سرمايه و اضافه ارزش

 

 

برگرفته ازكتاب آنتي دورينگ به قلم  فریدریش انگلس

 

 

" تعريف آقاي ماركس از سرمايه اين تعريف متداول نيست كه سسرمايه ابزار توليد توليد شده است ، بلكه سعي او براين است كه يك صورت معقول خاص ديالكتيكي ـ تاريخي را عرضه كندكه دراستحاله مقولات و تاريخ درسيروسلوك است. سرمايه بزعم ايشان بايد از پول ساخته شود و مرحله اي تاريخي را تشكيل دهد كه باقرن شانزدهم يعني با اوائل تشكيل بازار جهاني مفروض براي اين دوران ، آغاز مي شود. واضح است كه يك چنين برداشت فكري فاقد عمق يك تحليل اقتصاي است .چنين برداشتهاي مغشوشي كه بايد نيمي از آن منطقي و نيم ديگرآن تاريخي باشد،درحقيقت چيزي جز مخلوق عجيب الخلقه اوهام تاريخي و منطقي نيست و براي قوه تميز آدمي وكاربرد راستين مقولات ،ديگرمحلي ازاعراب باقي نمي گذارد".

 و به اين ترتيب تا به آخرصفحه به هرزه دارائي ادامه داده مي شود...

" درعلم اقتصاد دقيقه تعريف ماركس از مفهوم سرمايه تنها باعث سردرگمي مي گردد... سهل انگاريهائي كه  بعنوان حقايق عميق منطقي جازده مي شوند... تزلزل دراساس "...و غيره.

پس بزعم ماركس سرمايه مي بايست دراوائل قرن شانزدهم ازپول ساخته شده باشد.اين بدان مي ماند كه كسي مدعي شود كه پول فلزي بيش از سه هزارسال قبل ازگاو بدست آمده است. زيراگاودرگذشته نقش پول راهم بازي مي كرده است. گفتن چنين لاطائلاتي فقط از عهده آقاي دورينگ برمي آيد. درتحليل ماركس از اشكال اقتصادي كه دردرون آنها پروسه گردش كالاصورت مي گيرد، پول بمثابه آخرين شكل ظاهرمي شود. " اين محصول نهائي گردش كالا ، اولين شكل تجلي سرمايه است.ازنظرتاريخي سرمايه همه جادربرابرمالكيت ارضي ، بدوا" بشكل پول، بمثابه دارائي نقدي ، سرمايه تجاري وسرمايه ربائي قرارمي گيرد.... عين همين داستان همه روزه دربرابرچشمان ماتكرار مي شود. هرسرمايه جديدي كه پا به صحنه مي گذارد، يعني وارد بازار ، بازاركالا ، بازاركارو بازار پول مي شود، همواره  بشكل پول است ، پولي كه بايد بوسيله پروسه هاي معيني بسرمايه تبديل شود".پس اين نيز باز واقعيتي است كه ماركس آن را تبيين مي كند. ولي آقاي دورينگ كه قادر به انكارآن نيست ، آن را به اينصورت تحريف مي نمايد: سرمايه  بايد از پول ساخته شود.

حال ماركس درادامه تحقيق خودپروسه هائي را بررسي مي كند كه ازطريق آنها پول به سرمايه تبديل مي شودو بدوا"معلوم مي دارد كه شكلي كه پول درآن بمثابه سرمايه ، دوران دارد، عكس آن شكلي است كه درآن پول بمثابه معادل عام كالا دوران دارد.دارنده ساده كالا مي فروشد تا بخرد. او چيزي را كه بدان نياز ندارد مي فروشد و باپولي كه از اين راه بدست آورده است ، چيزي را كه بدان نياز دارد مي خرد. اماسرمايه دارنوخاسته از بادي امرآنچه را كه  بدان نيازداردمي خرد.اما سرمايه دار نوخاسته ازبادي امر آنچه را كه خود بدان نياز ندارد مي خرد، او مي خردتا بفروشد و آنهم براي اينكه گرانتربفروشد، براي اين كه ارزش پولي را كه درابتدا در معامله ريخته است، بانضمام پول افزوده برآن را مجددا" بدست آورد. اين افزوده را ماركس اضافه ارزش مي نامد.

