فریدریش انگلس

 

5ـ دولت ، خانواده ، تعليم و تربيت

 

 

ماطي دوبخش قبل ، محتوي اقتصادي " سيستم اجتماعي گرانه ي جديد " آقاي دورينگ راتا حدودزيادي حلاجي كرديم.حداكثرمي توان اين راخاطرنشان ساخت كه ايشان را " وسعت جامع ديد تاريخي " بهيچوجه مانع نمي شود كه حتي صرفنظر از مصرف نسبتا" بيشتر مذكور، درفكرحفظ منافع خاص خود نيز باشد. از آنجاكه تقسيم كارقديمي در سيستم اجتماعي گرانه ي ايشان حفظ خواهد شد، كمون اقتصادي بايد صرفنظر از معماران و گاريچي ها ،  اديبان حرفه اي نيز داشته باشد كه دراينصورت اين پرسش مطرح مي شود كه پس تكليف حق تاليف چه خواهد شد. اين موضوع بيش از هرچيزآقاي دورينگ را بخود مشغول مي دارد. همه جا، مثلا" دررابطه با لوئي بلان وپرودون ، خواننده با مسئله ي حق تاليف مواجه مي گردد تا بالاخره آن نيز پس از بحثي مفصل كه 9 صفحه ي كامل" درسنامه " رااشغال كرده است بشكل " دستمزد " اسرار آميزي ـ اين كه با مصرف بالنسبه بيشتري مقرون هست يا نيست گفته نمي شودـ به سلامت به ساحل نجات " سوسياليته " رسانده مي شود. قطعا" بحثي درمورد موقعيت شپش در سيستم طبيعي جامعه بهمين اندازه مقتضي و بهرحال كمتر ملال آور مي بود.

درباره ي نظام دولتي آينده " فلسفه" دستورالعمل هاي مفصل مي دهد. دراينمورد با اينكه روسو تنها سلف با اهميت آقاي دورينگ مي  باشد، معذالك بقدر كافي بعمق مسئله نپرداخته است . خلف ژرف اندبيشتر او اين معضل را كاملا" برطرف مي كند. باينصورت كه عقايد روسو را تا سرحد امكان آبكي كرده و آنرا با آش رقيقي كه آن نيز باته مانده هاي فلسفه ي حقوق هگل پخته شده است درهم مي آميزد. " استقلال فرد " پايه ي دولت آينده دورينگ را تشكيل مي دهد، و نبايد درحكومت اكثريت سركوب شود، بلكه بايد نقطه ي اوج واقعي خودرادرآن بيابد. و اما اين چگونه مقدرو مي شود؟ خيلي ساده.

"اگروجودقراردادهائي را دركليه ي جهات ميان همه ي افراد فرض كنيم ، و اگرموضوع اين قراردادها كمك متقابل دربرابرتجاوزات ناعادلانه باشد، آنگاه توانايي صيانت حقوق افرادتقويت مي شود و ديگرازتفوق صرف توده برافراد يا اكثريت بر اقليت حقي استنتاج نخواهد شد."

بهمين سادگي نيروي زنده ي جادو و جنبل فلسفه ي واقعيت بر سخت ترين موانع فائق مي آيد و اگرخواننده مدعي باشد كه هنوزهم چيزي دستگيرش نشده است ، دراينصورت آقاي دورينگ بيدرنگ پاسخ مي دهد كه مبادا مسئله  را ساده بگيرند زيرا

" كوچكترين اشتباه دربرداشت ازنقش اراده ي جمعي باعث نابودي  استقلال فردي خواهدشد و اين استقلال تنها چيزي است )؟( كه باستنتاج حقوق واقعي منتهي مي شود."

آقاي دورينگ مخاطبين خودرا به مسخره گرفته است ، يعني رفتاري كه آنها واقعا" درخودآن هستند.اوحتي اگرگنده گوئيهاي بزرگترازاينهم ميگيرد،بازهم پژوهندگان فلسفه ي واقعيت متوجه قضيه نمي شدند.

استقلال فردبطور اساسي دراينست كه

" فرد بطورمطلق تابع اجباردولت مي شود"، ولي اين اجبارفقط تا آنجا مي تواند خودراتوجيه كند كه " واقعا" خادم عدالت طبيعي باشد." براي اين منظور " مقننه و قضائيه وجودخواهدداشت، ولي آنها بايد در اختيارجمع باقي بمانند همچنين يك اتحاديه ي تدافعي وجود خواهد داشت كه بصورت " تشريك مساعي در ارتش يا درشعبه ي اجرائيه وابسته به سازمان امنيت داخلي " تبلور پيدا مي كند.

پس بازهم ارتش وپليس و ژاندارم خواهد بود. البته آقاي دورينگ بكرات نشان داده است كه پروسي اصيلي است ولي دراينجا همطرازي خودرا با آن پروسي نمونه آشكارمي كند كه بگفته فون روخوف ) سياستمدارارتجاعي و وزيرداخله پروس ـ م( " ژاندارمش رادرقلب اش حمل مي كند" البته اين ژاندارمري آينده به خطرناكي پليس جاني امروزي نخواهد بود . هربلائي را هم كه برسرفرد مستقل بيا آورد، بازهم جاي شكراش باقي مي ماند زيرا :

"حق وناحقي كه برحسب شرائط مختلف از جانب جامعه ي آزادنسبت باو اعماال مي شود، هيچگاه بدترازآن چيزي كه ملازم باوضعيت طبيعي  مي باشد ، نيست ."

