لنین : هدف نهائي ما كمونيستها برچيدگي وخاتمه دولت به معناي خاص كلمه است يعني هر تشكيلات و هرسيستم قدرتي، وهرقدرتي كه بر عليه انسان باشد

احزاب كمونيستي

 

واما درباره خود بگويم، نه كشف وجودطبقات درجامعه كنوني و نه كشف مبارزه ميان آنها ، هيچكدام از خدمات من نيست . مدتها قبل از من مورخين بورژوازي تكامل تاريخ اين مبارزات طبقات واقتصاددانان بورژوازي تشريح اقتصادي طبقات را بيان داشته اند.كارتازه اي كه من كرده ام اثبات نكات زرين است :

1 - اينكه وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاريخي معين تكامل توليد است.

2- اينكه مبارزه طبقاتي ناچار كاررا به ديكتاتوري پرولتاريا منجرمي سازد.

3- اينكه خود اين ديكتاتوري فقط گذري است بسوي نابودي هرگونه طبقات و بسوي جامعه بدون طبقات.

 

 درپس اين بيانات وسخنان صادقانه و بي آلايش اما سرشار از واقعيتهاي تاريخي واقتصادي ماركس مي پردازيم به آموزش هاي لنين كه پيامدهاي بحث اودرانتقاد از مريضي كودكانه كمونيسم ايراد شده است.لنين در ترجمه كتاب دولت و انقلاب متن آلماني صفحه 36  ماركس را پي مي گيردومي نويسد:

" ماركس دراين كلمات خود توانسته است به وضوح شگفت آوري اولا" فرق عمده واساس آموزش خودرابا آموزش ژرفترين متفكرين پيشروبورژوازي و ثانيا" ماهيت آموزش خودرادرباره دولت بيان دارد. نكته عمده در آموزش ماركس مبارزه طبقاتي است . اين مطلبي است كه بسيار زياد مي گويند و مي نويسند. ولي اين نادرست است.و از همين مطلب نادرست تراين است كه اغلب تحريف اپورتونيستي ماركسيسم و جعل آن بطرزي كه براي بورژوازي پذيرفتني باشد حاصل مي آيد. زيرا اين ماركس نيست كه آموزش مربوط به مبارزه طبقاتي را بوجود آورده، بلكه بورژوازي قبل از وي آنرا بوجود آورده است و اين آموزش بطور كلي براي بورژوازي پذيرفتني است . كسي كه فقط مبارزه طبقات را قبول داشته باشد، هنوز ماركسيست نيست و ممكن است هنوز از چهارچوب تفكر بورژوازي و سياست بورژوائي خارج نشده باشد. محدود ساختن ماركسيسم به آموزش مربوط به مبارزه طبقات  بمعني آنست كه از سروته آن زده شود، مورد تحريف قرار گيرد و به آنجا رسانده شود كه براي بورژوازي پذيرفتني باشد. ماركسيست فقط آن كسي است كه قبول نظريه مبارزه طبقات را تا قبول نظريه ديكتاتوري پرولتاريا بسط مي دهد. وجه تمايز كاملا" عميق بين يك خرده بورژوازي عادي( و همچنين بورژوازي بزرگ ) با يك ماركسيست درهمين نكته است. با اين سنگ محك است كه بايد چگونگي درك واقعي و قبول ماركسيسم را آزمود. و شگفت نيست كه وقتي تاريخ اروپا طبقه كارگررا ازلحاظ عملي با اين مسئله روبرو نمود، نه تنها تمام اپورتونيستها و رفرميست ها بلكه تمام  كائوتسكيست ها ( يعني كسانيكه بين رفرميسم و ماركسيسم در نوسانند) كوته بينان ناچيز و دموكرات هاي خرده بورژوائي از آب در آمدند كه ديكتاتوري پرولتاريا را نفي مي كنند". لنين در ادامه بحث همانجا صفحه 47 اضافه مي كند:

