پرولتاریا و دولت

 

 

ستيز ومبارزه سياسي با سيادت بورژوازي فقط رسالت پرولتاريا است . اوست كه به مثابه طبقه استثمار شونده رسالت سرنگوني طبقه استثمارگر را درعرض وعمق جامعه سرمايه داري بردوش دارد. امافراموش مي كنيم كه اين ستيزو مبارزه با سيادت بورژوازي ازنقطه نظر ريويزيونيسم فقط درحرف خلاصه مي شود. پرولتاريا نه فقط به مثابه طبقه زحمتكش رسالت سرنگوني بورژوازي را بردستان دارد، بلكه به لحاظ رسالت تاريخي، باري را به سرمنزل مقصود مي رساند، كه خودتوليد كننده وحامل اوست.از اين نظر طبقه كارگر نه فقط بايد رهبرو پيش روي توده ها درشرايط قبل وبعداز انقلاب باشد، بلكه به دليل نقش سازنده اقتصاديش در توليد، اين وظيفه بهانه اوست. قبول نظريه سيادت سياسي پرولتاريا به عبارت ديگر ديكتاتوري او به حاكميت سياسي، اقتصادي او منجر مي شود كه هيچ كس و هيچ طبقه ي ديگري در آن سهم و نقش سازنده ندارد. تنها اين كه پرولتاريا به عنوان طبقه حاكم قادراست كمر سرمايه داري رادرهم بشكند و توده هاي زحمتكش و استثمارشونده را براي مقابله با دسيسه هاي اجتماعي سرمايه داري بسيج نمايد، ضامن سلامت وسلاوت حكومت پرولتاريايي  دربلند مدت نيست، بلكه پرولتاريا بايد توده هاي زحمتكش را بگونه اي مترقيانه وانقلابي درروندزمان ومكان بسيج كند كه براي شكل نوين اقتصادجامعه كمونيستي حقيقتا" آماده وآگاه باشند. ماركسيسم طبقه اي را محق به اين عمل مي داند كه قادر باشد همه مردم و همه جامعه را براي زندگي اشتراكي و عاري ازهرگونه ظلم و ستم طبقاتي دعوت به عادت كند. وراجع به اقليت ناچيز سرمايه داري كه بي امان برپيكره نظام غيرطبقاتي كمونيسم حمله مي برد، همواره آگاه و بيدار باشد.دولت پرولتاريايي كه ازنظرماركس بصورت طبقه حاكم متشكل مي گردد، بايد با آموزش هاي فرهنگي و سياسي ارتباط ناگسستني بامجموعه جامعه برقرارسازد.بايدبتواند پايه هاي روابط خصوصي تنيده شده بر پيكر جامعه سرمايه داري راسراپا به روابط همگاني و عدالت خواهي جامعه نوين خويش تبديل نمايد. پس اگرپرولتاريا دولت را بعنوان سازمان مخصوصي براي اعمال قوه قهريه عليه بورژوازي لازم دارد،اين بدان معني است كه پرولتاريا در افق جامعه خويش يعني حاكميت جامعه زحمتكشان ومحرومان،جامعه اي سراپا عاري از هرگونه فقر، بي عدالتي و زوروستم طبقاتي ترسيم نموده است، كه هرگونه دولتي و پيغمبري را بيدرنگ نفع وازصحنه مبارزات طبقاتي خارج مي كند. ماركس درباره اين مطلب و نتايج انقلاب هاي 1848 و1851 به وضوع تذكرداده است كه انقلاب پرولتري ريشه داراست و اين انقلاب به گفته وي از پالايشگاه مي گذرد و بدون انقلاب قهري، تعويض دولت بورژوايي محال است و نابودي دولت پرولتاريايي يعني سوسياليسم نمي تواند جزازراه زوال صورت گيرد. بر عكس اين موضوع هم صادق است: دولت بورژوايي نمي تواند از راه زوال به سوسیالیسم منجرگردد ودولت پرولتاريايي هم از طريق مسالمت و دل خوش نمودن به قدرت خويش درروندمبارزات طبقاتي محكوم به شكست و نابودي است.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

Home Farsi German