و آنگاه آقاي دورينگ پس از اين كه يك بار ديگر مسئله ي حق تاليف اش را بمثابه امري اجتناب ناپذير پيش كشيد . بما اطمينان خاطر مي دهد كه درجهان آينده ي ايشان "يقينا" وكالت آزادوهمگاني "خواهدبود. " جامعه ي آزاد آنچنان كه امروز به تصوردرمي آيد. " هردم متنوع تر مي شود.معماران ، گاريچي ها ، اديبان ، ژاندارمها و حالا هم ديگر وكلاي دعاوي . اين " قلمروانديشه متين و انتقادي " تماما" به قلمروآسماني اديان مختلف مي ماند كه مومنين همواره درآن چيزهائي را به صورت مبدل باز مي يابند، كه زندگاني خاكي شان را شيرين كرده بود. و آقاي دورينگ متعلق به كشوري است كه در آنجا " هركس بطريق خود رستگار مي شود"(1)

بيش از اين چه مي خواهيم؟ولي اين كه ماچه مي خواهيم علي السويه است .مسئله برسراين است كه آقاي دورينگ چه مي خواهد و او اختلافش بافريدريك دوم دراين است كه دردولت آينده ي دورينگ ديگر كسي نمي تواند بطريق خودرستگار شود. درقانون اساسي اين دولت آينده چنين آمده است:

" درجامعه ي آزاد ديگر هيچگونه تعبدي وجود نخواهد داشت ، زيرا هريك از اعضا آن براين پندار كودكانه ي بدوي غلبه كرده است كه در بالا با ماوراي طبيعت ذواتي وجود دارند كه بر آنها مي توان بوسيله ي ايثار و عبادت تاثير گذارد . بنابراين يك سيستم سوسياليته به مفهوم درست كلمه ..... بايد كليه ي وسائل چشم بندي مذهبي و مآلا" همه ي عوامل اساسي عبادات مذهبي را ملغي سازد."

 مذهب قدغن خواهد شد.

برروي هم تمام اديان چيزي جز بازتاب خيالي نيروهاي خارجي كه برزندگي روزانه انسانها فرماروائي مي كنند نيست. بازتابي كه درآن نيزوهاي ناسوتي چهره نيروهاي لاهوتي بخود مي گيرند. در اوائل تاريخ ابتدا اين نيروهاي طبيعت هستند كه بدينگونه منعكس مي شوند و درتكامل بعدي خودنزد اقوام مختلف دچارمتنوع و مطلوب ترين مشخصات مي گردند. اين پروسه ي اوليه دست كم درمورد اقوام هند و اروپائي بوسيله ي اسطوره شناسي تطبيقي تا منشا آن دروداهاي هندي ) نام قديمترين كتابهاي مقدس هندي ـ م( تعقيب شده و جزئيات آن در تطور بعدي اش نزد هنديها ، ايرانيها ، يونانيها ، روميها ، ژرمن ها و تا آنجا كه مدارك موجود است نزد كلديها و ليتوانيها و اسلاوها نيز نشان داده شده است . ولي بزودي دركنار نيروهاي طبيعت نيروهاي اجتماعي نز فعال مي شوند، نيروهائي كه دربرابر انسانها همانقدر بيگانه و درآغاز همانقدر غيرقابل توضيح مي باشند و انسانها را با همان ضرورت ظاهرا" طبيعي تحت اقتدار خود در مي آورند كه قبلا" خود نيروهاي طبيعت . باين وسيله پيكره هاي خيالي كه در آنان بدوا" تنها نيروهاي اسرارآميزطبيعت منعكس مي شدند، خصالي اجتماعي كسب مي كنند و نمايندگان قدرتهاي تاريخي مي شوند.2))