"آنچه را كه ماركس درباره موضعگيري بورژوازي ذكر نموده و اپورتونيسم را از دايره قبول مبارزه طبقاتي بدايره مناسبات بورژوازي محدود مي كند، يعني بدون گذرازسرمايه داري بدوران كمونيسم قدم نهادن، يعني نفع مبارزات طبقاتي و درنتيجه بدون سرنگوني و محو كامل بورژوازي  دور ازضميرمي ماند. درواقع اين دوران بطورناگزير دوران مبارزه طبقاتي بي نهايت شديدو شكل هاي بي نهايت حاد اين مبارزه است و لذا دولت اين دوران هم ناگزير بايد دولت دموكراتيك بشكل نوين ( براي پرولتارها و بطور كلي براي تهي دستان) و ديكتاتوري بشكل نوين ( عليه بورژوازي ) باشد." حال بديهي است كسي كه بكنه آموزش ماركس درباره دولت پي مي برد، بايد فهميده باشد كه ديكتاتوري يك طبقه لاجرم براي هرگونه جامعه طبقاتي بطور اعم، براي پرولتاريائي كه بورژوازي را از قدرت بزير كشيده است، لازمه دوران تاريخي است كه سرمايه داري را ازجامعه بدون طبقه كمونيسم جدا وتقسيم مي كند.

پس از اين مطالب وپرداختن به گفته هاي لنين دردولت وانقلاب برمي گرديم به اصل بحث ماركس درباره مسائل و وظائف پرولتاريا درقبال بورژوازي كه در مانيفست حزب كمونيسم صفحه 56 متن آلماني بيان گرديده است. ماركس مي گويد:

" كمونيستها حزب ويژه و هيچ وجه تمايزي درمقايسه با احزاب طبقه كارگرندارند". و ادامه ميدهد كه "جنبش پرولتاريائي تواما" مبارزه ايست از اكثريت و اكثريت ها.  پرولتاريا بعنوان پائين تري طبقه جامعه كنوني نمي تواند برخيزد و قيام كند بدون اين كه پايه هاي قشري و رسمي جامعه درهوا منفجرشود". در ادامه همانجا ماركس پرولتاريا را بعنوان يك پيكره ملي در مقابل بورژوازي به صف مي كشد.و مي گويد:

 پرولتاريا يك كشور بايد ابتدا كاررا از خودشروع كند. تمامي جامعه كنوني همان طوري كه ديديم برطبقات استثمارشونده و استثماركننده استواراست . براي اين كه يك طبقه بر طبقه ديگرحكومت كند، بايد شرايط اين حكمراني مهياباشد . درادامه اضافه مي كند:

 "پرولتارياي مدرن درمقابل پيشرفت و ترقي صنعت درجايگاه فقروطبقاتي خويش درجامي زند. طبقه كارگرفقير مي شود.وروز به روزفقرش درمقايسه جمعيت وثروت فزوني مي يابد. درنتيجه بورژوازي دراين ميان ناتوان مي ماند، ونمي تواند ديگرحاكميت طبقاتي خويش  را حفظ كند".

