سرمايه واضافه ارزش (خاتمه(

 

برگرفته ازكتاب آنتي دورينگ به قلم  فریدریش انگلس

 

 

 

" طبق نظر آ قاي ماركس كارمزد فقط معرف پرداخت اجرت آن زمان كاريست كه كارگرواقعا" براي تامين هستي خودش فعاليت مي كند. براي اين منظور تعداد ساعات قليلي كافي است.درمابقي روزانه كار كه اغلب نيز بسيار طولاني است مازاد را تحويل مي دهد كه درآن بقول ماركس باصطلاح " اضافه ارزش " و  يا بقول معروف سود سرمايه نهفته است . صرفنظراززمان كاري كه درهريك ازمراحل توليد درابزار كارومواد خام مربوط نهفته است، مازاد روزانه كارمزبور سهم كارفرماي سرمايه دار مي  باشد .گسترش روزانه كارمطابق با اين نظريه استفاده استثماري خالص سرمايه دار است.

بنابراين طبق نظرآقاي دورينگ اضافه ارزش ماركس هيچ چيزديگري نيست مگرآنچه كه بقول معروف درآمدسرمايه يا سود خوانده مي شود.  اجازه دهيد تا بخود ماركس گوش فرادهيم. درصفحه 195"سرمايه" (صفحه 220 چاپ اخير كاپيتال) اضافه ارزش بوسيله كلمات " ربح ، سود وبهره" كه پس از كلمه اضافه ارزش دريك هلال گذاشته شده اند توضيح داده مي شود. ماركس درصفحه 210 (صفحه 234 چاپ جديد ) مثالي مي زند كه درآن اضافه ارزشي بالغ بر71 شلينگ دراشكال توزيع مختلفش نمودارمي شود، عشريه ،  مالياتهاي محلي ودولتي 21 شلينگ ، بهره زمين 28 شلينگ ، سودوربح اجاره دار 22 شلينگ ، كه جمعا" ارزشي بالغ بر71 شلينگ مي شود. در صفحه 542 ( ص 47ـ 546 ) ماركس مي گويد اشكال عمده كار ريكاردو در اينست كه وي " اضافه ارزش را بخودي خود توضيح نداده يعني آن رامستقل ازاشكال ويژه اش مانند سود وبهره زمين و غيره درنظرگرفته است" و نتيجتا" قوانين مربوط به نرخ اضافه ارزش را مستقيما" با قوانين نرخ سود درهم آميخته است كه دربرابر آن ماركس تاكيد مي كند: " من بعدا" درجلدسوم اين اثر مدلل خواهم ساخت كه چگونه يك نرخ اضافه ارزش واحد مي تواند درنرخ هاي مختلف سود بيان گردد و چگونه نرخ هاي مختلفه اضافه ارزش مي تواند تحت شرائط معيني در نرخ سود واحدي بيان گردد." در صفحه 587 (ص589) چنين گفته شده است :

" سرمايه داري كه اضافه ارزش توليد مي كند، يعني كار بي اجرت را مستقيما" از كارگران ميدوشد ودركالاتثبيت مي كند، البته نخستين متصرف اين اضافه ارزش است ولي به هيچ وجه آخرين مالك آن نيست. وي بايد بعدا" اين اضافه ارزش را با سرمايه داراني تقسيم كند كه وظايف ديگري درمجموعه توليد اجتماعي انجام مي دهند يعني با مالك زمين و غيره . بنابراين اضافه ارزش بقسمت هاي مختلفي تقسيم مي شود. كشور آن بدسته هاي گوناگوني از اشخاص  مي رسد و هريك از آن كسرها دربرابر يكديگراشكال مختلف و مستقلي پيدا مي كنند، مانند سود، بهره ، سود بازرگاني ، بهره زمين و غيره. اين اشكال دگرسان شده اضافه ارزش در كتاب سوم مطرح خواهند شد". و همين طور در بسياري از نقاط ديگر كتاب .