درمرحله ي بعدي تكامل ، تمامي صفات طبيعي و اجتماعي خدايان متعدد بيك خداي قادر مطلق منتقل مي گردد كه خود نيز فقط بازتاب انسان مجرد است. باين ترتيب يكتاپرستي بوجود آمد كه تاريخا" آخرين محصول فلسفه ي عاميانه يونان متاخر بود و تجسم خود  را دريهوه خداي ملي و يكتاي يهود يافت. مذهب مي تواند دراين شكل ساده و انعطاف پذير بمثابه ي شكل بلاواسطه واحساسي رفتار انسانها نسبت به نيروهاي بيگانه ي طبيعي و اجتماعي حاكم برآنها ، به حيات خود ادامه دهدو آنهم تا زماني كه انسانها تحت سلطه ي اين نيروهاي طبيعي و اجتماعي قراردارند ولي ما بكرات ديديم كه درجامعه ي بورژوائي كنوني ، انسانها تحت سلطه ي مناسبات اقتصادي كه خود بوجود آورده اند، تحت ابزار توليدي كه خود توليد كرده اند قرار دارند ، آنچنان كه گوئي تحت سلطه ي يك نيروي بيگانه اند. بنابراين پايه ي واقعي عمل بازتاب مذهبي كماكان پا برجا مي ماند و همراه با آن نيز خود بازتاب مذهبي . و هرآينه اگراقتصاد بورژوائي دريچه اي نيز برروابط علاي سلطه ي بيگانه بگشايد، باز اين از نظر وجود خود مسئله چيزي را تغيير نمي دهد. اقتصاد بورژوائي نه مي تواند از بروز بحرانها بطوركلي جلوگيري كند ونه از سرمايه داران جداگانه دربرابرضرر، بدهكاري و ورشكستگي و نه اينكه از كارگران در برابر بيگاري و فلاكت حفاظت نمايد. و اين هنوز حقيقتي است كه انسان تعقل مي كند و خدا ) يعني سلطه ي بيگانه ي شيوه توليد سرمايه داري ( تحكم مي نمايد . شناخت محض اگر وسيعترو عميقتراز اقتصاد بورژوائي هم بشود ، بازهم براي دركشيدن نيروهاي اجتماعي تحت سلطه ي اجتماع كافي نيست . براي اين منظور قبل از هرچيز يك عمل  اجتماعي لازم است و هرگاه اين عمل بمورد اجرا در آمد ، هرگاه جامعه بوسيله ي تملك بر ابزار توليد و استفاده از آنها بر پايه ي يك برنامه ي كامل ، خودوكليه ي اعضايش راازرقيتي كه هم اكنون درآن مقيداند ، ازرقيتي كه بوسيله ي ابزار توليدي كه توسط خود آنان توليد شده ولي دربرابرشان بعنوان نيروي مقتدربيگانه اي صف آرائي مي كند، نجات داد، هرگاه انسان ديگرنه فقط تعقل ، بلكه تحكم نيزكرد ، تازه آنوقت است كه آخرين نيروي بيگانه اي نيز كه اكنون درمذهب منعكس مي شود، ناپديد خواهد شد و با آن خود بازتاب مذهبي نيز اربين مي رودو آنهم باين دليل ساده كه ديگر چيزي براي بازتاب شدن وجود ندارد.

ولي آقاي دورينگ نمي تواند آنقدر صبر كند تا مذهب بمرگ طبيعي اش بميرد. اوراديكال ترعمل مي كند. اوازبيسمارك هم بيسمارك تر شده است . او قوانين مه (3) شديدتري راصادر مي كند و آنهم نه فقط عليه كاتوليسيسم بلكه عليه همه ي مذاهب بطور كلي، او ژاندارمهاي آينده اش را بجان مذهب مي اندازد و از آن شهيد درست كرده و عمرش را تمديد مي كند. بهرجا كه مي نگريم با سوسياليسم خاص پروسي روبرو مي شويم.

پس از اينكه آقاي دورينگ مذهب را باموفقيت كامل نابود كرد،

" اكنون انسان متكي برخودو طبيعت ، و آگاه بر نيروهاي جمعي خويش ، مي تواند شجاعانه قدم درهمه ي آن راههائي بگذارد كه سيرحوادث و ضمير باطنش بر او مي گشايد."حال يكبارهم براي انسباط خاطر ببينيم كه انسان متكي برخود تحت رهبري آقاي دورينگ بكدامين " مسير." شجاعانه قدم مي نهد.

اولین حادثه ای که انسان از طریق آن برخود متکی میشود متولد شدن است

" دردوران صغر طبيعي به " مربي طبيعي كودك " يعني مادرواگذارمي شود. اين دوره مي تواند همچنانكه درحقوق روي آمده است تا سن بلوغ يعني تقريبا" تا سن چهارده سالگي ادامه يابد. تنها درمواردي كه پسران شرط ادب را دربرابر مادران خود بجاي نياورند، مساعدت پدرو مشخصا" مقررات تربيت عمومي اين نقيصه را برطرف خواهد كرد. بافرارسيدن سن بلوغ ، كودك " تحت قيموميت طبيعي پدر" قرار مي گيرد ، البته درصورتيكه " ابويت محرز و بلامنازع " باشد. در غيراينصورت كمون يكنفرقيم تعيين مي كند.

همان طوري كه آقاي دورينگ قبلا" مي پنداشت كه توليد اجتماعي را مي توان بدون دگرگون كردن خودتوليد جانشين شيوه ي توليد سرمايه داري ساخت ، در اينجا نيز تصور مي كند كه مي توان خانواده ي بورژوائي مدرن رااز تمامي پايه ي اقتصادي آن جداكردبدون اينكه ازاين طريق تمامي شكل آن تغيير كند. شكل مذكور براي او آنچنان تغيير ناپذير است كه وي حتي " حقوق روم باستان " را اگرچه بشكلي تقريبا" جلا يافته تر" تا ابد براي خانواده تعيين كننده مي داندو خانواده را تنها بشكل يك واحد ارث گذاريعني متملك مي تواند تصور كند. در اين مورد اتوپيستها به مراتب از آقاي دورينگ پيشرفته تر هستند. آنها معتقد بودند كه با برقراري روابط آزاد اجتماعي ميان افراد و تبديل كارخانگي خصوصي بيك صفت عمومي ، تربيت اطفال نيز اجتماعي شده ودرنتيجه يك رابطه ي متقابل واقعا" آزاد ميان اعضا خانواده به وجود خواهد آمد. مضافا" اينكه ماركس قبلا") درسرمايه صفحه515  ( مدلل ساخته است ، كه چگونه " صنايع بزرگ با نقش تعيين كننده اي كه براي زنان و افراد جوان و كودكان درخارج ازچهارديواري خانه ، درپروسه هاي اجتماعي توليد قائل مي شود، پايه ي اقتصادي جديدي را براي شكل عاليتري از خانواده و روابط بين زن و مرد بوجود مي آورد.