 با اين نظرات علمي و ژرف ماركس لاجرم شرايط بارزبراي بقا و حاكميت طبقه بورژوازي همانا انباشت سرمايه است كه دربخش خصوصي اسير مي ماند. شرط سرمايه ، مزدوري طبقه كارگراست.ترقي صنعت كه حاصل به القوه وبه الفعل بي مقاومتي وبي ارادگي بورژوازي است ، تجرد وتفرد كارگررا بتوسط رقابت درهم آميختگي (Assoziation ( جبران مي كند. با توسعه بخش هاي بزرگ صنعتي ابتدازيرپاي بورژوازي خالي مي شود. چرا كه تمليك مي شود. شاهكارگفتارماركس درمانيفيست حزب كمونيست اينجاست كه مي گويد بورژوازي توليد مي كند، با آن قبرخودرادرتوليد مي كند. پس غروب بورژوازي و پيروزي پرولتاريا اجتناب ناپذيرخواهد بود. تاكيد از ماست . چقدرزيبا ماركس انقلاب كمونيستي رادرمرگ و نابودي بورژوازي در پس تغيير و تحولات بنيادين جامعه سرمايه داري تجسم واقعي مي بيند، شايد تاريخ مبارزات طبقاتي به وضوح آنرا درك نكرده باشد. ما ماركسيستها بايد آموزشهاي ماركسيسم وبه خصوص محتواي اين گفتار ژرف ماركس را جذب وهضم كرده باشيم و ناشيانه شرايط عيني ومادي انقلابها را نا ديده نه انگاريم:  ماركس پرولتاريا را آنجا صاحب پيروزي و موفقيت مي بيند كه بورژوازي غروب مي كند و آنجا پيروزي را از آن پرولتاريا مي داند كه توليد اززيرپاي بورژوازي بدرمي آيد.و آنجا اين تغييرو تحول را اجتناب ناپذيرمي بيند كه با توليد پايه هاي بورژوازي لرزان شده و اززيرپاي اوخارج مي شود. منظورو مقصود بعدي كمونيستها آن طوري كه ماركس اعتقاد دارداين است كه كمونيستها همچون سايراحزاب پرولتري درتشكيل حزب طبقه كارگرو يا به بيان واضح ترآموزش طبقه كار بعنوان طبقه و سرنگون كننده حاكميت بورژوازي و بدست گيري قدرت سياسي توسط پرولتاريا تاثيرپذيرباشند. اين تمامي آن چيزي است كه ماركس دررابطه با محتواي احزاب كمونيستي درمانيفيست كمونيست به وضوح بيان داشته است . با اين توصيف پس وظيفه كمونيستها دررابطه با انقلاب كمونيستي بسيارروشن گرديده است كه احزاب كمونيستي تشكيلاتي جداو رهاشده خاص خودرا ندارند. پس بديهي است كه تئوري و نظرات كمونيستها جدا از اين و آن جهان كشف شده ماركسيسم نيستند، بلكه منطبق با آن .خصوصا" ماركسيسم ماركس به ما نشان ميدهد كه:

 تمامي مناسبات مالكيت تداوم تغيير تدريجي يك تغيير دائمي تاريخي را بدنبال دارند. آنچه كه حزب كمونيست شوروي بايد مي دانست در همين نكته ظريف وژرف ماركس نهفته است و آنچه ما بايد دربستر تاريخ مبارزات طبقاتي بياموزيم، درجملات زيرخلاصه مي شود. ماركس ميگويد:

كمونيسم قدرت كسي را كه توليد جامعه را دراختيار دارد نمي گيرد، بلكه قدرتي را هدف قرار مي دهد كه توسط اين صاحب اختياري كار مزدوري و بيگانه را تحت فشار قرار مي دهد.قطعا" اين يكي ازوظايف كمونيستهاست كه  صاحب اختياري بورژوازي و وازخودبيگانگي پرولتاريا را بوضوح تشريح نمايند.

