درسهايي ازكمون پاريس

 

 

تجزيه وتحليل كمون پاريس وپرداختن به ماهيت طبقاتي جنگ داخلي فرانسه توسط ماركس وانگلس يكي از مهمترين آثارتاريخي ماركسيستها به شمار مي آيد.خلاصه اين تجربيات را كه عينا" ازترجمه فرانسوي آن درسال 1946 درپاريس استخراج  و به چاپ رسيده است، نقل  مي كنيم.ابتدا مقدمه انگلس وسپس آموزش هاي ماركس را درباره كمون پاريس باهم مرور مي كنيم:

 "دعوت براي تجديد چاپ پيام شوراي كل بين الملل درباره جنگ داخلي فرانسه و نوشتن مقدمه برآن ، بطورغيرمنتظره به من رسيد. ازاين روجزاين نمي توانم كه اساسي ترين نكات را به اختصار تذكر دهم. اثر نامبرده دربالارا كه مفصل تراست من به دنبال دومانيفست شوراي كل راجع به جنگ فرانسه و آلمان كه كوتاه ترند مي آورم.اولا به اين دليل كه در جنگ داخلي به مانيفست دوم اشاره مي شود و خود مانيفست دوم هم بدون مانيفست اول ، بطوركامل قابل فهم نيست. ثانيا چون اين دومانيفست كه آنها نيزازجانب ماركس نگاشته شده اند، چون جنگ داخلي نمونه هائي گويايند ازاستعداد معجزه آساي مولف كه دروهله اول در هجدهم پرويمر لوئي بناپارت نشان داده شد.دردرك روشن خصلت ودامنه وعواقب اجباري حوادث بزرگ تاريخي هنگاميكه اين حوادث هنوز درمقابل چشم ما جريان دارد و يا به زحمت پايان يافته است  و بالاخره به دليل اين كه ما حتي امروز درآلمان از عواقب اين حوادث كه ماركس پيش بيني كرده بود، بايد رنج ببريم. آيا آنچه در مانيفست اول گفته شده ، تحقق نيافت ، كه  اگر جنگ دفاعي آلمان عليه لوئي بناپارت به جنگ اشغالگرانه عليه خلق فرانسه مبدل شود، تمام بدبختي هائي كه بعداز به اصطلاح جنگ استقلال طلبانه برسر آلمان آمد،دوباره با شدتي بيشتر ازسرگرفته نمي شود؟ آيا بيست سال ديگر تسلط بيسمارك را تحمل نكرديم؟آيا بجاي تعقيب عوام فريبان قانون استثنا و شكار سوسياليست هاراباهمان خودسري پليسي و عينا" با همان نحوه تفسير قانون  كه موي براندام راست مي كند ، به ماارزاني نشد.؟ آيا دقيقا اين پيش بيني تحقق نيافت كه انضمام آلزاس ولرن فرانسه را به آغوش روسيه خواهد انداخت و پس از اين انضمام ، يا آلمان به نوكر رسمي روسيه مبدل خواهد شدو يا مجبورخواهد گرديد كه پس ازكمي نفس تازه كردن ، خودرابراي يك جنگ جديد و به خصوص يك جنگ نژادي عليه نژادهاي موتلف لاتين و اسلاو مسلح كند؟ آيا منضم كردن ايالات فرانسه اين كشوررادرآغوش روسيه نيانداخت ؟ آيا براي جلب عنايت تزار، بيسمارك بيهوده به مدت بيست سال خودفروشي نكرد؟ آيا بيسمارك با خوش خدمتي هاي خودبه فحشا كشيده نشد؟ خوش خدمتي هائي بمراتب پست ترازآنچه پروس كوچك-  پيش ارآنكه اولين قدرت اروپا شود،عادت داشت نثار قدم روسيه مقدس كندوآيا بالاي سرمابطورروزمره ، شمشير داموكلس جنگ را نياويخته است ، جنگي كه دراولين روزشروعش ، تمام پيمان هاي ائتلافي شاهزادگان چون پوشال ازهم مي پاشيد،جنگي كه جز نامعلومي مطلق نتيجه اش هيچ چيزمعلومي ندارد.جنگي نژادي كه تمام اروپا رادرمعرض تخريب پانزده يا بيست ميليون سپاهي قرار مي دهد، جنگي كه اگرهنوز شعله ورنگرديده فقط به اين علت است كه قوي ترين دولت نظامي بزرگ  درمقابل غيرقابل پيش بيني بودن نتيجه نهائي آن به ترس افتاده است ؟پس به طريق اولي وظيفه ماست كه اين اسناد درخشان نيمه فراموش شده راكه حاكي ازروشن بيني سياست كارگري بين المللي در1870 است، دوباره دراختياركارگران آلماني قراردهيم.

آنچه درمورددومانيفست صحيح است،درباره جنگ داخلي نيز صادق است.روز 28 ماه مه آخرين رزمندگان كمون دربرابر فزوني لشگر دشمن ، درسراشيبي هاي بلويل ازپا درآمدند. تنها دوروز بعد روز سي ام مه ماركس درمقابل شوراي كل ، نوشته اش را مي خواند، كه درآن معناي تاريخي كمون پاريس را با خطوطي كوتاه و قوي رسم كرده بود. اما آنقدرنافذ وقبل از همه چيز آنقدر حقيقيي،كه در مجموعه ادبيات فراواني كه در اين باره نوشته شد ، هرگز تالي پيدا نكرد.

به بركت رشد اقتصادي و سياسي فرانسه پس از 1789 ، پاريس از پنجاه سال پيش به اينطرف،در موقعيتي قرارداشت كه هيچ انقلابي نمي توانست در آن روي دهد، جز آنكه داراي خصلت پرولتاريائي باشد. به طوري كه پرولتاريا كه باخون  خود بهاي پيروزي را مي پرداخت پس از پيروزي باخواست هاي ويژه خودظاهرمي شد. اين خواست ها، برحسب درجه رشد فكري كارگران پاريس كم وبيش مبهم وحتي درهم بودند. ولي درجهت حذف تضاد طبقاتي بين سرمايه دارن و كارگران قرارداشتند: چطور مي بايد به آنجا رسيد؟. درواقع كسي درست نمي دانست.اما خوداين خواست ، با تمام عدم قاطعيت درشكل،براي نظم موجود،خطرناك بود.كارگراني كه اين خواست هاراداشتند هنوز مسلح بودند.بنابراين براي بورژواهائي كه عنان دولت را دردست داشتند،خلع سلاح كارگران نخستين وظيفه بود.ازآن روبودكه پس ازهر انقلاب كه كارگران فاتح آن بودند،جنگ تازه اي درمي گرفت كه به شكست كارگران مي انجاميد.اين واقعه براي باراول درسال 1848 روي داد بودكه بورژواهاي ليبرال اپوزيسيون مجلس مهماني هائي بنفع اجراي رفرم انتخاباتي  كه مي بايست تسلط حزب آنها راتضمين كند، ترتيب دادند. از آنجا كه در مبارزه خودباحكومت آنها ناگزير بودند كه بيش ازپيش خلق را به ياري بطلبند،كم كم به ناچاربنفع لايه هاي راديكال و جمهوري بورژوازي پس مي رفتند.اما پشت سراين لايه ها، كارگران انقلابي قرارداشتند كه از1830 به اين طرف، بيش از آنچه بورژواها وحتي،جمهوري خواهان مي پنداشتند، استقلال بدست آورده بودند.هنگام بحران بين حكومت و اپوزيسيون ،كارگران جنگ خياباني را شروع كردند. لوئي فيليپ سقوط كردو با اورفرم انتخاباتي ازبين رفت و بجاي آن جمهوري قد كشيد. جمهوري اي كه كارگران پيروزمند به آن نام اجتماعي Republique Sociale دادند.