" آقاي دورينگ مي گويد:" هراصلاح گر اجتماعي خيالپردازي ، طبيعتا" آن موازين تربيتي را ارائه مي دهد كه متناسب با زندگي اجتماعي مورد نظري مي باشد."

اگراين جمله را ملاك قضاوت قراردهيم آقاي دورينگ در ميان اصلاح گران اجتماعي خيال پرداز " هيولائي حقيقي " جلوه مي كند. مدرسه ي آينده اورا دست كم باندازه ي مسئله ي حق تاليف اش بخود مشغول مي دارد. و اين حقا" كه مويد خيلي حرفهاست . او نه تنها براي

 " آينده اي نزديك" بلكه براي دوران گذارنيز برنامه هاي آموزشي مدارس ودانشگاهها را حاضروآماده كرده است. ولي مادراينجا فقط به اين بسنده مي كنيم كه ببينيم چه چيزي بايد درآخرين مرحله ي نظام اجتماعي گر به دختران و پسران جوان تعليم داده شود.مدارس ابتدائي عمومي همه ي آن چيزهائي را عرضه مي دارند." كه مي توانند في حدذاته و علي الاصول براي انسانها داراي جذابيت باشند" يعني بطور مشخص " مبادي و نتايج اساسي همه ي علومي را كه با شناخت جهان و حيات مربوط مي باشند. بنابراين مدارس مزبور قبل از هرچيز به تعليم رياضيات مي پردازند و آنهم باينطريق كه پهنه ي كليه ي مفاهيم و روشهاي اصولي را از شمارش ساده و جمع تا محاسبات انتگرال " كاملا" در مي نورند."ولي اين بدين معني نيست كه بايد دراين مدارس واقعا" محاسبات مشتق و انتگرال تدريس شود، بلكه كاملا" برعكس.درآنجا بايد بيشترعناصر كاملا" جديدي از رياضيات عمومي تدريس گردد كه هم رياضيات ابتدائي معمولي و هم رياضيات عالي رادربطن خود دارد. اگرچه آقاي دورينگ مدعي است كه از قبل " بصورت طرح و از خطوط اساسي محتوي كتابهاي " اين مدرسه ي آينده " رادر مدنظر" دارد، معهذا هنوز متاسفانه موفق نشده است كه اين."عناصر رياضيات عمومي"راكشف كند وآنچه را كه وي از انجام آن بر نمي آيد." بايد بطور واقعي تازه از نيروهاي آزاد و شكوفان جامعه جديد انتظارداشت."

اگرچه خوشه هاي رياضيات آينده فعلا" هنوز بسيار ترش هستند ولي درعوض علم نجوم ، مكانيك و فيزيك آينده معضلات كمتري فراهم مي آورند و" هسته ي هرگونه آموزشي را تشكيل مي دهند. گياه شناسي و جانورشناسي با شيوه و روشن كماكان تشريحي خودعليرغم همه ي تئوريها ، بيشتر براي سرگرمي " مورد استفاده قرارخواهدگرفت .چنين است آنچه سياه روي سفيد در صفحه ي 417 " فلسفه " آمده است . آقاي دورينگ تا امروزهنوزچيزديگري جز گياه شناسي و جانورشناسي عمدتا" تشريحي نمي شناسد. آقاي دورينگ تابحال نامي از مورفولوژي ، جنين شناسي و زيست شناسي تطبيقي جهان ارگانيك را نيز دربرمي گيرد ، نشنيده است و درحاليكه بدون اين كه ايشان خبردار شوند، درعرصه بيولوژي تقريبا" چندين دوجين علم كاملا" جديد بوجود آمده است ، فكر بچه گانه ي او هنوز هم " عناصرفرهنگي كاملا" مدرن شيوه ي تفكر علمي " را از كتاب " تاريخ طبيعت براي كودكان " اثر راف ، مي گيرد. و اين ساخت جهان ارگانيك را به " آينده ي قابل پيش بيني نيز" تحميل مي كند. وي طبق معمول در اينجا نيز شيمي را كاملا" بدست فراموشي سپرده است.

آقاي دورينگ درنظردارد جنبه ي استتيك درس را كاملا" ازنو پايه ريزي كند. اشعار قديمي ديگربكار نمي آيد. بخود پيداست كه درجائيكه مذاهب قدغن هستند شعر نيز با وجود " سمبل هاي اسطوره اي و مذهبي " كه نزد شعراي قديم معمول بوده است ، ديگر جائي درمدارس ندارد. همچنين " عرفان شاعرانه " نيز كه مثلا" گوته عميقا" بآن پرداخته است، مطرود مي  باشد. پس آقاي دورينگ بايد عزم خودرا جزم كرده و شخصا"آن شاهكارهاي شعري را بما ارائه دهد كه با " توقعات متعالي يك فانتزي متناسب با تعقل مطابقه داشته باشد" و مبين آن آرماني باشد كه بمفهوم كمال جهان است. باشد كه در اين مهم درنگ نكند. كمون اقتصادي آنگاه مي تواند تاثيري جهانگشايانه داشته باشد كه مانند اسكندريون با گامهاي سريعي كه از روي تعقل برداشته مي شوند، حركت كند.