اين اضافه ارزش از كجا مي آيد؟ اضافه ارزش نه مي تواند از اينجا ناشي شده باشد كه خريداركالاها را كمتر ازارزش آن خريده است و نه  از آنجا كه فروشنده آنها  را به مبلغي بيش ازارزش آنها فروخته است. زيرا درهردو مورد استفاده و ضرر هر كدام متقابلا" جبران مي شود.چون هريك بترتيب يك بارخريدارو بارديگر فروشنده است. اضافه ارزش ماحصل تقلب نيز نمي تواند باشد زيرا تقلب اگر چه ثروت يكي راازقبل ديگري بالا مي بردولي نمي تواند حاصل جمع ارزشي را كه دردست آندوست وبنابراين حاصل جمع ارزش هاي درگردش را بطور كلي افزايش دهد." مجموعه طبقه سرمايه دار يك  كشور نمي تواند از خود به خود استفاده رساند."( ماركس ـ سرمايه ).

ولي ما مي بينيم كه مجموعه سرمايه داران هركشوردربرابرجشمان ما همواره ثروتمندترمي شوند، به اين صورت گرانترازآنچه خريده اند، مي فروشند. به اين طريق كه اضافه ارزش را تصاحب مي كند. پس ماهنوزهمانجائي هستيم كه درابتدا بوديم:

 اين اضافه ارزش از كجا مي آيد؟ اين مسئله رابايد حل كرد و آنهم  ازطريقي صرفا" اقتصادي وباكنارنهادن عامل كلاهبرداري و بدون دخالت دادن هرگونه قهرـ مسئله ايست كه : چگونه ممكن است كسي دائما" گرانتراز آنچه مي خرد، بفروشد ، حتي بفرض اين كه همواره ارزش هاي برابر با يكديگرمبادله شوند.

حل اين مسئله ، دورانسازترين دستاورد ماركس مي باشد. حل اين مسئله پرتو روشنائي روز را برآن بخش هائي ازاقتصاد افكند كه درآنجا سابقا" سوسياليست ها نيزمانند اقتصاددانان بورژوا، درتاريكي محض كورمال درجستجوي يافتن آن بودند، تاريخ سوسياليسم علمي باحل اين مسئله آغاز مي گردد و بگرد آن فراهم مي آيد.