 اين كه منظور ازجمهوري اجتماعي چيست؟ هيچكس حتي خودكارگران هم درست نمي دانستند.اماحال سلاح دردست داشتندودرداخل دولت نيروئي بشمارمي رفتند.بدين ترتيب بودكه بورژواهاي جمهوري خواه كه زمام اموردردستشان بود. همين كه زيرپاي خودزميني كم وبيش سخت يافتند، نخستين هدفشان راخلع سلاح كارگران قراردادند. اين حادثه به اين ترتيب روي دادكه باخلف وعده مستقيم و تهديد آشكاربه تبعيد بي كاران به يك ايالت دورافتاده ،كارگران رابه قيام 1848 كشاندند، وچون ازپيش بقدركافي نيروجمع آوري شده بود،كارگران پس ازيك نبرد قهرمانانه پنج روزه مغلوب شدند و آن وقت  بدنبال آن نهري ازخون زندانيان بي دفاع براه افتاد، آن چنانكه اززمان جنگ داخلي كه آغاز سقوط امپراطوري رم بود، تاكنون كسي نظيرش را نديده است.اين بار اولي بود كه بورژوازي  نشان مي داد: همين كه پرولتاريا جرعت كند درمقابلش بعنوان طبقه اي مستقل، بامنافع وخواست هاي ويژه خودقدعلم نمايد، با چه بيرحمي ديوانه واري از اوانتقام مي گيرد.و تازه 1848 درمقابل هاري بورژوازي در1871 بازي كودكانه اي بيش نبود. كيفر بالاي سرآنها بود. اگر پرولتاريا هنوز نمي توانست برفرانسه حكومت كند، درعوض بورژوازي هم ديگرقادربه حكومت نبود.دست كم تا وقتي كه هنوز تمايل سلطنت طلبانه در آن اكثريت داشت و بورژوازي به سه حزب سلطنتي و يك حزب چهارم جمهوري خواه تقسيم شده بود.دعواهاي داخلي آنان به ماجراجوئي چون لوئي بناپارت امكان داد تا تمام اهرم قدرت، ارتش، پليس، ماشين اداري،را در اختيار خود درآورد و در روزدوم دسامبر1851، آخرين سنگر بورژوازي  يعني مجلس راهم ازميان بردارد. امپراطوري دوم شروع شد.استثمارفرانسه توسط دارودسته اي ازماجراجويان سياسي ومالي ودرعين حال رشد صنعتي،تحت سيستم تنگ نظروترسوي لوئي فليپ وتسلط انحصاري بخش كوچكي از بورژوازي بزرگ ، هرگز امكان نداشت .لوئي بناپارت بعنوان محافظت آنها ، بورژواهادرمقابل كارگران و بعكس محافظت كارگران درمقابل آنها، قدرت سياسي را از سرمايه داران گرفت. ولي تسلط او سوداگري (Speculation ) وفعاليت صنعتي و خلاصه شگفتگي و غناي تمام بورژوازي بدرجه اي كه تاآنروز بي سابقه بود تسهيل كرد.

گفتن ندارد كه به درجه اي بالاترنيزفاسدان ودزدان كلان رشد كردند كه همه به دوردربارسلطنتي گردآمده بودندوازثروت و غناي پديد آمده،حق و حساب فراوان مي گرفتند.اما امپراطوري دوم درضمن استمدادي بوداز شووينيسم فرانسه ، درطلب مرزهاي از دست رفته امپراطوري اول در1814 و يا دست كم ، درطلب مرزهاي جمهوري اول. ليكن امپراطوري فرانسه اي با سرحداتي كه درزمان سلطنت سابق داشت وحتي بامرزهاي تنگ تر1815 ، درطول زمان امري غيرممكن شده بود، لزوم جنگ هاي هرچندگاه يكباروتوسعه ارضي ، از آنجا ناشي ميشد. اما هيچ توسعه ارضي، بقدرتوسعه درساحل چپ رودخانه راين  آلمان ، فانتزي متعصبان ميهني فرانسه را چنين به شدت برنمي انگيخت. براي آنها يك فرسخ مربع ازنواحي راين ، بيش ازده فرسخ مربع درنواحي آلپ يا هركجاي ديگرمي ارزيد. درامپراطوري دوم ، بدست آوردن ساحل چپ راين تنها يك مساله وقت بود.

زمان اين كارباجنگ اطريش وپروس در1866 فرارسيد. بناپارت كه درمورد پاداش ارضي ازطرف بيسمارك درازاي سياست دفع الوقت خود، سرش به سنگ خورده بود، راهي جزجنگ نداشت و جنگي كه درسال 1870 شروع شد، اورابه شكست سدان  Sedanوازآنجا به ويلهلم شوهه كشاند. نتيجه جبري آن انقلاب پاريس درچهارم سپتامبر1870 بود. امپراطوري فرانسه چون كاخي كه ازورق ساخته باشند ، درهم فروريخت وجمهوري ازنواعلام شد. امادشمن پشت دربود، سپاهيان امپراطوري يادرشهرمتزنااميدانه بازداشت ويادرآلمان محبوس بودند. دراين سوخلق به نمايندگان پاريس درهيات مقنه سابق اجازه داد تا حكومت دفاع ملي راتشكيل دهند. به خصوص كه درآن زمان به منظوردفاع تمام پاريسي هايي كه مي توانستند سلاح بردارند ، واردگاردملي شده ومسلح بودند، به طوري كه كارگران اكثريت بزرگ آن را تشكيل مي دادند.ولي به زودي مخالفت بين حكومت كه تقريبا" تنها از بورژواهامركب بود وپرولتاريا آغاز گشت.روز 31 اكتبر، گردان هاي كارگري به شهرداري حمله بردند وعده اي ازاعضاي حكومت رازنداني كردند، خيانت وخلف وعده مستقيم حكومت،ونيزدخالت وميانجي گري چند گردان خرده بورژوازي ، آزادي رادوباره به آنها بازگرداند وبراي اينكه جنگ داخلي درون شهري كه درمحاصره دشمن بود، پيش نيامد، همان حكومت برسر كارباقي ماند.