نوجوانان را نبايد بازبان شناسي چندان ناراحت كرد.

" زبانهاي مرده جملگي كنارگذاشته مي شنوند.... و  زبانهاي خارجي زنده نقش فرعي خواهند داشت" تنها آنجا كه مراوده ميان اقوام مختلف به تماس ميان خود توده هاي مردم مي كشد، هركس بايد به شيوه اي آسان و برحسب بيازش آنها را فراگيرد . "تدريس واقعا" آموزنده ي زبان " مشروط بيك نوع دستور زبان عمومي و بطور مشخص فراگيري " محتوي و شكل زبان خودي است ."

براي آقاي دورينگ تنگ نظري ملي انسانها ي امروزي هنوز خيلي جهان وطني است.او حتي مي خواهد هردو اهرمي را نابود كند كه در جهان امروز لالقل امكان فرارفتن از موضع تنگ نظرانه ي ملي را بدست مي دهند: آشنائي به زبانهاي باستاني كه دست كم برافرادي كه تحصيلات كلاسيك دارند از هر قوم و هركشور افق ديدگسترده اي را مي گشايد. وآشنائي بزبانهاي جديد كه تنها  به توسط آنها مردمان ملل مختلف قادر به ايجاد تفاهم ميان خود بوده و مي توانند به اموري كه درماورا مرزهاي آنها جريان دارد وقوف پيدا كنند. در مقابل ، دستور زبان ملي را بايد با جديت تمام از حفظ كرد. ولي مسئله اينجاست كه " محتوي و شكل " زبان خودي فقط هنگامي قابل فهم است كه پيدائي و تكامل تدريجي آن تعقيب شود و اين ميسر نيست مگر اينكه در ابتدا اشكال منسوخ خود آن و سپس زبانهاي مرده و زنده ي خويشاوند با آن ملحوظ شوند. و باين ترتيب دوباره بهمان منطقه ي اكيدا" ممنوع مي رسيم ـ هرآينه آقاي دورينگ تمامي دستور زبان تاريخي مدرن را ازبرنامه ي درسي اش حذف كند، براي او از تعليم زبان جز گرامر فني از مد افتاده زبانشناسي كلاسيك ، باتمامي بي بندو باري اش كه ناشي ازنداشتن پايه ي تاريخي است ، ديگرهيچ چيزباقي نمي ماند.  نفرت عليه زبانشناسي باستاني اوزا بآنجا مي كشاند كه بدترين فرآورده هاي زبانشناسي قديم را در"  مركز تعليم زبان واقعا"آموزنده " قاردهد. بوضوح مي توان ديد كه ما دراينجا بافرد زبانشناسي سروكارداريم كه از پيشرفتهاي عظيم و موفقيت آميز زبانشناسي تاريخي در شصت سال اخير كوچكترين حرفي نشنيده است و از اينرو " عناصرآموزشي بسيار مدرن" تعليم  زبان را نه درنزد بوپ ، گريم ، و ديتس بلكه درنزد هايزوبكر رحمت الله و عليه مي جويد.

ولي همه اينها باز براي اينكه شهروندان جوان آينده " برخود متكي بشوند" هنوز خيلي كم است .براي اين منظوربازشالوده ريزي عميقتري لازم مي آيد وآنهم از طريق " فراگرفتن آخرين مبادي فلسفي " اما" چنين تعمقي" از زمانيكه آقاي دورينگ زمينه را فراهم آورده است ديگر كارچندان صعبي نيست. درواقع " اگركسي اندك دانش دقيقه اي را كه شماتيك عمومي هستي مي تواند بدان ببالد از پيرايه هاي قلابي و اسكولاستيكي پاك كند و چنين تصميم بگيرد كه همواره و درهمه جا تنها " واقعيت تصديق شده " بوسيله ي آقاي دورينگ را معتبر بشناسد در اينصورت جوانان آينده نيز به فلسفه ي مقدماتي ، كاملا" دسترسي خواهند داشت ." بايد بخاطرآوردكه ماچگونه با استفاده از متدهاي نهايتا" ساده اي به مقولات نامتناهي و نقد براين مقولات ، بردي بيسابقه بخشيده ايم. دراينصورت " چرا نبايد عناصري ازبرداشت عمومي مادرباره ي زمان و مكان كه درنتيجه تعميق و تدقيق حاضرتا اين اندازه ساده ترسيم شده است ، سرانجام به جزئي از دانش مقدماتي تبديل گردد....انديشه هاي راديكال " آقاي دورينگ نمي توانند درطرح آموزشي عمومي جامعه ي نوين نقشي جانبي داشته  باشند. كاملا" برعكس ، رسالت وضعيت با خود يكسان ماده و شمارش بينهايت باين خاطر است تا انسان را " نه فقط بروي پاهاي خود بگذارد، بلكه كاري كند كه انسان  راسا" باين برسد كه اين اوست كه باصطلاح مطلق رادرزيرپاهاي خوددارد."