ديگرازاين صريح ترنمي توان سخن گفت.ماركس درهرفرصتي خاطرنشان مي سازد كه اضافه ارزش مورد نظر او نبايد با سود يا درآمد سرمايه اشتباه شود و درآمد سرمايه بيشتر يك شكل تبعي و اغلب حتي فقط  جزئي از اضافه ارزش مي باشد.اگر با اين همه آقاي دورينگ باز ادعا مي كند كه اضافه  ارزش ماركس " همان چيزي است كه  به زبان متداول درآمد سرمايه خوانده مي شود" و اگر مسجل است كه تمامي كتاب ماركس  بدور اضافه ارزش مي گردد، آن وقت ديگر فقط دو حالت ممكن است : يا اين كه ايشان مسئله را بهتر از اين نفهميده است كه در اين صورت وقاحت فوق العاده اي دارد كه به كتابي مي تازد كه محتوي اصلي اش دستگيرش نشده يا اين كه مسئله را فهميده كه دراين صورت مرتكب يك تحريف تعمدي شده است.

" نفرت زهرآگيني را كه آقاي ماركس درنحوه برداشتن از امربهره كشي دخالت مي دهد كاملا" هم قابل فهم است. ولي خشمي عظيم تر و شناختي عميق تر از خصلت استثماري شكل اقتصادي مبتني بركارمزدوري نيز ممكن است بدون اين كه مجبور باشيم آن نظريه تئوريكي را بپذيريم كه درآموزش ماركس راجع به اضافه ارزش مفروض شده است".

نظريه اقتصادي نيكخواهانه ولي خطا آميز ماركس درايشان نفرتي زهرآگين عليه امربهره كشي برمي انگيزد. شوري كه بخودي خود اخلاقي است،درنتيجه "  نظريه تئوريك " نادرست ، بياني غيراخلاقي مي يابد و درنفرتي نانجيبانه و در نيشخندي زهرآگين رخ مي نمايد ،  درحالي كه علميت عميق و دقيق آقاي دورينگ در شوري اخلاقي است و هم اين كه از لحاظ كمي نيز نسبت به نفرت زهر آلود شديد تر است ، يعني خشمي است مهيب . درحالي كه آقاي دورينگ اين چنين از خود به وجد آمده مي خواهيم ببينيم كه منشا اين خشم مهيب ايشان از كجاست.

" اين سئوال پيش مي آيد كه چگونه كارفرمايان رقيب قادر هستند تا تمامي محصول كار ومالا" اضافه محصول را آنچنان كه بوسيله رابطه ساعت كار مازاد مورد بحث نشان داده مي شود پيوسته از مخارج طبيعي توليد آن گرانتر بفروش برسانند، ما در دكترين ماركس پاسخي به اين سئوال نمي يابيم و آنهم به اين دليل كه مسئله مزبور نمي توانست در دكترين مذكور مطرح باشد.درآنجا با خصلت تزئيني توليد مبتني بر كارمزدوري بطور جدي برخورد نشده است و سيستم اجتماعي با همه ضوابط استثمارگرانه اش به هيچ وجه به عنوان آخرين بنياد برده داري سفيد پوستان مورد شناخت قرار نگرفته است ، بلكه برعكس ماركس خواسته است هميشه مسائل اجتماعي سياسي را ازروي مسائل اقتصادي توضيح دهد."