بالاخره در28 ژانويه 1871 ، پاريس گرسنه تسليم شد ولي باافتخاري كه درتاريخ جنگ تا آن زمان بي سابقه بود. قلعه ها تسليم و استحكامات خلع سلاح شدند، اسلحه پياده نظام و گارد متحرك  تحويل داده شد وتمام افراد آن به عنوان اسراي جنگي منظورشدند.اماگاردملي اسلحه وتوپهاي خود راحفظ كردوبافاتحان فقط براي آتش بس كنار آمد. فاتحان جرأت نكردند كه پيروزمندانه وارد پاريس شوندوتنها گوشه كوچكي ازپاريس ، آن هم گوشه اي پرازباعهاي عمومي راتوانستند تصرف كنند وتازه آن هم براي چند روز درتمام اين مدت ، آنهايي كه درطول 131 روز پاريس رامحاصره كرده بودند، خودازطرف كارگران پاريس درمحاصره گرفته شدند وكارگران مراقب بودند كه هيچ يك ازپروسي ها از حدود گوشه اي كه به سپاه فاتح رها شده بود، تجاوز نكند.چنين بود احترامي كه كارگران پاريس ، به ارتشي كه تمام سپاهيان امپراطوري درمقابلش سلاح رازمين گذاشته بود تحميل كردند ويونكرهاي پروسي كه براي سيراب كردن حس انتقام خود به كانون انقلاب آمده بودند، حال مي بايست محترمانه بايستند ودرمقابل همان انقلاب مسلح ، احترامات نظامي به جا آورند.

درمدت جنگ كارگران پاريسي تنها مي خواستند كه جنگ با انرژي دنبال شود.اماحال كه پاريس تسليم و صلح برقرارشده بود، تي ير Thiersرهبرجديد حكومت ، مجبوربه فهم اين مطلب بود كه تسلط طبقات دارا،زمين داران بزرگ و سرمايه دارها ، تا هنگامي كه كارگران پاريسي مسلح انددرخطر دائم قراردارد. اولين اقدام او، كوششي درخلع سلاح كارگران بود. روز 18 مارس سپاهيان پياده نظام رافرستادودستورداد تاتوپخانه گاردملي را كه درمدت محاصره پاريس ساخته و به خرج اهالي پرداخت شده بود، بدزدند. پاريس براي دفاع چون تني واحدقدعلم كردوجنگ بين پاريس و حكومت فرانسه كه درورساي مستقربود اعلام گشت . روز 26 مارس كمون انتخابات وروز 28 مارس اعلام شد. كميته مركزي گارد ملي كه تا آن زمان قدرت رادردست داشت، استعفاكرد و پس ازالغاي تصويب نامه مفتضح پليس رسوم اختيارات رابه كمون سپرد. روز سي ام ، كمون سربازگيري براي ارتش دائم رالغو كردوتنها گارد ملي را به عنوان يگانه نيروي مسلح ، به رسميت شناخت كه تمام افراد سالم مي بايد درآن خدمت كنند، تمام كرايه خانه ها رااز اكتبر1870 تا آوريل 1871 بخشيد و كرايه هاي پرداخت شده را به حساب آينده منظوركرد. هرنوع فروش اشيا" گرو ، توسط بانك رهني شهرداري را معلق كرد. همان روز خارجياني كه دركمون انتخاب شده بودنددر مقام خود القا شدند زيرا: درفش كمون درفش جمهوري جهاني است. روز اول آوريل تصميم گرفته شد كه بالاترين حقوق كارمندان كمون ، وبنابراين حقوق هيچ يك ازاعضاي آن ، نبايد از6000 فرانك تجاوزكند. روز بعدجداگشتن كليسااز دولت تصويب شدوهرنوع كمك مالي دولت براي منظورهاي مذهبي لغوگرديد.ودرآمدن تمام اموال كليسا به مالكيت ملي تصويب شدوبرمبناي آن ، روز 8 آوريل دستورحذف مظاهر، تصاوير، دعاها ودگم هاي مذهبي وخلاصه هرآنچه مربوط به اعتقادات فردي هركس است، درمدارس صادرشد وتقريبا عملي گشت. روز پنجم ، درمقابل اعدام هاي پي درپي وروزمره مبارزان كمون كه به دست سپاهيان ورساي اسيرمي شدند، تصويب نامه اي گذشت كه توقيف عده اي به عنوان گروگان راتجويز مي كردولي اين تصويب نامه هرگزعملي نشد. روز ششم ، گيوتين توسط گردان صدوسي وهفتم گارد ملي ، ازمحل خودخارج وبطورعلني درميان شادماني وغلغله خلق سوزانده شد.روزدوازدهم كمون تصميم گرفت ستون افتخار ميدان واندوم راواژگون كند، ستوني كه ناپلئون پس از جنگ 1805 باذوب توپهاي غنيمت جنگ به عنوان مظهرشووينيسم برپاكرده بود. اين تصميم روزشانزدهم ماه مه به مرحله اجرادرآمد.روز16 آوريل كمون دستورداد فابريكهائي كه صاحبانشان ازكارانداخته بودند، سرشماري شودوبراي اداره اين فابريكها به دست كارگراني كه تا آن زمان درآنها كارمي كردندو اجتماع اين كارگران دراتحاديه هاي كئوپراتيوKoprativ ونيز سازمان دادن اين اتحاديه هادريك فدراسيون بزرگ ، طرح هائي تهيه شود. روزبيستم،كمون كارشب نانواهاراملغي كرد وبنگاه هاي كاريابي راكه اززمان امپراطوري دوم منحصرا"دردست عده اي بودكه پليس انتخاب مي كردواستثماركننده درجه يك كارگران بودند، ازبين برد واين بنگاه هارادرشهرداري هاي بيست گانه پاريس جمع كرد.روز سي ام آوريل دستوركمون مبني بربستن بانكهاي رهني كه عملشان نوعي استثمارازكارگران فاقد ابزار كارواعتبارات بود، صادرشد. روز پنجم ماه مه كمون تصميم به ويران كردن كليسائي گرفت كه به عنوان كفاره اعدام لوئي شانزدهم ساخته شده بود.