چنانكه ملاحظه مي شود دبستان آينده چيزي جزيك دبيرستان پروسي " زرق وبرقدار" نيست كه درآن بجاي يوناني و لاتين كمي بيشتر رياضيات نظري وعلمي و مشخصا" اجزائي از " فلسفه واقعيت " تدريس مي شود و درآن تدريس زبان آلماني مجددا" بسطح بكرعليه الزحمه ، يعني بسطح كلاس چهارم دبستان نزول پيدا مي كند. راستي اكنون كه ما مبتدي بودن معلومات آقاي دورينگ را در كليه ي زمينه هايي كه ايشان بدان پرداخته اند مدلل ساخته ايم. ديگر" چرا" نبايد آنها و يا به عبارت ديگرآنچه كه اصولا" پس از يك " پاكسازي مقدماتي و اساسي " از آنها باقي مي ماند، " سرانجام من حيث المجموع به جزئي از دانش مقدماتي تبديل گردد". بخصوص كه درواقعيت نيز معلومات مزبور هيچگاه اين مرحله ي ابتدائي را ترك نگفته اند. البته آقاي دورينگ نيز چيزهائي درباره ي پيوند كاروتعليم و تربيت در جامعه ي سوسياليستي به گوشش خورده است ، پيوندي كه بايد يك آموزش جامع الاطراف فني را ميسركرده و همچنين زمينه اي براي تعليم و تربيت علمي بوجود آورد. ولي ايشان از اين نكته نيز به سبكي كه افتد و داني بنفع طرح " سوسياليته ي" خودبهره برداري مي كند. ولي همانطوريكه مشاهده كرديم از آنجا كه تقسيم كارقديمي دراساس خوددرتوليد آينده ي دورينگي دست نخورده خواهد ماند، بنابراين كارآموزي فني در مدرسه ، فاقد هرگونه مصرف علمي و يا اصولا" هرگونه اهميتي براي توليد بوده و تنها هدفي مدرسي خواهد داشت . كار آموزي مزبور بايد جايگزين ورزش كه مورد بي اعتنائي انقلابي راديكال ما قراردارد بشود. وهم ازاينروست كه ايشان جز چند شعار توخالي چيزي براي عرضه كردن ندارد، مثلا" :

" پيروجوان بمعناي واقعي كلمه كارخواهند كرد."

ولي سخافت حقيقي اين ياوه سرائيهاي بي پايه و محتوي ، زماني معلوم مي شود كه كسي آنها را با گفته هائي از " سرمايه " صفحه 508 تا 515 مقايسه كند، آنجاكه ماركس اين مطلب را مي پرواند كه " ازسيستم كارخانه آنطور كه جزئيات امر رامي توان نزد روبرت اون دنبال كرد، جوانه هاي آينده تعليم و تربيت فراروئيده است، يعني آن تعليم و تربيتي كه براي همه ي كودكان از سني معين كار مولد را با درس و ورزش بهم پيوند مي دهد و آنهم نه تنها بعنوان روشي  براي افزايش ميزان توليد اجتماعي ، بلكه بعنوان تنها روش براي توليد انسانهائي با تكاملي همه جانبه ." ) جلد23ـصفحه  507ـ 514

مادراينجا به دانشگاه آينده كه درآن " فلسفه ي واقعيت " هسته دانش را تشكلي داده و درآن دركناردانشكده ي طب ، دانشكده حقوق نيز با شكوفائي كامل به كار خود ادامه مي دهد، نمي پردازيم . بدانشكده هاي تخصصي ـ كه همه ي اطلاعات ما از آنها اينست كه فقط " بچند موضوع مشخص " مي پردازند ـ نيز كاري نداريم. فرض مي كنيم كه شهروند جوان آينده پس از اختتام كليه ي دوره هاي درسي بالاخره بجائي رسيده كه بتواند" بخود متكي" شود و بدنبال همسري براي خودبگيرد.آقاي دورينگ چه راهي دربرابر او مي گذارد؟

" نظريه اهميت افزايش نوع براي حفظ، حذف و همچنين حتي براي تكامل خلاق صفات بشري بايدآخرين ريشه هاي بشري و غير بشري  را بطور عمده در اختلاط جنسي و انتخاب و علاوه برآن در كوشش براي حصول يا عدم حصول نتيجه ي معيني از توليد مثل جستجو كرد. بمحاكمه نشستن بر همه ي وحشيگريها و جهالتي كه دراين پهنه فرمانروائي مي كند، بايد عملا" بيك عصربعدي واگذارگردد. معهذا عليرغم وجود پيشداوريهاي مختلف دست كم يك چيز را ميتوان هم اكنون تشخيص داد و آن اينكه در مورد نوزادان بيش از مسئله ي كميت و تعدا آنها اين مسئله مطرح است . البته موجودات عجيب الخلقه در تمام اعصار و تحت شرائط حقوقي مختلف هميشه نابود شده اند. ولي فاصله ي ميان انساني عادي و انسان ناقص الخلقه اي كه در او هيچگونه شباهتي با بشروجودندارد، داراي سلسله مراتب متعددي است. بطور آشكار اين امر كاملا" مثبتي است اگر از تولد انساني كه مي تواند ناقص الخلقه بشود جلوگيري گردد."