راه حل مذكورچنين است .ارزش افزائي پولي كه بايد به سرمايه تبديل شود ، نمي تواند دردرون خود اين پول انجام گرفته يا اين كه ازخريد ناشي شده باشد. زيرا پول مذكوردراينجا فقط قيمت كالا را متحقق مي سازد و اين قيمت به ارزشش تفاوتي ندارد. زيرا پول مذكوردراينجا فقط قيمت كالا را متحقق مي سازد واين قيمت با ارزشش تفاوتي ندارد. زيرا كه مافرض را براين نهاده ايم كه ارزش هاي برابر باهم مبادله مي شوند وباز بهمين دليل ارزش افزائي نمي تواند ازفروش منشا گرفته باشد. پس تغيير مزبور نه در ارزش كالا بلكه بايد درخود كالاي خريداري شده صورت گيرد، آنهم در ارزش مصرف في حدذاته اش، زيرا كالاي مذكورمطابق با ارزش اش خريد وفروش مي شود. بعبارت ديگر تغيير ارزش بايد ازمصرف كالا سرچشمه گيرد." براي اين كه صاحب پول ما بتواند ازاستعمال يا مصرف كالائي ارزش بيرون بكشد، بايد چنان بخت باوي يار گردد كه ... دربازاركالائي به اين ويژگي بچنگ آورد كه ارزش مصرفش خود سرچشمه ارزش باشد، به نحوي كه استفاده از آن كالا بخودي خود تجسم كارو از اينرو ارزش آفرين باشد. درواقع صاحب پول ماكالائي با ويژگي مذكوردربازار پيدا مي كند و آن عبارت از توان كار يا نيروي كاراست. " ماركس صفحه181 اگر آن طوركه نشان داده شد، كارفي نفسه نمي تواند داراي ارزش باشد، اين درمورد نيروي كار صادق نيست. نيروي كار به محضي كه مانند امروزواقعا" به كالا تبديل شد ارزش اش " عينا" مانند ارزش هر كالاي ديگري برحسب زماني كه براي توليد ولذا نيزبراي تجديد توليد اين كالاي ويژه لازمست يقين مي گردد". ( ماركس ص 184) يعني بوسيله زمان كاري كه براي توليد وسائل معيشت ضروريست و كارگر براي صيانت ذات و همچنين توالد و تناسل بدان نياز دارد. فرض كنيم كه وسائل معيشت مزبور مصرف شش ساعت كار باشد. سرمايه دارنوخاسته مورد نظرما كه براي كار دركارخانه اش نيروي كار مي خرد، يعني يك كارگراجاره مي كند، اگربكارگرمزبورچنان مبلغي را بپردازد كه آن نيز معرف شش ساعت كار باشد، تمام ارزش روزانه نيروي كار كارگر مزبور را بوي تعديده كرده است. يعني هر آينه كارگري شش ساعت درخدمت اين سرمايه دار نوخاسته كاركرد، هزينه اي را كه او براي پرداخت ارزش روزانه نيروي كار متحمل شده است، بطوركامل جبران كرده است. ولي در اينجا هنوز پول به سرمايه تبديل نشده است واضافه ارزشي هم بوجود نياورده است. بنابراين خريدار نيروي كاربرداشت كاملا" ديگري ازخصلت معامله اي كه انجام داده است،  دارد. اين كه در بيست وچهارساعت فقط شش ساعت كاربراي زنده نگاهداشتن كارگر لازم است به هيچ وجه اورا مانع از اين نمي شود كه از بيست وچهار ساعت 12 ساعت آن را كار كند. ارزش نيروي كار و ارزش افزائي آن در پروسه كار دوپيكره متفاوت مي باشند. دارنده پول ارزش روزانه نيروي كار  را پرداخته است پس مصرف آن نيزدرطول روز يعني درطول روزانه كاربوي تعلق دارد. اين كه ارزشي كه مصرف نيروي كار درطول يك روز مي آفريند دوبرابرارزش روزانه خود نيروي كار است. غنيمتي است براي خريدار ولي طبق قوانين مبادله كالا به هيچ وجه بي عدالتي نسبت به فروشنده آن محسوب نمي شود. بنابراين طبق مفروضات ما كارگر براي دارنده پول ، روزانه به اندازه ارزش محصول شش ساعت كار خرج برمي دارد ولي روزانه ارزش محصول دوازده ساعت كار را به او تحويل مي دهد. ما  به تفاوت مزبور منفعت دارنده پول است ـ شش ساعت اضافه كار مجاني عبارتست از اضافه محصول مجاني كه درآن كار شش ساعت مجسم شده است . چشم بندي صورت گرفت ، ارزش اضافي ايجاد شد و پول بسرمايه تبديل گرديد.