بدين ترتيب از 18 مارس به بعد، خصلت طبقاتي جنبش پاريس كه تا آن زمان به مناسبت مبارزه عليه اشغالگران خارجي ، ازنظر محو مانده بود، به طورروشن و حاد ظاهرشد. ازآنجا كه دركمون فقط كارگران و نمايندگان رسمي كارگري شركت داشتند، تصميمات ، خصلت پرولتاريائي داشت. كمون يا اصلاحاتي راتجويزمي كردكه بورژوازي جمهوري خواه تنهابه دليل بي غيرتي ، دراجراي آن كوتاهي كرده بودولي براي آزادي عمل طبقه كارگر، ازپايه هاي ضروربه شمارمي رفت ، ازقبيل اين نظركه مذهب نسبت به دولت فقط يك امرخصوصي است، وياتصميماتي مي گرفت كه مستقيما" به نفع طبقه كارگربودوبرخي ازآنها به طورعميق نظم كهن اجتماع رابه هم مي زد. ولي اجراي اين تصميمات درشهري كه محاصره شده ، دست بالا فقط مي توانست شروع بشود. وازاول مه ، نبردعليه سپاهيان روز افزون ورساي ، تمام نيروهارا بخودجلب كرد. روزهفتم آوريل ،لشكرورساي درنولي  Neuillyجبهه غرب پاريس، گذرگاه رودخانه سن را اشغال كرد، به عكس درروز يازدهم با حمله ژنرال اد Eudes درجبهه جنوب به طرزي خونين ، به عقب رانده شد. پاريس به طورمداوم بمباران مي شدودرست به وسيله همانهائي كه بمباران اين شهرراازطرف پروسي ها، به عنوان توهين به مقدسات مي كوبيدند . همين افرادحالادست گدائي به سوي پروس درازكرده بودند، تاسربازان اسير فرانسوي درسدان ومتزرامرخص كنندكه پاريس رابراي آنهافتح نمايند. رسيدن تدريجي اين سپاهيان، ازابتداي ماه مه تفوقي قطعي به ورساي بخشيد، اين تفوق نظامي ، ازهمان روز 23 آوريل كه تي يرمذاكرات جاري براي تبادل زندانيان سياسي را با كمون قطع كرد،محسوس بود. كمون پيشنهادكرده بودكه اسقف پاريس و يك دسته ديگرازكشيش هائي را كه به عنوان گروگان نگه داشته بودند، درمقابل تنها بلانكي دوباره دركمون انتخاب شد ولي دركلرودزنداني بود مبادله شوند.تفوق ورساي بيشترازتغيير لحن تي ير حس مي شدكه تا آن لحظه خوددارو دوپهلو بودوپس از آن يكباره موهن و تهديد آميز و خشن شد.

درجبهه جنوب ، لشكريان ورساي ، روز سوم مه قلعه مولن ساكه را اشغال كردند وروز نهم ،دژايسي را كه زيرآتش توپ كاملا ويران شده بود، گرفتند. روز چهاردهم دژوانو را به تصرف درآوردند ودرجبهه غرب كم كم باگرفتن دهكده هاي متعدد وساختمانهائي كه تا استحكامات نظامي ادامه مي يافت ، به پاي حصاررسيدند.روز بيست ويكم مه موفق شدندتادرنتيجه خيانت وغفلت نگهباني گارد ملي وارد شهرشوند. پروسي ها كه قلعه هاي شمال وشرق رادرتصرف داشتند، به لشكريان ورساي اجازه دادندتاازراه شمال كه قراردادآتش بس ورودآنرابراي پروسي هاممنوع كرده بود،به شهر وارد شوندوازهمان جادرجبهه اي وسيع حمله كنند. پاريسي هاخيال مي كردند كه اين جبهه به وسيله قراردادآتش بس محافظت مي شودوازاين روبطورجدي ازآن محافظت نمي كردند. درنتيجه ،مقاومت درنيمه غربي پاريس يعني شهرتجملي به معناي واقعي ، ضعيف بود. اماهرچه قواي مهاجم به نيمه شرقي شهريعني به شهركارگري به معناي واقعي ، نزديك ترمي شدند، مقاومت هم شديدترو پي گيرترمي گرديد.تنهاپس ازجنگ هشت روزه بود كه آخرين مدافعان كمون درارتفاعات بلويل و مينل مونتان ازپاي درآمدند وآنوقت بودكه قتل عام مردان ، زنان و كودكان بي دفاع كه درتمام هفته و بطورروزافزون جاري بود، به اوج خودرسيد. تفنگ ديگرباسرعت كافي نمي كشت،شكست خوردگان را صد صد بامسلسلي كشتند.مورد فدره  در  گورستان پرلاشز آنجاكه آخرين كشتاردسته جمعي انجام گرفت ، امروزهم برجاست وبافصاحت خاموش خود، شاهدي است برغضب راني طبقه مسلط، همين كه پرولتاريا جرعت كند براي حق خود قد راست نمايد. پس ازآن نوبت دستگيري هاي دسته جمعي شد، وقتي معلوم شد كه كشتار همگان غيرممكن است ،قربانياني راخودسرانه ازميان زندانيان بيرون مي كشيدندو به تيرمي بستندوبقيه را به اردوگاه هاي بزرگي مي فرستادندكه درآنجا منتظرمحاكمه صحرائي بمانند.

سپاهيان پروسي كه دورنيمه شمالي شهراردوزده بودند، دستور داشتند نگذارند، هيچ يك ازفراريان از آنجابگذرد، ولي وقتي سربازان به جاي اطاعت اوامر، گوش به نداي انسانيت مي دادند، افسران چشم فرومي بستند. به ويژه اين افتخاربه سپاه ساكسون مي رسد كه رفتاري بسيارانساني داشت و بسياري ازافرادراكه ماهيتشان به عنوان مبارز كمون آشكاربود، ازعبورممانعت نكرد.اگرامروزپس ازبيست سال ، نگاهي به عقب به روي معناي تاريخي كمون پاريس بيندازيم ، مي بينيم كه برطرحي كه درجنگ داخلي درفرانسه ازآن داده شده است، بايد چيزهائي اضافه كرد.اعضاي كمون تقسيم مي شدندبه يك اكثريت بلانكيست كه دركميته مركزي گارد ملي نيزاكثريت داشتند ويك اقليت. اعضا" اتحاديه بين المللي كارگران كه اغلب ازهواداران مكتب سوسياليستي پرودون بودند. در آن زمان بلانكيستهادرمجموع تنهاازلحاظ غريزه انقلابي وپرولتري، سوسياليست بودند وفقط عده معدودي ازآنان به بركت وجودويان كه باسوسياليسم علمي آلمان آشنابود، به روشني بيشتري دراصول رسيده بودند. بدين ترتيب مي دانيم كه ازنظراقتصادي ، دربسياري ازكارها غفلت شد كه مطابق درك امروزي مان ، كمون مي بايست انجام مي داد.آنچه فهمش ازهمه مشكل تراست ، اينست كه باچه احترام مقدسانه اي به جلودربانك دوفرانس كه رسيدند، ايستادند. اين نيز يك اشتباه سياسي بزرگ بود. بانك دردست كمون بيش ازهزار گروگان ارزش داشت. معناي اين كارآن بودكه تمام بورژوازي فرانسه براي صلح با كمون، به حكومت ورساي فشار بياورد. ولي معجزه آساترازهمه، بسيار كارهاي درستي است كه كمون انجام دادبا آنكه ازبلانكيست ها وطرفداران پرودون تشكيل شده بود.