حال مادرنقل قولهائي كه قبلا" از ماركس آورديم ، ديديم كه وي برخلاف آنچه كه آقاي دورينگ فرض كرده است به هيچ وجه ادعا نمي كند كه اضافه توليد بوسيله سرمايه دار كارخانه داري كه اولين تصاحب كننده آن است تحت هرشرائطي  به طورمتوسط ، مطابق با ارزش آن بفروش مي رسد. ماركس صراحتا" اظهار مي دارد كه سود بازرگاني نيز بخشي از اضافه ارزش را تشكيل مي دهد و اين در شرائط موجود فقط زماني ميسر است كه كارخانه دار محصولش را پائين تراز ارزش آن بفروش برساند و ازاين طريق بخشي از طعمه خود  را به او واگذار كند. البته اين واقعيتي است كه اين سئوال به صورتي كه  در اينجا طرح شده است هيچ كجا نزد ماركس وجود ندارد . صورت عاقلانه طرح اين سئوال چنين است : اضافه ارزش چگونه به اشكال تبعي اش يعني به سود، بهره سود بازرگاني و بهره زمين و غيره تبديل مي شود؟ . درحقيقت ماركس قول داده است كه اين مسئله  را در جلد سوم حل كند. ويلكه هر آينه آقاي دورينگ نتواند آنقدر صبر كند كه حتي جلد دوم سرمايه نيز منتشر شود، در اين صورت بايد فعلا" جلد اول را با دقت بيشتري مورد كاوش قرار دهد. آن وقت  او صرفنظر از مواردي كه در بالا به آنها اشاره كرديم مي تواند مثلا" در صفحه 323 بخواند كه طبق نظرماركس قوانين توليد سرمايه داري در حركت خارجي سرمايه به عنوان قوانين قهري رقابت تجلي مي كندونتيجتا" درضميرسرمايه دار منفرد، هم چون علت محركه رسوخ مي نمايد. مسلم است كه تحليلي علمي از رقابت ، فقط هنگامي امكان پذيرخواهد بود كه طبيعت دروني سرمايه درك شده باشد ، عينا" همچنان كه حركت اجرام سماوي فقط براي كسي قابل درك است كه حركت واقعي ولي غير محصوص آنها  را بشناسد. در اين  رابطه ماركس با ارائه يك نمونه نشان مي دهد كه چگونه يك فانون معيين مثل قانون ارزش در حالت معييني دردرون رقابت متجلي مي شود وقدرت محركه خود را اعمال مي كند. آقاي دورينگ از همين نكته نيز مي تواند برداشت كند كه در توزيع اضافه ارزش ،  رقابت نقشي عمده بازي مي كند و با كمي تعمق واقعا" همين اشارات جلد اول نيز براي تفهيم تبديل اضافه ارزش به اشكال تبعي آن ، لااقل در خطوط كلي اش ، كفايت مي كند.

ولي براي آقاي دورينگ درست خود همين رقابت مانع مطلقي براي درك مسئله است. او نمي تواند بفهمد كه چگونه كارفرمايان رقيب تمامي محصول كار و از اين طريق اضافه محصول را پيوسته گرانتر از هزينه طبيعي توليد آن بفروش مي رسانند. باز هم در اينجا با همان " دقت " موعود كه در حقيقت چيزي جز بي بند و باري نيست سخن گفته مي شود. اضافه توليد از نظر ماركس بخودي خود اصولا" هيچگونه هزينه توليدي ندارد و آن بخشي از محصول است كه براي سرمايه دار هيچ خرجي بر نمي دارد. پس هر آينه كارفرمايان رقيب بخواهند اضافه محصول را مطابق با مخارج عادي توليد آن بفروش برسانند بايد آن را مجاني بدهند. ولي بگذاريد با اين " جزئيات ميكروسكپي " وقت خود  را تلف نكنيم. آيا كارفرمايان رقيب در واقعيت محصولات خود را هرروزه گرانتر از مخارج عادي تهيه آن بفروش نمي رسانند. بزعم آقاي دورينگ مخارج توليد عادي در

" صرف كاريا نيرو نهفته است واين بنوبه خود بايد در آخرين تحليل بوسله ميزان وسا يل تغذيه مصرف شده اندازه گيري شود."