درحالي كه ماركس از اين طريق مدلل ساخت كه اضافه ارزش چگونه بوجود مي آيدو اين كه چگونه تحت حاكميت قوانين تنظيم كننده مبادله كالا ارزش اضافي مي تواند ايجاد شود، مكانيسم وجه توليد كنوني سرمايه داري و شكل تملك مبتني برآن را برملا كرد و هسته اي را كه  بگرد آن تمامي نظام اجتماعي فعلي فراهم آمده عريان ساخت ولي اين ايجاد سسرمايه يك پيش شرط اساسي دارد." براي تبديل پول به سرمايه صاحب پول بايد دربازار كالا كارگر آزادي را بيابد، آزاد بدو معني ، اين كه اوبمثابه فردي  آزاد اختيار نيروي كار خودراهمچون كالاي متعلق بخود داشته باشد و اين كه او از سوي ديگري كالاي ديگري براي فروش دراختيار نداشته باشد يعني بي قيد وبند، دست خالي و آزاد از همه آن چيزهاي ضروري باشد كه  براي تحقق بخشيدن به نيروي كارش لازمست ."( صفحه 183 سرمايه ) ولي اين رابطه صاحبان پول و كالا از يكسو و كساني كه جز نيروي كار خود صاحب هيچ چيز نيستند از سوي ديگر ، نه رابطه ايست مربوط به تاريخ طبيعي و نه درتمام ادوار تاريخي مشترك است ."  مسلم است كه اين رابطه نتيجه يك تكامل تاريخي گذشته و محصول بسياري از تحولات اقتصادي و ناشي از زوال يك سلسله از ساخت هاي اجتماعي كهن مي باشد ."(ص 183 ـ سرمايه) درحقيقت بدنبال انحلال وجه توليد فئودالي ما براي اولين بار دراواخرقرن پانزدهم و آغازقرن شانزدهم بااين كارگران آزاد به صورت وسيع روبرو مي شويم . و اما بدين وسيله و باايجا بازرگاني جهاني و بازار جهاني درهمين دوران ، آن زمينه اي بوجود آمده بود كه براساس آن  انبوه. ثروت متحرك موجود مي بايست بتدريج به سرمايه تبديل شده و شيوه توليد سرمايه داري ، يعني شيوه توليد متكي برايجاد اضافه ارزش ، تدريجا" به تنها شيوه توليد غالب تبديل گردد.

تااينجا "برداشتهاي مغشوش" ماركس اين مخلوقات عجيب الخلقه فانتزي هاي تاريخي ـ منطقي " را دنبال كرديم كه در آنها" از قوه تميزآدمي وكاربرد صادقانه مقولات خبري نيست "و حال اين "ساده پنداريها" را با "حقايق عميق منطقي " و "آخرين و دقيق ترين علميت به مفهوم علوم دقيقه " آن طور كه آقاي دورينگ آن را بما عرضه مي كند مقايسه مي كنيم.

باري تعريف ماركس از سرمايه " اين تعريف اقتصادي متداول نيست كه سرمايه ابزار توليد توليد شده است " بلكه حرف او اين است كه مجموعه اي ازارزش ها تازه زماني به سرمايه تبديل مي شوند كه ارزش افزائي كنند، به اين صورت كه اضافه ارزش بسازند. و اما آقاي دورينگ چه مي گويد؟

" سرمايه اساس قدرت اقتصادي بمنظور تداوم توليد و بردن سهم ازثمرات نيروي كار همگانه مي باشد".

عليرغم اين كه مطلب بالا بزباني اسرار آميز و سرسري بيان شده است ولي در اينجا نيز يك چيز روشن است .گيريم كه پايه واساس قدرت اقتصادي توليد  را تا ابد بجلو سوق دهد ولي پايه مذكور بگفته خود آقاي دورينگ به سرمايه تبديل نخواهد شد مگر اين كه " سهمي از ثمرات نيروي كارهمگانه" ببرد يعني اضافه ارزش يا دست كم اضافه توليد بسازد. گناهي راكه بنابراين آقاي دورينگ بماركس نسبت مي دهد، يعني ارائه ندادن تعريف متداول سرمايه ، نه فقط خود او مرتكب مي شود بلكه مضافا" يك دستبرد ادبي ناشيانه نيز به ماركس مي زند كه عليرغم جمله پردازي هاي پرطمطراقش سخت عيان است.

دورينگ در صفحه 262 چنين ادامه مي دهد:

" سرمايه به مفهوم اجتماعي " ( آقاي دورينگ بايد اول بما سرمايه اي را نشان بدهد كه مفهوم اجتماعي نداشته باشد)" بطور خاص ازابزار توليد محض متفاوت است، زيرااگرابزرا توليد محض فقط خصلتي فني داشته و تحت هر شرائطي مورد نياز مي باشد ولي مشخصه سرمايه تملك و بهره وري است. سرمايه اجتماعي مالا" بطور عمده چيز ديگري جزعملكرد اجتماعي ابزار توليد فني نيست و اين عملكرد اجتماعي اش درست همان چيزيست كه بايد از ميان برود".