 گفتن ندارد كه ازنظرتصويب نامه هاي اقتصادي كمون و جنبه هاي افتخارآميز ياكم افتخارترآنها، دردرجه اول طرفداران پرودون موثربودند، هم چنان كه براي اقدامات وعدم تحرك هاي سياسي بلانكيست ها. ريشخندتاريخ، اين بارهم مثل هروقت كه صاحبان مكاتب به قدرت مي رسند، باز چنين پيش آورد كه آنها، همه شان، به عكس آن چيزي عمل نمايند كه آئين مكتبشان حكم مي كند. پرودن ، سوسياليست دهقانان كوچك و پيشه وران ، ازاتحاديه بسيارمتنفربودومي گفت كه اتحاديه بيش ازخير، شرداردوبنابراين ماهيتا" بي ثمروحتي مضراست،چون مانع آزادي كارگرمي شودو مي گفت كه اتحاديه يك دگم خالص بيهوده ودست پاگيراست وهمانقدركه متناقض آزادي كارگراست ، باپس اندازكارنيزمغايرت دارد، و اشكالات آن سريع ترازمزايايش افزايش مي يابند، ودرمقابل آن ، رقابت تقسيم كارومالكيت خصوصي ، به عنوان نيروهاي اقتصائي باقي مي ماند. تنها بقول پرودن درموارد استثنائي صنايع بزرگ و بنگاه هاي بزرگ ، مثلا راه آهن است كه اتحاديه كارگران محلي مي تواندداشته باشد .در1871 درخودپاريس مقرصنعت گران ، صنعت بزرگ آنقدراستثنا بودنش كم شدكه مهم ترين تصويب نامه هاي كمون، امربه سازمان دهي صنعت بزرگ وحتي مانوفاكتوري داردكه نه فقط مي بايست براساس اتحاديه كارگري هرفابريك باشد، بلكه تمام اتحاديه هارانيز ميبايست دريك فدراسيون بزرگ گردآورد، خلاصه تشكيلاتي كه همانگونه كه ماركس درجنگ داخلي مي گويد، مي بايستي بالاخره به كمونيسم يعني به نقطه مقابل آنچه پرودن تعليم مي داد برسدوازهمينجاست كه كمون ، آرامگاه مكتب سوسياليسم پرودني شد.اين مكتب امروز درمحافل كارگري پاريس ازبين رفته است. درآنجااينك تئوري ماركس بي چون وچرارايج است ، چه درميان پوسي بيليست ها وچه درميان ماركسيست ها فقط درميان بورژواهاي راديكال است كه هنوز پرودن طرفداراني دارد.وضع بلانكيست ها هم بهترازاين نبود.آنهاكه درمكتب توطئه تربيت شده بودند وازراه انظباط شديدي كه خاص اين مكاتب است ، باهم ارتباط داشتند، ازاين نقطه نظر عزيمت مي كردندكه گروهي نسبتا" كوچك ازانسان هاي مصمم و سخت متشكل ، قادرند كه دريك لحظه مناسب نه تنها عنان دولت را به دست گيرند، بلكه با صرف انرژي زياد وبي توجه به همه چيز مي توانند آنقدردرقدرت بمانند تا موفق به كشاندن توده مردم به انقلاب وگردآوري آنان به دورگروه كوچك رهبري شوند. براي اين كارقبل ازهر چيز ديگرشديدترين تمركز مستبدانه تمام قدرت دردست حكومت انقلابي لازم است.اما كمون كه اتفاقا" اكثريت آن ازبلانكيست ها تشكيل مي شد، چه كرد؟ درتمام اعلاميه هاي خودخطاب به فرانسويان ايلات كمون آنهارابراي تشكيل يك فدراسيون آزاد تمام نواحي فرانسه با پاريس دريك سازمان ملي كه براي نخستين بارمي بايست ازطرف خودملت به وجود آيد، دعوت كرد. واين همان نيروي اختناقي حكومت مركزي موجود، همان ارتش ، همان پليس سياسي و بوروكراسي اي كه ناپلئون در1799 به وجودآورده بودوازآن پس ،هرحكومت جديدي آن را به عنوان ابزاري مناسب دردست گرفته وعليه حريفانش بكارمي برد، درست همين نيروبود كه مي بايد درهمه جا ساقط شود همانطوركه قبلا" درپاريس سقوط كرده بود.

كمون به زودي پي برد كه طبقه كارگروقتي به قدرت مي رسد، نمي تواند باماشين دولتي كهن به كارادامه دهد (تاكيد از ماست )وبراي آن كه تسلطي را كه به دست آورده است ، دوباره از دست ندهد ، طبقه كارگرمي بايد از يك سو، دستگاه اختناقي كهن را كه تاآن وقت عليه خودش به كارمي رفته است ، رها كند وازسوي ديگربراي آنكه درمقابل نمايندگان وكارمندان ويژه خود مصونيت داشته باشد، مي بايد آنهارابدون استثنأ ودرهرزماني قابل انفصال اعلام كند. ويژكي مشخص دولت تا آن زمان چه بود؟ جامعه براي حفظ و مراقبت منافع مشترك اعضايش،ارگان هاي ويژه خودرا ابتدا بوسيله تقسيم كار ايجادكرده بود. امااين ارگان ها كه قدرت دولتي دررأس آنهاقرارداشت ، به مرورزمان تغييركردندودرخدمت منافع خصوصي خودقرار گرفتند واز خدمتگزاران جامعه ، به اربابان جامعه مبدل شدند. هم چنان كه مي توانداين تغييرحال رانه تنهادرسلطنت هاي ارثي ، بلكه درجمهوري هاي دمكراتيك هم مشاهده كرد. درهيچ كجاي دنيا، مثل ايالات متحده آمريكاي شمالي ، سياست مداران دسته اي قوي تروجداترازملت نيستند.درآنجاهريك ازدو حزب بزرگ  كه به نوبت به قدرت مي رسند، خود توسط افرادي رهبري مي شوند كه كاروكسبشان سياست است.شغل آنها سوداگري در مورد كرسي هاي مجلس ملي كشوري وكرسي هاي مجالس ايالتي است وياازطريق تبليغ براي حزب خودزندگي مي كنندووقتي حزب به پيروزي رسيد، پاداش خودرا بصورت مقام دريافت مي دارند. خوب مي دانيم كه چطورآمريكايي ها سي سال است كه براي رهائي ازاين يوغ تحمل ناپذير تلاش مي كنند وچطورعلي رغم آن، روزبروز بيشتردراين مرداب فساد فرومي روند. درآمريكاست كه به خوبي مي توانيم ببينيم كه استقلال قدرت دولت كه دراصل مي بايدابزار ساده جامعه باشد، درقبال همين جامعه چطور توسعه پيدامي كند.درآنجانه دودمان سلطنتي وجوددارد، نه اشرافيت،نه ارتش دائمي (جزچندسربازبراي مراقبت بوميان) ونه بوروكراسي اي باپست هاي ثابت وحق بازنشستگي، معذالك درآنجا دوباندبزرگ سوداگرسياسي وجود دارد كه به نوبت ، قدرت دولتي رادراختيارمي گيردوازآن بافاسدترين وسائل و به شرم آورترين منظورها بهره برداري مي كندو ملت درمقابل اين دو كارتل سياستمداركه ادعا مي كنند درخدمت اوهستندولي درواقع براو مسلط اندو غارتش مي كنند ناتوان است.عليه اين تغييرحال دولت ها كه تاكنون اجتناب ناپذيربوده است، عليه مبدل شدن دولت و ارگان هاي دولتي از خدمتگزاران جامعه به اربابان آن،كمون دووسيله قاطع به كاربرد.اولا" تمام مناصب رادرادارات ، دادگستري وتعليمات ،تابع انتخاب مسئولان را باراي همگاني كرد، البته با امكان انفصال مسئولان درهرلحظه. ثانيا" براي تمام مناصب ازبالاتاپائين،حقوقي معادل دستمزد بقيه كارگران مقررداشت.بالاترين حقوقي كه كمون درمجموع مي پرداخت ، ماهانه شش هزار فرانك بود. بدين ترتيب ، كمون، ترمز مطمئني دربرابرحس تابيدن مقام و جاه طلبي گذاشت بدون اين كه نيازي به مراجعه به اختيارات حكمي  نمايندگان گروه هاي منتخبه باشد كه خودترمز اضافي ديگري محسوب مي شد.

