينمايد. کارگر دم بدم مسکين‌تر ميشود و رشد مسکنت از رشد نفوس و ثروت هم سريعتر است. بدينسان آشکار ميگردد که بورژوازى قادر نيست که بيش از اين طبقه حکمرواى جامعه باقى بماند و شرايط طبقه خويش را بعنوان قوانين تنظيم کننده‌اى به تمام جامعه تحميل کند. وى قادر به حکمروايى نيست چون نميتواند براى برده‌اش حتى زندگى برده‌وارى را تأمين نمايد و مجبور است بگذارد برده‌اش به چنان وضعى تنزل نمايد که بجاى آنکه خود از قِبَلِ آنان تغذيه نمايد آنها را غذا بدهد. جامعه نميتواند بيش از اين تحت سيطره بورژوازى بسر بَرَد. بدين معنى که حيات بورژوازى ديگر با حيات جامعه سازگار نيست.

شرط اساسى براى وجود و سيادت طبقه بورژوازى عبارت است از انباشته شدن ثروت در دست اشخاص و تشکيل و افزايش سرمايه. شرط وجود سرمايه کار مزدورى است. کار مزدورى منحصرا به رقابت فيمابين کارگران بسته است. ترقى صنايع، که بورژوازى مجرى بلااراده و بلامقاومت آن است، بجاى پراکندگى کارگران، که از رقابت آنها ناشى است يگانگى انقلابى آنها را با ايجاد جمعيتهاى کارگرى بوجود ميآورد. بنابراين با رشد و تکامل صنايع بزرگ، خود آن شالوده‌اى که بورژوازى بر اساس آن به توليد مشغول است و محصولات را بخود اختصاص ميدهد فرو ميريزد. بورژوازى مقدم بر هر چيز گورکنان خود را بوجود ميآورد. فناى او و پيروزى پرولتاريا بطور همانندى ناگزير است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Home Farsi German