يعني در جامعه كنوني هزينه توليد بوسيله مواد خام ، ابزاركارو كارمزدي كه واقعا" صرف شده است سنجيده مي شود ، برخلاف " اخذ عوارض " يعني سود، يعني آنچنان افزايش قيمتي كه بضرب شمشير اخذ شده است . هركسي مي داند كه در جامعه اي كه ما درآن بسر مي بريم كارفرمايان رقيب كالاهاي خود رامطابق با هزينه توليد طبيعي آن نمي فروشند بلكه باصطلاح مبلغي را هم بعنوان سود بآن ضميمه مي كند و آن را هم معمولا" بدست مي آورند. سئوالي كه آقاي دورينگ مي پنداشت فقط لازم است آن را مطرح كند تا كل بناي ماركس درهم بريزد (آنچنان كه در ازمنه قديم يوسوا ديوار يريشو را در هم كوبيد) در رابطه با تئوري اقتصادي خودايشان هم مطرح است. ولي ببينيم كه اوچگونه باين سئوال پاسخ مي دهد:

" مالكيت سرمايه هيچگونه اهميت عملي ندارد وقابل ارزش افزائي نيست مگر اينكه اعمال قهر غير مستقيم برجان آدمي نيزدرآن منظورشده باشد. فرآورده اين قهر بهره سرممايه است كه ميزان آن به اندازه و شدت اين اعمال سلطه وابستگي دارد بهر سمايه نهادي سياسي و اجتماعي است كه تاثيرش بمراتب شديدترازرقابت مي باشد. كارفرمايان در اين رابطه بعنوان رسته عمل مي كنند و هريك از آنها خواستار حفظ موقعيت خويش است. ميزان معيني بهره سرمايه درهرنوعي ازاقتصاد حاكم يك ضرورت مي باشد".

متاسفانه ما تا اينجا هنوز هم دستگيرمان نشده است كه بالاخره كارفرمايان رقيب چگونه قادر هستند كه محصولات كار را دائما" بالاتر از هزينه طبيعي توليد آن بفروش برسانند. غيرممكن است كه آقاي دورينگ خوانندگانش را تااين حد دست كم گرفته باشد كه بخواهد آنها  را با اين ادعا كه بهره سرمايه در ماورا رقابت قرار دارد ، همان طور كه در زماني پادشاه پروس در ماورا قانون قرارداشت، از سرباز كند. اينكه پادشاه پروس با چه مانورهائي درماورا قانون جاي گزيد ، برمامعلوم است ولي مانورهائي كه درنتيجه آن بهره سرمايه به جائي مي رسد كه نيرومند تر از رقابت مي شود، درست آن چيزي است كه آقاي دورينگ بايد درباره آن بما توضيح بدهد. امري كه ايشان از توضيح آن با سماجت شانه خالي مي كنند. وقتي هم كه مي گويد: كارفرمايان دراين رابطه بعنوان رسته عمل مي كنند ودرعين حال هركدام از آنها موقعيتش را حفظ مي نمايد، بازهم چيزي را توضيح نمي دهد. آيا ما بايد حرفش را باوركنيم ، وقتي مي گويد: كافي است فقط تعدادي از آدمها به عنوان  رسته عمل كنند تا هركدام از آنها بتوانند موقعيت خود را حفظ كنند ؟ معروف است كه اصناف قرون وسطي و اشراف فرانسوي در 1789 با قاطعيت تمام بعنوان رسته عمل مي كردند ولي باز هم مضمحل شدند. ارتش پروس نيز درينا بعنوان رسته عمل مي كرد ولي بجاي اين كه موقعيتش را حفظ كند مجبور به فرار شد و بعدا" حتي بتدريج تسليم گرديد. اين اظهارات به هيچ رو ما را قانع نمي كند كه درهرنوعي ازاقتصاد حاكم ميزان معيني بهره سرمايه يك ضر ورت مي باشد، زيرا اصولا" خود مسئله برسراثبات اين است كه چرا اين چنين است. ما حتي قدمي نيز به هدف نزديكترنمي شويم وقتي آقاي دورينگ بما مي گويد:

" سلطه سرمايه پس از سلطه زمين رشد كرده است. بخشي از كارگران روستائي به تجهيزات كارخانجات مبدل شده اند. پس از بهره زمين ، بهره سرمايه بعنوان دومين شكل بهره مالكيت شكل گرفته است.