چرا كه زحمتكشان و كارگران جهان درمرحله كنوني بدليل خيانت و مسالمت كاريهاي رهبران احزاب به اصطلاح سوسياليستي، اميد و آرزوهاي خود را از كمونيسم به رها دادند. هرآنچه كه كارگران و دهقانان و زحمتكشان چيني ، روسي ، ايتاليايي ، فرانسوي، مكزيكي و آلماني با گوشت و خون خود براي ايجاد جامعه كمونيستي درطبق اخلاص گذارده اند، خرده سياسي يون دمكرات نماها و سوسيال دمكراتهاي مرتجع كشورهاي صنعتي برباد دادند.وهرآنچه كمونيستها و سوسياليستها درمبارزه خروشان خويش درمقابل سرمايه داري توشه راه نموده اند، امروزه برزمين سرد و يخ زده كشور شوراها به سردي و نااميدي رفته است . ماركس كه وجود طبقات و مراحل تاريخي و طبقاتي را اثبات كرده واصول جامعه بي طبقه را درقرن هجدهم اختراع مي كند ولنين كه دشت سبزوخرم سوسياليسم رادرقرن نوزدهم شخم ميزند، حال در آرامگاه ابدي خويش خفته اند. ما هم بعنوان كم تجربه گان راه سوسياليسم، فرزندان صادق انقلاب را تاريخا" دربرابر گرگان گرسنه سرمايه داري تنها گذارده ايم . اما مي توانيم هنوز اميدوارباشيم كه نوع وشيوه مبارزه کمونیستها با سرمايه داري در يك روند اصولي ترومرحله تكامل يافته تري نسبت به گذشته دنبال خواهد شد. همان طوري كه مي دانيم امروزه امپرياليسم در جاده پروپيچ وخم و لغزنده اي حركت مي كند. با وجودي كه هنوز درنقاط دورافتاده هند وبنگلادش ، چين و ايران و روسیه با وسايل ابتدايي و عقب مانده كار مي شود، اما مناسبات توليدي حاكم بر اين جوامع همانا شيوه توليدي سرمايه داريست . با توجه به موقعيت سياسي و اقتصادي هريك از اين كشورها مي تواند نتيجه گرفت: مبارزه ضدامپرياليستي پرولتاريا سالهاست گام به گام در يك مبارزه سياسي و اقتصادي سرمايه داري را به مبارزه فرامي خواند.شك نيست، زمان و مرحله جنگ هاي پنهان چريكي ، و مبارزاتي كه به ميل و خواست گروهي درمقابل رژيمهاي ديكتاتوري جهت يافته بود، به پايان رسيده است . قيامهاو جنبش هاي سوسياليستي هوشيارانه،با بكارگيري خط مشي صحيح و منطبق با اصول ماركسيسم و نيز توجه بر نتايج انقلابهاي دمكراتيك و سوسياليستي گذشته، مارا براي دستيابي به هدفمان نزديك تر مي كند.ازاين نظر تمامي سوسياليستها و دمكراتها كه دركنار انقلاب كمونيستها ايستاده اند، برجواني و نارسايي هاي انقلابهاي گذشته خرده نمي گيرند. بلكه بدون توجه به شكست ها و سكوت محافظه كاران،ليبرالها، ناشايستگي هاي خرده انقلابي يون ، راه پرآوازه كمونيسم را در پيش خواهند داشت . به قول ماركس:

"وجه تمايز كمونيستها با ساير احزاب پرولتري در اينست كه از يك طرف در جبهه هاي مختلف ملي وبين المللي با بورژوازي مي جنگند و درطرف ديگر در هر مرحله اي كه مبارزه ميان سرمايه داري و پرولتاريا درجريان است ، هميشه نقطه مشترك جنبش را سازماندهي مي كنند، پس كمونيستها درعمل نيروي محركه حزب طبقه كارگران تمامي جهان اند".

 تاريخ همواره مبارزات بلشويكهاوانقلابيون چين وويتنام وقيام كارگران به خون خفته كمون پاريس را دردل دارد. تاريخ مبارزات ضدامپرياليستي به ياد دارد كه  جوانان راه آزادي وفرزندان دليروشجاع عرصه انقلابهاي اجتماعي همواره درحلقه گرگان گرسنه جوامع سرمايه داري تنها ماندند. هرچند به نظرميرسد با تاخت و تازهاي امپرياليسم درعرصه جهاني، پدرخواندگان انقلابهاي سوسياليستي ودمكراتيك دست ازمبارزه شسته اند، اما به يقين هزاران جوان شجاع وانقلابي درراه سوسياليسم خواهي خويش دربرابرنظام جباران زمانه به ستيز وحق خواهي به صف ايستاده اند.