اگرمادرنظر بگيريم كه  اين درست ماركس بود كه براي اولين بار"عملكرد اجتماعي" رابرجسته ساخت كه تنها از طريق آن، انبوهي از ارزش ها به سسرمايه تبديل مي شوند آنگاه ديگر" براي هر ناظر دقيقي بسرعت مسجل مي شود كه درنتيجه تعرييف ماركس از سر مايه فقط اغتشاش پديدار مي گردد. " البته نه آنجا كه آقاي دورينگ گمان مي دارد يعني در علم اقتصاد دقيقه بلكه آنچنان كه بخود پيداست تنها و تنها درمغز خود آقاي دورينگ كه حالا ديگر در كتابي " تاريخ اقتصادي اش " كاملأ فراموش كرده است كه قبلأ در" درسنامه " اش آنهمه از مقوله ماركس مستفيذ شده است.

تازه آقاي دورينگ به اينهم راضي نيست كه فقط تعريف اش را از سرمايه ، هرچند درشكلي " تصفيه " شده ، از ماركس بعاريت بگيرد. او بايد " بازي با دگرديسي مقولات و تاريخ " رانيز از ماركس تقليد كند و اين عليرغم اين كه نيك مي داند كه از  اين كارجز" تصورات مغشوش " " ساده پنداري " و " مباني متزلزل " چيزي عايدش نخواهد شد. اما اين " عملكرد اجتماي " سرمايه كه آن را قادر مي سازد، ثمرات كار بشر را  بخود اختصاص دهد ازكجا سرچشمه مي گيرد و سسرمايه به چه وسسيله اي از ابزار توليد صرف متمايز مي شود؟

آقاي دورينگ مي گويد.

اين عملكرد اجتماعي " ناشي از خصلت ابزار توليد وضرورت فني آنها نيست ."

پس عملكرد اجتماعي مزبور تاريخا" بوجود آمده است. در اينجا آقاي دورينگ براي توصيف پيدايش اين عملكرد اجتماعي در صفحه 262 براي دهمين بار به ماجراي ملالت آوردومرد كذائي متوسل مي شود كه يكي از ايشان درسرآغازتاريخ با اعمال قهر بديگري ابزار توليدش را به سرمايه تبديل كرده است. ولي تازه تنها به اين هم بسنده نمي كند كه براي عملكرد اجتماعي اي كه طي آن انبوهي از ارزش ها به سرمايه تبديل مي شوند، آغازي تاريخي قائل شود بلكه براي آن خاتمه اي تاريخي نيز پيش بيني مي نمايد. " اما اين عملكرد اجتماعي درست همان چيزيست كه  بايد از ميان  برود" پديده اي كه تاريخا" بوجود آمده است و تاريخا" نيز از بين مي رود، معمولأ بزبان همه فهم " مرحله اي تاريخي " خوانده مي شود. پس سرمايه مرحله ايست تاريخي ، نه تنهانزد ماركس  بلكه همچنين نزد آقاي دورينگ و از اينرو ما مجبورباين نتيجه گيري هستيم كه  با جماعت يسوعي ها سروكار پيدا كرده ايم كه مي گويند وقتي دو نفر يك كار مي گنند كارشان يكي نيست. اگر ماركس بگويد سرمايه مرحله ايست تاريخي اين تصوريست مغشوش و آفريده خارق العاده فانتزي هاي تاريخي و منطقي كه درآنها از قوه تميز آدمي و كاربرد راستين مقولات نشاني نيست. ولي هر آينه آقاي دورينگ سرمايه  را بمثابه مرحله اي تاريخي تبيين كند آنگاه اين نمودار دقت تحليل اقتصادي و معرف علميت دقيق به مفهوم علوم دقيقه است.