حتي اگر ما از اشكالات تاريخي اين ادعا نيزصرفنظركنيم ، بازهم اين هنوز بيش ازيك ادعاي توخالي نيست كه فقط به اين محدود مي شود كه آنچه را كه بايد تشريح و اثبات كند، كرارا" تاكيد مي نمايد. بنابراين ما به هيچ نتيجه ديگري نمي توانيم برسيم مگر به اين كه آقاي دورينگ نمي تواند به اين سئوال خويش پاسخ دهد كه چگونه كارفرمايان رقيب قادرند، محصول كاررا پيوسته گرانترازهزينه توليد آن بفروش برسانند. و اين بدان معني است كه وي قادر به توضيح پيدايش سود نيست . بنابراين برايش چاره جزاين نمي ماند تا اعلام كند كه بهره سرمايه محصول قهر مي باشد، امري كه درحقيقت با ماده دوم قانون اجتماعي دورينگ كاملا" مي خواند: قهر توزيع مي كند. البته اين جمله بسيار زيبائي است. ولي اكنون اين سئوال پيدا مي شود كه قهر تقسيم مي كند ـ ولي چه چيزي را؟ آخربايد چيزي براي تقسيم وجود داشته باشد. والا حتي قدر قدرت ترين قهر نيز هر اندازه هم كه زور بزند نمي تواند چيزي راتقسيم كند. بهره اي كه كارفرمايان رقيب بجيب مي زنند چيزي است كاملا" ملموس. قهر مي تواند آن را بچنگ آورد ولي نمي تواند آن را بوجود آورد. حال اگرآقاي دورينگ در برابر اين سئوال كه قهر چگونه بهره كارفرما را بچنگ مي آورد سرسختانه از دادن پاسخ خودداري مي كند دربرابر اين سئوال كه آن را از كجا مي آورد، ديگرجوابي جزسكوت گورستان ندارد. جائي كه هيچ چيز پيدا نمي شود، امپراطور هم مانند هر قدرت ديگري حق خودرا ازدست مي دهد. از هيچ ، چيزي بوجود نمي آيد، خاصه سود. اگر مالكيت سرمايه تازماني كه قهر غيرمستقيم برجان آدمي را دربرنگيرد، هيچگونه اهميت عملي نداشته و چيزي برارزش آن افزوده نمي شود. باز هم اين سئوال پيش مي آيد. كه اولا" سرمايه به هيچ روحل نمي شود، دوم اين كه چگونه اين قهر به ارزش افزائي سرمايه و به سود تبديل مي شود و سوم اين كه اين سود را از كجا مي آورد.

دست به هركجاي اقتصاد دورينگ كه مي نهيم ، مي بينيم كه قدمي هم مارا بجلو هدايت نمي كند. وي در برابر هر پديده نفرت انگيزي مانند سود، بهره زمين ، مزد بخورو نمير، رقيت كارگران يك حرف بيشتر در آستين ندارد: قهر و باز هم قهر و باز هم قهر.و" خشم قهار" آقاي دورينگ هم بالاخره در خشم نسبت به قهر مستحيل مي شود. ما ديديم كه اولا" استناد به قهر بمنزله فرار از مسئله بصورتي مفتضحانه است و ارجاعي است از حوزه اقتصاد به حوزه سياست كه حتي قادر به توضيح يك واقعيت اقتصادي نيست. و دوم اين كه استناد به قهر پيدايش خود قهر را بلاجواب مي گذارد ، و آنهم بصورتي تعمدي ، چه درغير اينصورت مي بايست به اين نتيجه مي رسيد كه مبدا هرگونه قدرت اجتماعي و قهر سياسي در پيش شرائط اقتصادي ، در شيوه توليد و مبادله تاريخا" داده هرجامعه اي نهفته است.