قبول پنداشهاي خرده بورژوازي واصراربرحقانيت جامعه دين سالاري وحراست ازمالكيت خصوصي درپروسه تحقق انقلابهاي ضدامپرياليستي وسوسياليستي يعني تفكيك وجدايي روبنااززيربنا. يعني فراق وجدايي ميان انديشه، جامعه وفرداست كه في النفسه حقيقت آشكار ميان هستي و نيستي و حق وباطل رانمايان نمي سازد. پرواضح است كه تفكرانتزاعي عاميان وساده انديشان جوامع سرمايه داري و آخرت جويان عرصه مذاهب آسماني همواره با سرپوش نهادن بر تضادهاي اجتماعي، اقتصادي ازارزيابي وشناخت تغييروتحولات بنيادين جوامع انساني دورمي ماند. اماجريان فكري وسياسي كه مي خواهد دليل آشفته بازار سياست وچكونگي منش طبقاتي اقشاروطبقات اجتماعي وفرهنگ غالب ومغلوب حاكم برروابط اجتماعي را بدرستي بشناسد، بايدازگذرگاه واقعيت هاي اقتصادي و تضادحاكم درروند كار وسرمايه عبورنمايد.

 تنهااين مردمان عامي كوچه وبازارنيستندكه ازاين گفته شگفت زده مي شوند: انقلاب ودگرگوني هاي سياسي واجتماعي ريشه دردل مناسبات توليدي حاكم درجامعه دارد.روشنفكران وبورژوا دمكراتهاي بسياري درجهان امروز وجوددارند كه بنوبه خودوقتي درافكارانتزاعي ودراقليم انديشه هاي محض بورژوازي ومذهبي خودگرفتارمي آيند، ناگزير حقايق وواقعيت هاي اجتماعي واقتصادي راانكار ولگدمال مي كنند

 بي گمان،آنانكه مثال كودكي براي به دندان گرفتن سينه مادردراين برهه اززمان شتاب و بي قراري مي كنند، درك نكرده اند كه پيش تاريخ انسان،  يعني مرحله گذرونابودي امپرياليسم وبرچيدن مناسبات خصوصي حاكم بر مناسبات كاروسرمايه درجهان واهي،هنوز ازاين ديارباقي رخت برنبسته است. اين انديشمندان وتئورسيين هاي مرتجع خبطه مدني شرق و غرب وخرده بورژوا هاوانقلابي نماهاي جناحي وخداپرستان بي وطن كه برگورخالي نظام سرمايه داري ودمكراسي دروغين وننگين او في البدا هه گريه مي كنند، شايد نمي دانند انسان باتوجه به ميليون ها سال عقبه تاريخي خويش، هنوز مثال نوزادان و كودكان چشم برعرصه گيتي ندوخته است و ايضا" هنوز نمي داند كه جهان جاي دادن كفاره براي گناهان وشرارت هاي بخشيده شده نيست و نبايد مثال مستان ودقل كاران براي پادشاه آسمانها وخدايگان دست پرورده انسان برروي زمين كف زد.

ناگفته پيداست كه دراين مقطع اززمان انقلابي يون وطرف داران راستين سوسياليسم بايد با تبليغ ومبارزه اصولي و علمي نقاب از چهره شركاوهمدستان بورژوازي وخرده سياسي يون دل سپرده به آيات و نزولات آسماني بردارند. بايد خيانت سران قوم وسرسپردگي رهبران مذهبي وملي را براي اقشاروطبقات زحمتكشان روشن نماييم. بايد با توجه به اصول و اساس ايده لوژي ماركسيسم دستاوردهاي انقلاب سوسياليستي ودستيابي به جامعه بدون طبقه و عاري از تضاد وقهر طبقاتي پاي درصحنه گذاريم كه قادر باشيم با شيوه هاي جديد مبارزاتي اكثريت محرومين و جهان خفتگان رادرهرمرحله باخود همراه سازيم. بايد عموم مردم را ازاين باورغلط برحذرداشت كه سوسياليسم با اعمال ديكتاتوري فقط براي حاكميت و هژه موني طبقه و يااقشارخاصي ازجامعه تلاش مي كند. بايد با توجه به قيام و خيزش كمون پاريس و دستاوردهاي علمي وعملي انقلابهاي اجتماعي چين و شوروي وويتنام ازاين باورغلط خلاصي يافت كه با پرچم خرده بورژوازي وحمايت دهقانان ودل سپردگان به ملكوت اعلا وناخويشتن خواهان ناسيوناليسم مي توان بربالين آزادي وبرابري سرداد.