همچنين درجاي ديگري چنين آمده است.

" براي تفكرفلسفي بهيچوجه مشكل نخواهد بودكه حقي را كه جهان توليد نيافته بربهترين تركيب ممكن دارد درك كند..... آبستني و يا درصورت لزوم تولد نيز فرصت هائي را بدست مي دهند تادراين رابطه اقدامات پيشگيري كننده يا استثنائا" برگزيننده انجام گيرد."

و درجاي ديگر:

" هنريوباني كه انسا را در سنگ مرمربه كمال مطلوب مي رسانيد نمي تواند اهميت تاريخي خود را حفظ كند ، هر آينه به انجام وظيفه اي كه جنبه ي هنري آن كمترولي اهميت آن براي سرنوشت ميليونها انسان بمراتب خطيرتراست اقدام شود و آن كامل كردن ساختمان انسان با گوشت و خون است . چنين هنري ديگر با سنگ سرو كار ندارد و زيباشناسي آن به مشاهده ي اشكال بيجان مربوط نمي شود"و غيره.

شهروند آينده ي جوان مااز فرق آسمان ناگهان بزمين مي افتد. او حتي بدون راهنمائي آقاي دورينگ نيز مي دانست كه ازدواج نه ربطي به مجسمه سازي دارد و نه به مشاهده ي اشكال بيجان ، ولي ايشان باو قول داده بودند كه بمنظور يافتن قلب همدرد زني ، باتمامي بدن مربوطه ، وي مي تواندهرراهي را كه سير حودث و طبيعت خودش ، پيش پايش بگذارند، درنوردد. ولي " اخلاق عميق و سختگير" براو نهيب ميزند كه بهيچوجه چنين نيست. زيرانخست مسئله برسر اينست كه او وحشيگري و جهالتي را كه در پهنه ي اختلاط جنسي و انتخاب فرمانروائي مي كند ، به يكسو نهاده و حق جهان نوزاد را بربهترين تركيب ممكن درنظر بگيرد. وظيفه ي او در اين لحظه ي پرشكوه اينست كه ساختمان انسان با گوشت و خون را تكامل ببخشد و باصطلاح به فيدياسي )فيدياس مجسمه ساز يوناني( درگوشت و خون تبديل گردد. ولي اينرا چگونه بايد شروع كرد؟ اظهارات اسرارآميزآقاي دورينگ در بالا، كوچكترين رهنمودي در اختياراو نمي گذارد.اگرچه خود ايشان تاكيد مي كنند كه اين كار" هنر" است . آيا آقاي دورينگ كتاب راهنماي اين هنررا بسبك كتابهائيكه امروزه با جلدهاي سربسته ، كتابفروشيهاي آلمان راپركرده اند هنوز در" ذهن خودطرحريزي " ننموده اند, درواقع ما اينجانه در" سوسياليته " ، بلكه بيشتر در اپراي " فولت سحرآميز " هستيم با اين تفاوت كه ساراسترو ، كشيش خوشگذران فراماسيونر، دربرابرمعلم اخلاق عميق و سختگير ما ، ديگرمشكل مي تواند بعنوان يك نفر" كشيش درجه دوم " محسوب شود. آزمايشاتي كه ساراسترو با عاشق و معشوقهائي كه پيرو او بودند انجام مي داد، دربرابر امتحانات هولناكي كه آقاي دورينگ از اين دو  فرد آزاده قبل از اينكه آنها قدم به ساخت ) مقدس و آزاد" زناشوئي بگذارند ، مي كند ، واقعا" بچه گانه بنظر مي آيند. ولي اينهم مي تواند اتفاق بي افتدكه تا مينوي آينده ي " متكي بر خويش " مطلق رادرزير پاها داشته باشد اما يكي از اين پاها به اندازه ي چند سانتيمترنسبت بحالت عادي انحراف داشته باشد، بطوريكه خواهان اورا پاچنبري بخوانند. امكان ديگر اينست كه پا ميناي آينده ي دلبنداو نيز در نتيجه ي يك انحناي خفيف شانه راست ، برروي مطلق مورد بحث ، نتواند چندان خبرداربايستد، بطوريكه حسودان وي راقوزي بخوانند. آنوقت در اينصورت چه خواهد شد؟ آيا ساراستروي عميق و سختگير برآنها قدغن خواهد كرد كه هنر تكميل كردن انسان با گوشت و خون را بعمل درآورند. آيا او " اقدامات پيشگيرانه " ي خود را درمورد " آبستني " و يا اقدامات برگزيننده ي خود را پس از " تولد"نوزاد بمورد اجرا در خواهد آورد. اينگونه مسائل تقريبا" هميشه سير ديگري را طي مي كنند، زوج  عاشق ، ساراستروـ دورينگ را بحال خودرها مي كند و روزانه ي محضرازدواج مي شود. آقاي دورينگ فريادايست برمي آوردو مي گويد، منظور من اين نبود. بگذاريد با شما حرف بزنم.