ولي مابازهم سعي مي كنيم تا مگر از اين"پايه گذارژرف انديش"وآشتي ناپذير اقتصاد پاسخ هاي روشن گننده اي درباره سود بيرون بكشيم. شايد، هر آينه ازبررسي او در باره كارمزد شروع كنيم ، دراين امر موفق شويم. در صفحه 158 چنين مي خوانيم :

" كارمزد نوعي مستمري به منظور تامين گذران نيروي كار مي باشد كه در بادي امرتنها به مثابه پايه بهره زمين و بهره سرمايه قابل توجه است . براي اين كه در اينجا شرائط حاكم بطور دقيق روشن شود بايد ابتدا بهره زمين و سپس بهره سرمايه را از لحاظ تاريخي بدون در نظر گرفتن كارمزدوري مورد بررسي قرار دهيم. يعني  برمبناي برده داري و سرواژ... اين كه بايد زندگي برده تامين شود يا سرف و يا كارگرمزدورـ اختلافش فقط در شيوه و نحوه فشاري است كه بذر مخارج توليد وارد مي شود. در هرحال رقم خالصي كه دراثر بهره برداري از نيروي كار بدست مي آيد، در آمد كارفرما را تشكيل مي دهد... بنابراين مشاهده مي شود كه مشخصا" تضاد عمده اي كه به اعتبار آن در يك سمت نوعي بهره مالكانه و در سمت ديگر كارمزدوري انسانهاي دست خالي قرار دارد، صرفا" نه در يكي ازطرفين تشكيل دهنده اين تضاد ، بلكه همواره مي تواند درهردو طرف درآن واحد ملحوظ گردد."

بهره مالكانه اما، آن طور كه در صفحه 188 آمده است ، اسم عامي براي بهره زمين و بهره سرمايه مي باشد. مضافا" در صفحه 174 چنين آمده است:

" خصلت بهره سرمايه تصاحب بخش اصلي حاصل نيروي كار است. بهره سرمايه بدون در نظر گرفتن نقطه مقابل آن يعني كاركه مستقيما" ياغيرمستقيم تحت سلطه درآمده باشد غيرقابل تصور است".

و درصفحه 183:

"كارمزد تحت هرشرائطي چيزي جزمواجبي نيست كه از طريق آن مي بايد بطور كلي معيشت و امكان زاد و  ولد كارگران تامين شود".

و بالاخره درصفحه 195 چنين آمده است:

" آنچه  را كه بهره مالكانه بچنگ مي آورد از كارمزد كم مي شود و بالعكس ، آنچه كه از قدرت بارآوري (!) به كار مي رسد بايد از درآمد مالكانه كسر شود".

آقاي دورينگ مارا درهرقدم دچارشگفتي تازه اي مي سازد. در تئوري ارزش و فصل هاي متعاقب آن ، تا خاتمه مبحث رقابت يعني از صفحه 1 تا 155 قيمت كالاها يا ارزش ها چنين تقسيم مي شوند: اول هزينه توليد طبيعي يا ارزش توليد يعني مخارج مواد خام، ابزار كار و كارمزد . دوم قيمت افزوده يا ارزش توزيع ، يعني باجي كه بنفع طبقه انحصارگر، بضرب شمشير گرفته مي شود كه چنانكه ديديم، اين قيمت افزوده نمي تواند در واقعيت هيچگونه تغييري در توزيع ثروت بدهد. چون آنچه را كه با يك دست مي گيرد بايد با دست ديگر بدهد و ديگر اين كه قيمت افزوده مزبور تا آنجا كه آقاي دورينگ در باره مبدا و محتوي آن اطلاعي در اختيار ما گذاشته است، از نيستي پديدار و از اينرو ازنيست تشكيل شده است. در دوفصل بعدي كه اختصاص به انواع درآمدها دارد يعني از صفحه 156 تا 217 ديگر ازقيمت افزوده سخني درميان نيست. درعوض درآنجا، ارزش محصول كار، يعني ارزش كالا، به دوبخش زيرتقسيم مي گردد: اولأ به هزينه توليد كه درآن كارمزد نيز ملحوظ شده است و دوما"  " به عايدي خالص كه درنتيجه بهره برداري از نيروي كار بدست مي آيد" و ازآن درآمد كارفرما تشكيل مي شود. اين عايدي خالص چهري آشنا دارد كه يا هيچگونه رنگ وروغني قابل كتمان نيست . " براي اين كه شرائط حاكم دراينجا كاملا" روشن شود." خوب است كه خواننده، مطلبي را كه اينجا از آقاي دورينگ نقل كرديم با نكاتي كه قبلا" از ماركس راجع به اضافه كار ، اضافه محصول و اضافه ارزش آورديم مقايسه كند تا متوجه بشود كه آقاي دورينگ در اينجا از " سرمايه " به سبك خودش مستقيما" رونويسي مي كند.