اين حذف قهر آميز قدرت دولتي ، آن چنان كه تا به امروز موجوداست ، وجانشين كردنش توسط يك قدرت دولتي جديد و حقيقتا" دمكراتيك ، به نحوي نافذ دربخش سوم "جنگ داخلي" مطرح شده  است. امادراينجا لازم بود به برخي از خطوط آن به اختصاراشاره كنيم ، چون درخودآلمان درست،  خرافه دولت ، ازفلسفه به ذهن جمعي بورژوازي و حتي به ذهن بسياري از كارگران منتقل شده است.برمبناي تجسم فلسفي، دولت عبارتست از تحقق ايده يافرمان روائي خدا برزمين كه به زبان فلسفه برگردانده شده است. يعني قلمروي كه درآن حقيقت ابدي و عدالت تحقق مي يابد و يا مي بايد تحقق يابد.و از آنجا ، احترامي خرافاتي به دولت و هرآنچه دولتي است ناشي مي شود كه براحتي هم دراذهان جاي مي افتد. بويژه كه از گهواره ، همه به اين تصورعادت كرده اند كه تمامي امورومنافع مشترك همه جامعه جزازآن راه كه تا كنون نظم يافته ، ازطريق ديگري نمي تواندمنظم شود. يعني توسط دولت و مقامات مستقردولتي ،وخيال مي كنند كه وقتي از اعتقاد به سلطنت موروثي دست كشيدند وبه جمهوري دمكراتيك قسم خوردند، گامي جسورانه و قابل توجه به جلوبرداشته اند. اما درواقع ، دولت هيچ نيست مگرماشين يك طبقه براي اختناق طبقه ديگرواضح است، كه اين ماشين در جمهوري دمكراتيك دست كمي از همان ماشين در سلطنت ندارد ودربهترين حالات بلائي است كه پرولتارياي پيروزمند، درنبرد براي تسلط طبقاتي به ارث مي برد و همان طوريكه كمون نتوانست ، اوهم نمي تواندكه درحدمقدورمضرترين جنبه هاي دولت راحذف نكند، تا وقتي كه نسلي كه درشرائط جديد و آزادبزرگ شده است ، قادرباشد كه خودراازقيد اين بازار شامي كه دولت نام داردرهاكند.

سوسيال دمكرات مبتذل بازيك بارديگرازشنيدن كلمه ديكتاتوري پرولتاريا سخت متوحش مي شود.بسيارخوب آقايان،مي خواهيد بدانيد كه اين ديكتاتوري به چه مي ماند؟ كمون پاريس را نگاه كنيد. اين ديكتاتوري پرولتاريا بود" . پس از نقل مقدمه زيباي انگلس كه عينا" از متن كامل چاپ فرانسوي در فوق بيان گرديد به مهمترين نكات آموزشي كه ماركس درباره كمون بيان داشته است مي پردازيم:

به گفته لنين دردولت وانقلاب ، "ماركس در پأيز 1870 كارگران را ازسرنگون ساختن حكومت برحذر مي داشت. اما به هنگامي كه قيام خونين به كارگران تحميل گرديد، با وجد وشعفي بس فراوان مطالبات جنبش را درزمان استقبال نمود".به اعتقاد لنين با آن كه اين جنبش انقلابي به هدف نرسيد،اما يك زورآزمايي تاريخي را با خود به ارمغان آورد. اين كه :

 يك تجربه تاريخي داراي اهميت عظيم وگامي بود درجهت ارتقاي اهداف بلندمدت پرولتري.گامي عملي كه بهترازصدبرنامه تئوري ارزش داشت". به شاهدت لنين،اين  ماركس بود كه به كمون پاريس رسالت تاريخي بخشيد. وآنرا در مانيفست كمونيست به عنوان يك اصلاح اساسي وارد دانست.به طوري كه همين اصلاح ايضا" اپورتونيستها را دريك كلاف سردرگم معنا بخشيد.واين نظرماركس كه پرولتاريا بايد ماشين نظامي واقتصادي بورژوازي را درهم كوبد، نظريه دست به دست دادن قدرت دولتي و بازي با مناسبات سرمايه داري را دربين افكار اپورتونيستها به مرگ تهديد مي كرد.لنين همانجا مي افزايد: عبارت درهم شكستن ماشين بوروكراتيك ونظامي دولتي بيان خلاصه ايست از درس عمده ماركسيسم كه وظايف پرولتاريا را درروند مبارزات خويش برعليه بورژوازي قوت مي بخشد.واين موضوع درسال 1870،جاييكه انگلستان هنوز نمونه يك كشورصرفا" سرمايه داري بود،ولي در آن  دستگاه نظامي وتا درجه ي زيادي بوروكراسي يافت نمي شد،مفهوم بود.

شايد بسياري از كمونيستها از اين كه ماركس براي انگلستان وتا حدودي آلمان كه در آنها انقلاب وجنبش خلقي بدون شرط مقدماتي انهدام ماشين دولتي آماده وحاضر جنبه استثنا قايل بود، دچارسردرگمي واشتباه بودند. ما معتقديم ، اين نظريه ماركس را نه تنها اپورتونيستها سالها از دركش عاجز ماندند ،بلكه لنين هم  تا حدودي اين درك كلاسيك ماركس را در پروسه پر التهاب انقلاب اكتبر به سادگي پنداشت.ازاين رواو در دولت و انقلاب صفحه 53 متن ترجمه فارسي مي نويسد:

"واما اكنون،درسال 1917،دردوران نخستين جنگ بزرگ امپرياليستي،ديگر اين محدوديتي كه ماركس قائل شده منتفي مي گردد.ودرادامه مي گويد هم انگلستان وهم امريكا كه از لحاظ فقدان دستگاه نظامي وبوركراتيسم بزرگترين وآخرين نمايندگان آزادي، انگوساكسون- درهمه جهان- بودند كاملآ درمنجلاب كثيف وخونين اروپايي موئسسات بوراكراتيك ونظامي كه همه چيزرامطيع خود مي نمايند وهمه چيزرابدست خودسركوب مي سازند، درغلطيده اند.اكنون، خواه در انگستان وخواه درامريكا،شرط مقدماتي هر انقلاب واقعا" خلقي،  عبارت است از درهم شكستن وانهدام ماشين دولتي حاظر وآماده (همان ماشيني كه درسالهاي 1914-1917 دراين دوكشور بحد كمال اروپايي يعني كمال عمومي امپرياليستي خودرسيده است)".تاكيد از ماست.مفهوم انقلاب خلقي اززبان ماركس بي شك نه تنها براي بسياري از اپورتونيستها در آن زمان عجيب بنظر مي رسيد،حتي لنين را هم به تفكر وتأمق واداشت.به اين گفته لنين در همانجا توجه كنيم كه مي گويد:

"اگر بعنوان مثال انقلابهاي سده بيستم را درنظرگيريم ، آنگاه البته بايد هم انقلاب پرتقال و هم انقلاب تركيه را بورژوائي بدانيم.ولي نه اين و نه آن هيچيك انقلاب " خلقي" نيست،زيرا توده خلق ، اكثريت عظيم آن نه دراين ونه درآن انقلاب بطور فعال،مستقل و باخواست هاي اقتصادي و سياسي خود برآمد مشهودي نداشته اند. برعكس ، انقلاب بورژوازي سالهاي 1905 – 1907 كشور روس با آن كه داراي آن كاميابي هاي " درخشاني" كه گاهي نصيب انقلاب هاي پرتقال وتركيه شده است نبود، مع الوصف بدون شك انقلاب "خلقي واقعي" بود.زيراتوده خلق ، اكثريت يعني ژرف ترين  "قشرهاي پائيني" جامعه كه پشتشان درزيرستم واستثماردوتاشده بود، مستقلا" برآمد مي كردند ودرتمام جريان انقلاب مهرو نشان خواست هاي خود وتلاش هاي خودراكه هدفش بناي جامعه نويني بسبك خودبجاي جامعه منهدم شونده بود باقي گذارده اند".

آري اين درست كه درهيچيك ازكشورهاي قاره اروپا درسال 1871، پرولتاريا اكثريت خلق را تشكيل نمي داد وجنبه انقلاب "خلقي" يعني انقلابي كه واقعا"از اكثريت شروع مي كند، فقط وقتي مي توانست آن انقلابي باشد كه هم پرولتاريا و هم دهقانان را دربرگيرد. اين كه درآن زمان اين دوطبقه بودند كه "خلق" راتشكيل مي دادند،درآن شكي نيست . زيرا هم اكنون درقرن بيست ويكم هم، همين دوطبقه خلق را تشكيل داده وبه جلگه ستمكشان جامعه بورژوازي، طبقه جديدي ديگري بجز نوانحصارگران حيله گر مفتخواري اضافه نگرديده است.پس بديهي مي نمود، دوطبقه نامبرده را اين موضوع متحد مي سازد كه هردوي آنها بتوسط "ماشين بوروكراتيك ونظامي "دولتي"درمعرض ستم،واستثمار قرارگرفته اند.ما معتقديم ، نابود ساختن اين ماشين نظامي دولتي ودرهم شكستن آن،وظيفه اكثريت ستمكش يعني كارگران و دهقانان است و شرط مقدماتي اين توفيق را كه همانا اتحاد آزادانه دهقانان تهي دست با پرولتارياست، لنين به شخصه شرط پايداري اين چنين اتحادي را لازمه تحولات جامعه سوسياليستي مي داند. بنابراين پرواضح است كه كمون پاريس هم كه در نتيجه يكرشته علل داخلي و خارجي بهدف نرسيد، براي تحصيل يك چنين اتحادي راه خود را هموار مي كرد. اما براستي اين اتحاد بايد براي برانداختن و تعويض كدام مناسبات سياسي واقتصادي مصداق به واقعيت می باشد. چه چيزتازه جايگزين واماچه چيزي كهنه ي بورژوازي دورريخته مي شود.؟

شك نيست، ماركس همواره وقتي از"انقلاب خلقي"سخن مي گفت خصوصيات خرده بورژوازي وسايرويژگيهاي طبقات اجتماعي را درفراسوي جامعه بورژوازي درنظر مي داشت. بنابراين يكي ازخصوصيات بارزماركس اين بود كه وي بدون اين كه خودراتسليم تخيلات جامعه بورژوازي كند، منتظرآن بود كه تجربه جنبش توده اي واتحادواقعي خلق ستمكش به اين اتحاد وانسجام طبقاتي كاملآ ازنقطه نظرتاريخي جواب مثبت دهد.ازاين جهت بي دليل نبود كه  ماركس درمانيفست كمونيست كه هم اكنون حدود بيش از صدسال از تدوين آن گذشته است، راجع به تجربه كمون تجديد نظر علمي وتاريخي مي كندومتشكل شدن پرولتاريا را بصورت طبقه حاكمه براي  بكف آوردن دموكراسي  يك شرط مقدماتي انقلاب مي داند.

ماركس تجربه اجتماعي،اقتصادي كمون را، باوجود محدود بودن شرايط زمانمكاني خاص خويش، دركتاب جنگ داخلي درفرانسه بادقت وتوجه خاص خود به ترسيم كشيده است و مهمترين نكات آن يعني قدرت متمركزدولتي را باتمامي ارگانهاي حاضرخود يعني ارتش دائمي پرولتاريا موردارزيابي قرارداده ورشد تناقضات اجتماعي را از درون تضاد بين سرمايه وكار، يعني خصلت ماشين سيادت طبقاتي و استثماري استنتاج علمي نموده است وهرمبارزه طبقاتي را بمعناي گامي به پيش و صرفا" خصلت ستمگرانه قدرت دولتي مي بيند.جاي شك وترديد بيشتري باقي نيست كه كمون درست نقطه مقابل امپراتوري بود وجمهوري كمون  نه تنهامي بايست شكل پادشاهي سيادت طبقاتي را ازميان برمي داشت، بلكه خود سيادت طبقاتي را انكارمي كرد و شكل  معين جمهوري پرولتاريايي را براي اولين باردرتاريخ مبارزات طبقاتي اثبات مي كرد. نخستين فرمان كمون عبارت بود از انحلال ارتش دائمي و تعويض آن با مردم مسلح.اين فرمان، اولين فرمان حكومت كارگران وزحمتكشان بود. تجربه اي عملي وفراتاريخي، كه بقول ماركس از هر برنامه تئوري واستدلال فلسفي اهميت بيشتري مي داشت. به قول ماركس :

"طبقه كارگراز كمون انتظارمعجزه نداشت. طبقه كارگر يك طرح خيالي ساخته و پرداخته كه با تصويب نامه خلق اجرايش كند، ندارد. طبقه كارگر مي داندكه براي اين كه رهائي خودرامحقق كند و به همراه آن،اين شكل عالي راكه جامعه فعلي ازراه رشد ويژه اقتصادي خود به نحوي اجتناب ناپذيربه سويش مي رود، تحقق بخشد،مي بايست ازمبارزاتي طولاني عبور كند. ويك رديف جريانات تاريخي راكه انسان ها راتغييرمي دهد، بگذراند". تاكيد ازماست.ودرادامه اضافه مي كند:

"طبقه كارگرباآگاهي كامل به نقش تاريخي خودوباتصميم قهرمانانه به انجام آن،  مي تواند به خوداجازه دهد به فحاشي هاي چاروارداري اين آقايان قلم و دواتي كه درخدمت آقايان مطلق،ارباب سالك خويش نيت بورژوائي قرار دارندو شرورهاي جاهلانه و عبارات پرپيچ وخم سكتاريستي خودرابالحني چون هاتف غيب و باقطعيت علمي بيرون مي ريزند، بخندد". بنابراين، وقتي يك رديف جريانات تاريخي راكه انسان ها راتغييرمي دهند، دربطن حاكميت ديكتاتوري پرولتاريايي تجربه كرده باشيم،آنوقت سوسياليسم درعمل وبه آساني به انزوا ونابودي درنمي غلطد.آنوقت ديگر نعره وپرواز كركسان سرمايه داري را پس از گذشت هشتاد سال ازانقلاب اكتبر روسيه  برنعش بي رمق سوسياليسم دولتی ووابسته به سیاستهای مافیای جهانی  نمي بينيم. پس از اين خلاصه گويي وتحليل كوتاهي كه ارايه داديم به ادامه بحث ژرف ماركس پيرامون وقايع كمون برمي گرديم. ماركس درادامه بحث خود همانجا مي افزايد:

"وقتي كمون پاريس زمام انقلاب را به دست خودگرفت ، وقتي براي نخستين باركارگران ساده جرعت كردند به امتيازات حكومت بالادستهاي طبيعي خود تجاوز كنندودرشرائطي بيمانند ازسختي ، بافروتني ودلسوزي و بنحوي موثر كارخود را به انجام رساندند و آن هم درازاي حقوقي كه بالاترينش به قول يك مقام عالي علمي، به زحمت به يك پنجم حقوق منشي شوراي اداري يكي از مدارس لندن مي رسيد، درآن وقت دنياي كهن  به ديدن درفش سرخ ، مظهرجمهوري كاركه برفراز شهرداري به اهتزاز درآمده بود، ازخشم و غضب متشنجانه به دست وپازدن افتاد.

 آري اين نخستين انقلابي بود كه درآن طبقه كارگرحتي ازطرف توده بزرگ، طبقه متوسط پاريس، دكانداران ، تجار، بازرگانان، به استثناي سرمايه داران كلان، به عنوان تنها طبقه اي شناخته شد كه لياقت ابتكار اجتماعي دارد. كمون با موافقت نامه اي هوشمندانه ، طبقه متوسط را از اين علت دائمي اختلافات داخلي يعني حساب هاي بدهكاروبستانكار، نجات داد. اين بخش ازطبقه متوسط پس از آن كه در سركوب قيام كارگران درژوئن 1848 كمك كرد، خود بلافاصله و بدون هيچ تشريفاتي ، توسط مجلس موسسان قرباني طلبكارانش شد. ولي تنهابه اين علت نيست كه امروز دركنارطبقه كارگرقرار گرفته است.آنها حس كرده بودند كه فقط يك آلترناتيو وجوددارد. ياكمون يا امپراطوري تحت هرنامي كه ظاهرشود. اما امپراطوري ازراه غارت اموال عمومي ، تشويق كلاه برداري هاي بزرگ مالي ، تحريك سرمايه هابه تمركزبا سرعتي مصنوعي ودرنتيجه پائين آوردن مرتبه اجتماعي آنان، آنها را ازلحاظ اقتصادي ورشكست كرده بود، و ازلحاظ سياسي حذف نموده بود. باراه انداختن مجالس عياشي ، آنهارا اخلاقا" لطمه زده بود، باسپردن امرتعليم و تربيت فرزندانشان به كشيش هاي جاهل ، به ولتردوستي آنان توهين كرده بود. امپراطوري احساس ملي فرانسوي آنها را جريحه داركرده بود.چون آنان راسربه زيربه جنگي كشانده بود كه درازاي تمام خرابي هائي كه به بارآورد، تنها وتنها يك دل خوشي به همراه داشت : نابودي امپراطوري. درواقع پس از مهاجرت همه كولي هاي بناپارتيست و سرمايه دارها به خارج پاريس ، حزب نظم واقعي طبقه متوسط به شكل "اتحاد جمهوري خواهان" درآمدودرخدمت هدفهاي كمون قرارگرفت و ازآن درمقابل جعليات تعمدي تي يردفاع مي كرد. سپاس اين توده بزرگ طبقه متوسط ،آيا پس ازاين شكست سخت كنوني باز هم ادامه خواهديافت؟ تنهازمان نشان خواهدداد. كمون كاملاحق داشت به دهقانان بگويدكه "پيروزي كمون تنها اميد آنها است".ازتمام دروغ هاي شاخداري كه درورساي ساخته مي شدو توسط روزنامه نگاران پرافتخار وخطي يك غاز اروپادم گرفته مي شد، يكي از پرهيجان ترينشان اين بود كه گويادهاتي ها، نمايندگان دهقانان فرانسه هستند.كمي به علاقه دهقانان فرانسه به كساني كه بعداز1815 مي بايست يك ميليارد غرامت به آنان مي دادند فكركنيد.درنظردهقان فرانسوي ، وجودمالكان بزرگ به خودي خود، تجاوزي به پيروزي هاي بدست آمده در1789 محسوب مي شد. بورژوازي فرانسه در1848 به قطعه زمين دهقان ، ماليات اضافي 45 سانتيم برهرفرانك را بسته بود، منتها به اسم انقلاب. درحالي كه اكنون جنگ داخلي را عليه انقلاب تهيه ديده است، تا بخش بزرگي از 5 ميليارد فرانك غرامتي را كه مي بايد به پروس بپردازد، به دوش دهقانان بياندازد. به علاوه كمون دريكي ازاعلاميه هاي اولش گفته بودكه برپاكننده گان حقيقي جنگ ، مي بايست خودشان هم خرج آن رابدهند. كمون دهقان را ازماليات خون معاف مي كرد، برايش حكومت ارزان قيمت مي آورد، تمام زالوهاي فعلي، سردفتران ، وكلاي عدليه ، ماموران اجرا و ديگرخونخواران قضائي را به عاملان مزد بگيركمون، و منتخب دهقان و مسئول درمقابل اومبدل مي كرد. كمون دهقان را از قساوت هاي گارد روستائي ژاندارم و استاندارنجات مي داد،آموزش توسط معلم را جانشين تحميق توسط كشيش مي كرد. دهقان فرانسوي بيش از هرچيز مردحساب است. پس كاملا" منطقي نمي دانست كه حقوق كشيش به جاي اين كه به زور توسط مامور ماليات گرفته شود، بايستي به اقدام خودبه خود غرائز مذهبي جمع آنان وابسته باشد".

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

Home Farsi German