 همان طوري كه سرمايه داري مثال رودي ازفرازدشت وناهمواريهاي اجتماعي،اقتصادي خويش راه خودرابراي دسترسي واستثمارنيروهاي توليدي پيدا مي كند، سوسياليستها و پيش قراولان انقلاب وطرف داران جنبشهاي كارگري بايد تحت شعار هژه موني مستقل وخالص طبقه پرولتاريا يعني ماركسيسم بابرخورداري ازبرنامه هاي سياسي واقتصادي وفرهنگي ومبارزات پيگيرانه درمقابل با ترفندهاي سياسي و اقتصادي سرمايه داري گام بردارند.

 سرمايه داري با سياست وبرنامه هاي بلندمدت به شيوه هاي مدرن وفريب كارانه استعماري واستثمارطبقات اجتماعي دست يافته است. پس بايد شيوه برخوردومبارزه بااو جهاني باشد.بايدبا جهاني نمودن مبارزات ضدامپرياليستي درمقابل حيله ها ونيرنگ هاي سرمايه داري زشت وزيباكرد. بايد با توجه به تجارب و آموخته هاي اصولي وعلمي ازانقلابهاي اجتماعي و قيامهاي رهايي بخش گذشته درس عبرت گيريم .بايد از اين باورغلط خلاصي يافت كه با پرچم خرده بورژوازي ودلبستگي به مبارزات سياسي ملي گرايان و اصلاح طلبان وخرده سياسي يون انقلابي نما ومشروطه خواهان بي كفايت ووابسته به امپرياليسم جهاني مي توان سربربالين آزادي وعدالت اجتماعي داد. بايد از شعارهاي فريبنده وپراز رازورمزرهبران مذهبي ، ملي گرايان ونخبگان وابسته به اميال بورژوازي جهاني دل بركند. ديگر دوره وزمان مبارزات قشري وگروهي و سياست بازيهاي اصلاح طلبان و ملي گرايان ناراضي از رژيمهاي وابسته به جناح هاي امپرياليستي و سلطنت طلبان منفور درداخل مرزهاي ملي وبومي بسرآمده است. مبارزات سوسياليستها بايد جهاني  ويك صدا باشد. جدايي و تكيه برمبارزات گروهي و جانبداري خشك وبي منطق از مضامين سياسي، فرهنگي اين كشورو آن انقلاب رنگ وروي طبقاتي و منش سوسياليستي ندارد. بايد درتلاش باشيم تا با ايجاد سازمانهاي اينترناسيوناليستي صاحب تريبون تبليغاتي و جبهه هاي مبارزاتي درتمام كشورهاباشيم. بايد يك فكرويك لباس باشيم. بايد تمامي اختلاف جناحي و گروهي دوران گذشته پدران خود باخته به سياست هاي اين و آن كشوررا به كناري نهادودرصحنه به هم پيوسته و متكي به اصول و مباني ماركسيسم ازخواسته ها ومضامين اجتماعي،اقتصادي محرومين وزحمتكشان يعني كليت طبقه كارگران جهان دفاع نمائيم.