در" انگيزه هاي متعالي واصيل وانساني روابط شفابخش جنسي ، دوجانبه بودن تحريك جنسي كه تشديد آن به صورت عشق شهواتي تظاهرمي كنند، بهترين ضامن خوشآيند بودن اين رابطه مي باشد.... اين يك تاثيرجانبي است كه ازيك رابطه ي ذاتا" هارمونيك ، محصولي باتركيبي هارمونيك حاصل مي گردد.ازاينجا چنين نتيجه مي  شودكه هرگونه اعمال زور، تاثيري بس زيان مند خواهدداشت."

 و به اين ترتيب همه چيز زيباترين وجهي درزيباترين نظام اجتماعي گرانه حل مي گردد. ياچنبري وقوزي يكديگرراعاشقانه دوست دارندوازاينرو" رابطه دوجانبه شان" بهترين تضمين رابراي " تاثيري جانبي " بدست مي دهد. آنها مانند قرمانان يك رمان، عاشق يكديگرمي شوند وبهم مي رسندوتمامي اخلاقيات سختگيرانه وعميق مانندهميشه به صورت پرت وپلا گوئيهاي هارمونيك ، روال عادي خود را طي مي كنند.تصورات اصيل آقاي دورينگ ازجنس زن به صورت كلي ازادعانامه ي زيرين ايشان عليه جامعه ي كنوني مستفاد مي شود:

" فحشا درجامعه ي سركوب كنده اي كه برفروش انسان به انسان بنا شده ، به مثابه ي تكلمه ي بديهي زناشوئي اجباري ، دراستفاده ي مردان قراردارد. يكي ازقابل فهم ترين ودرعين حال با مفهومترين واقعيات اين است كه چيزي مشابه با آن نمي تواند براي زنان وجودداشته باشد."

من بهيچ قيمتي حاضرنيستم قدرداني كه زنان قطعا" به خاطراين اظهارادب ، از آقاي دورينگ بعمل خواهند آورد، نصيب من بشود. ولي آياواقعا" آقاي دورينگ ازنحوه ي درآمدحاصله ازخودفروشي (Schurzenstipendien) كه ديگرچندان غيرعادي نيست، هيچ چيزنشنيده است ؟وآقاي دورينگ خودشان Roforpndar (كارورزدرعدليه ـ م) بوده اندودربرلين زندگي مي كنند، جائيكه درزمان من يعني درسي و شش سال قبل ، صرفنظراز Lieutonants (ستوان ـ م) اغلب رفرانداريوس (Reforendarius ) با شورتسن شتيپنباريوس (Schuryenstipendarius) قافيه بسته مي شد.

اكنون مي خواهيم بااجازه ي خواننده ازموضوع خودكه قطعا" به قدركافي اغلب خشك وكسل كننده بوده است، باخوبي وخوشي وداع كنيم. تا آنجا كه مي بايستي به مسائل مطرح شده ي مختلف مي پرداختيم ، حكم ما بسته به واقعيات عيني بلامنازع بود، وحكم ماباتوجه به اين واقعيات به قدركافي صريح و حتي شديد نيزبود. حال كه فلسفه ، اقتصاد وسوسياليته را پشت سرگذارده ايم وتصويركلي نويسنده رابايددرباره ي اجزانظرياتش به قضاوت مي نشستيم دربرابرخودداريم ، حال مي توانيم ملاحظات انساني را به پيش كشيم ، حال ديگرمجازيم كه پاره اي از اشتباهات وخودبيني هاي درغيراين صورت غيرقابل فهم راناشي ازدلائل شخصي بدانيم و حكم كلي خودرادرباره ي آقاي دورينگ دراين كلمات خلاصه كنيم : محجوري به دليل خودبزرگ بيني .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 1- خاتمه جواب سوال از فريدريش دوم:  دراينجا هركس بايد خود رستگارشود(

-2 اين خصلت دوگانه ي خدايگانهاي مختلف يكي ازعلل اغتشاش است كه بعدا" در ميتولوژيها بروز كرد. اسطوره شناسي تطبيقي علت مزبور را ناديده گرفته است . زيرا بنحوي يكجانبه اسطوره هاراصرفا" انعكاس نيروهاي طبيعي مي داند. مثلا" نزدبرخي ازقبائل ژرمن خدواند حنگ بزبان نورديك قديم Tyr  خوانده مي شده است ، بزبان آلمان باستان Zio ،كه بنابراين باZEUS يوناني مطابقه دارد. نزد قبايل ديگري ازژرمن هاEr وAresEor يوناني وMars لاتيني درتطابق است ـ انگلس ـ

  3- قوانین مه- این قوانین در سال 1873حهت کنترل کلیسای کاتولیک بوسیله بیسمارک در رایشتاگ به تصویب رسانده شد.بیسمارک به این جهت خودرا مجبور به سرکوب کلیسای کاتولیک میدید.زیرا تجزیه طلبان جنوب وجنوب غربی حمایت می کردندولی بلاخره ضرورت بسیج کلیه نیروهای ارتجاعی وضد انقلابی علیه جنبش کارگری او را محبور به الغای قوانین مزبور نمود.

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Home Farsi German