آقاي دورينگ اضافه كاررا درهرشكلي كه باشد ، خواه درشكل برده داري ، در شكل سرواژ يا كارمزدوري بعنوان منبع درآمد طبقات حاكم مي شناسد: اقتباس از كتاب سرمايه ماركس ص 277 كه ما نيز چندين بار در بالا بدان اشاره كرديم : سرمايه اضافه كار را كشف نكرده است بلكه ...والي آخر(ص 249 جلد 23) ـ و اما "عايدي خالص" كه "درآمد كارفرما" را تشكيل مي دهد چه چيزديگري غيرازمازاد محصول كار نسبت به كارمزد مي تواند باشد، كارمزدي كه از نظر آقاي دورينگ نيز عليرغم اين كه آن را بيهوده تحت پوشش مستمري در مي آورد، بايد بطور كلي معيشت و امكان زاد و ولد كارگر را تضمين نمايد." تصاحب بخش عمده حاصل نيروي كار" نمي تواند صورت بگيرد، مگر همان طور كه ماركس مي گويد از اين طريق كه سرمايه دار بيشتر از مدت زمان لازم جهت تجديد توليد وسائل معيشتي كارگر ، از وي كار بكشد. يعني از اين طريق كه سرمايه دار كارگر را بيش از مدت زماني كه براي جبران ارزش مزد كارش لازم است ، بكار وا دارد. يعني تمديد روزانه كار به بيش از زماني كه براي تجيدي وسائل معيشت كارگر ضروريست ، و آنچه كه در پس " بهره برداري از نيروي كار" و " عايدي خالص " كارفرماي دورينگي نهفته است نيز چه چيز ديگري جز اضافه كار ماركس مي باشد و او تازه آن را چگونه مي خواهد توضيح بدهد. مگر بوسيله اضافه ارزش ماركس ؟ ديگر اين كه درچه موردي بهره مالكانه دورينگ صرفنظر از اين مورد كه شكل طرح آن نادقيق است با اضافه ارزش ماركس اختلاف دارد. مضافا" اين كه خود لفظ " بهره مالكانه"رانيز آقاي دورينگ از روبرتوس بعاريت گرفته است كه بهره زمين ، بهره سرمايه ويا درآمد سرمايه را قبلا" تحت عنوان مشترك بهره خلاصه كرده بودوآقاي دورينگ فقط مي بايست واژه " مالكيت " رابرآن مي افزود.(1) و ايشان براي اين كه جاي هيچگونه شك وشبهه اي درباره سرقت ادبي خود باقي نگذارد، قوانيني را كه ماركس درفصل پانزدهم (ص539) درباره تغيير نسبيت قيمت نيروي كار واضافه ارزش طرح كرده است را بسبك خود به اينصورت تلخيص مي كند كه مي گويد: آنچه كه بهره مالكانه بچنگ مي آورد از كارمزد كسر مي شود و بالعكس ـ و درنتيجه قوانين پرمحتوي و مشخص ماركس را به يك همانگوئي بي محتوي تقليل مي دهد. چون اين بخودي خود واضح است كه اگر يك مقدار مفروض بدو بخش تقسيم گردد يك بخش نمي تواند افرايش يابد بدون اين كه بخش ديگر كاهش يابد. و به اين ترتيب آقاي دورينگ موفق مي شود كه تصاحب نظرات ماركس را به شيوه اي انجام دهد كه مالا" " علميت قطعي و نهائي بمفهوم علوم دقيقه " آنگونه كه بوضوح در تحليل ماركس وجود دارد ، كلا" از بين مي رود.