 بايد با شجاعت وقاطعيت، خيانت پيشگي و مسالمت كاريها وروبرگرداندن پدرخواندگان خويش راازانقلابها گذشته باورداشت . بايد با اصول و منطق وبحث هاي صادقانه و رفيقانه و بهره گيري از اصول ماركسيستي لكه هاي ننگ وخيانت رهبران سياسي دوران گذشته را از سيماوچهره سوسياليسم بزدائيم.بايد با كنار گذاردن تضادهاي غيراساسي با همدلي و صداقت هرچه بيشتر به صحنه مبارزات جهاني پاي گذاريم . بايد باورداشت، با تفرقه و جدايي،سطحي انديشي ، مبارزات بي رمق گروهي وجناحي،و ظاهرنگري به تضادهاي طبقاتي نمي توان با لشكر به دندان مسلح سرمايه داري و مناسبات تنيده شده بردست وپاي طبقه كارگرجنگيد. بايد اين حقيقت را قبول داشت كه تنها طبقه كارگراست كه برخلاف اقشارو طبقاتي اجتماعي ديگر ولي نعمت وقيم نداردوخود ولي و پيغمبرخويش است. وقتي طبقه كارگربا حمايت وپشتيباني پيش قراولان و هواداران انقلاب سوسياليستي برخود آگاهي طبقاتي و تشكيلات سياسي، صنفي خوددست مي يابد، ديگرمجالي براي رقص و نعره كركسان سرمايه داري درجهان باقي نمي ماند.

دراين رابطه پرواضح است ، هيچ پلات فرم مشترك و اتحاد ودرهم آميختگي فكري وسياسي درجهت دستيابي طبقه كارگر به حزب خويش ماوراي اصول و اساس ماركسيسم جود ندارد. و هيچ آرماني بالاتراز كمونيسم و هيچ ابزاري برنده تراز رهبري  حزب طبقه كارگردرروند مبارزات طبقاتي برعليه سرمايه داري دردست نيست. از اين رو كمونيسم خواهان،انقلابي يون معتقد به انديشه هاي ماركس و ماركسيسم هرگز به جواني سوسياليسم درروند مبارزات گذشته وكم تجربگي پدران انقلابهاي اجتماعي گذشته خرده نمي گيرند. كمونيستهاي راستين وانقلابي يون صديق هرگز به طبع ضعف هژه موني طبقه كارگرودوره كوتاه بلوغ سوسياليسم دركشور خرده بورژوا زده چين و شوروي با سرمايه داران و آسمان پرستان بي وطن هم صدا نخواهند شد.

 زيرا اينبارسوسياليسم با توجه به تجربيات و شكست هاوباتكيه براشتباهات جوانان خود باغروروافتخاربيشتري فراترازخروش ودستاوردهاي فرزندان خويش درگذشته برعرصه نظام سرمايه داري وامپرياليسم خواهد تاخت . بايد توجه داشت سوسياليسمي كه چشم ودل برعرصه تحكيم و قدرت خويش دارد، سرنوشتي بهتر ازانقلابهاي گذشته درخود به همراه نخواهد داشت. سوسياليسمي كه پايه نظام خويش را بردستان خرده بورژوازي و قدرت دولتي استوار مي بيند، راهي بجز برگشت و بوسه زدن برتارك تخت وتاج سرمايه داري نخواهد داشت. هرچند بي گمان با فروپاشي كشورشوراها وزوال حاكميت به ظاهرسوسياليستي شوروي ، سوسياليستهاي صديق امروزه جامعه سياه برتن دارند. شايان  ذكراست که در اين دوره اززمان،جناح بندي وخزيدن درچالش هاي گروهي وفكري وپرداختن به دسته بندي وجدايي هاي سياسي،تشكيلاتي حرفه و شيوه سوسياليستها درعرصه مبارزات با سرمايه داري نيست. فردپرستي و رهبرگرايي واحساس پدرخواندگي بردستاوردهاي جنبش ها وقيام كارگران و زحمتكشان منش كمونيستها ها نخواهد بود.جدايي و احساس خودبيني ، غالب گرايي والگوپردازي ازانقلابهاي ممالك مختلف واين كه مايم و آرمانهاي طبقه كارگروانقلاب سوسياليستي، قدمي درراه فرازهاي علمي و عملي جامعه كمونيستي به حساب نمي آيد.

 

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

Home Farsi German