بنابراين چاره اي جز پذيرفتن اين نيست كه جاروجنجال زننده اي را كه آقاي دورينگ در" تاريخ انتقادي" درباره " كاپيتال " براه مي اندازد و مشخصا" گردوخاكي كه وي باطرح سئوال كذائيش درباره اضافه ارزش بپا مي كند، كه كاش طرح نمي كرد، چون خود پاسخي براي آن ندارد ـ همه و همه حيله هاي نظامي و مانورهاي محيلانه اي هستند تا دستبردي را كه در" درسنامه " به ماركس زده شده از انتظار مخفي كنند. آقاي دورينگ واقعا" حق دارد كه " خوانندگانش را ازپرداختن به ملغمه اي كه به وسيله آقاي ماركس كاپيتال خوانده مي شود،" ازمخلوقات هرامزاده فانتزي هاي تاريخي ـ منطقي ، از تصورات مه آلود و مغشوش هگلي و ديگر لاطائلات برحذردارد. ملكه وجاهتي را كه اين سمبل تقوي ، جوانان آلمان ر ا ازاو برحذر مي دارد خودوي بمنظور استفاده شخصي در خفا ،  ازخانه ماركس  به خلوت خود برده است . مااين عايدي خالص را كه با سواستفاده ازنيروي كارماركس نصيب ايشان شده است ، به ايشان تبريك مي گوئيم ، همچنين به ايشان تبريك مي گوئيم بمناسبت روشنائي خاصي كه تحت نام بهره مالكانه ، سرقت از اضافه  ارزش ماركس برانگيزه واقعي ادعاي بي پايه و سماجت آميز او ( سماجت آميز چون درهردوچاپ كتاب ايشان تكرارشده است) مي افكند ادعائي كه مطابق با آن ماركس تحت عنوان اضافه ارزش فقط سود يا بهره سرمايه را مي فهمد.

وبه اين ترتيب مامجبوريم دستاوردهاي آقاي دورينگ را از زبان خويش بشرح زيرنقل كنيم:

" طبق نظرآقاي " دورينگ" كارمزد تنها بيانگرآن قسمتي از زمان كار است كه درطي آن كارگر واقعا" براي تامين حيات خود فعاليت  مي كند. براي اين منظور تعداد ساعات قليلي كفايت مي كند، همه بخش باقيمانده روزانه كار كه اغلب بسيار طولاني است مازادي را تحويل مي دهد كه در آن بنا بقول نويسنده ما " بهره مالكانه " نهفته است. صرفنظر از زمان كاري كه  در مرحله اي از توليد  درابزار كارومواد خام مربوطه موجود است ، مازاد روزانه كار، سهم كارفرماي سرمايه دار مي باشد. بنابراين گسترش روزانه كار بهره كشي بنفع سرمايه دارمي باشد. نفرت زهرآلودي كه آقاي " دورينگ " اين نحوه برداشت ازامراستثمار را بدان مي آلايد ،كاملا" قابل فهم است".

ولي آنچه كه كمترقابل فهم است اين است كه او ازاينجا چگونه مي خواهد باز به " خشم فهار تر" ش راه يابد.

 

 

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Home Farsi German