حال ببينيم تصور دورينگ از سسرمايه چگونه از تصور ماركس متمايز مي شود؟ ماركس مي گويد " سرمايه اضافه كار را اختراع نكرده است. هركجا بخشي ازجامعه انحصار وسائل توليد را در دست دارد، كارگراعم از اين كه آزاد باشد يا نباشد، مجبور است بزمان كاري كه براي تامين زندگي خويش نياز دارد، مقداري كاراضافي ضميمه كند تا موجبات زندگي مالك وسائل توليد را فراهم نمايد". ( صفحه 249 ـ سرمايه) پس اضافه كار يعني كار بيش از زمان لازم براي تامين زندگي كارگر، وتصاحب اين اضافه كار بوسيله غيرو بيك كلام استثمار كارـ در كليه اشكال اجتماعي تا كنوني كه دچار تضاد هاي طبقاتي بوده اند مشترك است. ولي تازه زماني كه محصول اين اضافه كار شكل اضافه ارزش بخود مي گيرد ، زماني كه صاحب ابزارتوليد كارگر آزاد را ـ آزاد از پايبندهاي اجتماعي و آزاد از مالكيت شخصي ـ بمثابه موضوع استثمار دربرابر خود مي يابد و اورا به منظور توليد كالا استثمار مي كند، تازه دراين زمان است كه بزعم ماركس ابزار توليد خصلت ويژه سرمايه بخود مي گيردو اين امر در مقياس وسيع تازه در اواخر قرن پانزدهم و اوائل قرن شانزدهم رخ مي دهد.

برعكس ، آقاي دورينگ هرابزار توليدي كه " سهمي ازثمرات كار همگانه را فراهم كند، سرمايه مي خواند" . يعني هر ابزارتوليدي كه موجد شكلي از اشكال اضافه كار باشد. به سخن ديگرآقاي دورينگ كشف ماركس را درباره اضافه كار غصب مي كند تا با آن بجنگ اضافه ارزش كه آن نيز بوسيله ماركس كشف شده است ولي فعلأ بكارش نمي آيد. بزعم آقاي دورينگ نه فقط ثروت منقول و غير منقول كورينتي و آتني كه بوسيله بردگان فعاليت اقتصادي مي كردند بلكه ثروت زمينداران بزرگ رومي عصر امپراطوري وثروت بارون هاي فئودال قرون وسطي نيز تا آنجا كه درخدمت توليد قرارداشته اند، همگي بدون تمايز، سرمايه بوده اند.

پس تعريف خود آقاي دورينگ هم از سرمايه اين نيست كه سسر مايه ابزار توليد توليد شده است."، بلكه تعريف ضدآنراارائه مي دهد كه حتي ابزار توليد توليد نشده را نيزدربرمي گيرد مانند زمين و وسائل كمكي طبيعي مربوط به آن. درضمن خود اين تصور نيز كه سرمايه اصولا" ابزار توليد توليد شده " مي باشد فقط در اقتصاد عاميانه معتبر است.  درخارج از اين اقتصاد عاميانه محبوب آقاي دورينگ ـ يعني در واقعيت ـ " ابزار توليد توليد شده " يا بطور كلي انبوهي از ارزش ها ، تازه به اين وسيله به سرمايه تبديل مي شود كه سود وربح بدهد، يعني اضافه محصول كار مجاني را در شكل اضافه ارزش و آنهم دراين دوشكل تبعي اضافه ارزش ( ربح يا سود ـ م ) تصاحب كند. اين كه تمامي اقتصاد بورژوائي دچار اين پنداراست كه گوئي صفت تحصيل ربج وسود بخودي خود بهرمقدار ارزشي تعلق مي گيرد كه در تحت شرائط عادي درتوليد ومبادله بكار مي رود در اينجا كاملا" علي السويه است. در اقتصاد كلاسيك سرمايه و سود، يا سسرمايه و ربح همانقدر ازهم جدا ناپذيروهمانقدر در رابطه اي متقابل بايكديگرقراردارندكه علت و معلول ، پدروپسر و ديروز و امروز.كلمه سرمايه تازه زماني مفهوم مدرن اقتصادي بخود مي گيرد كه خودآن ظهورمي كند، يعني زماني كه سسرمايه منقول بتدريج عملكرد سرمايه را پيدا مي كند و آنهم به اين صورت كه براي توليد كالا كار اضافي كارگران آزاد را استثمار مي نمايد و درحقيقت از نظر تاريخي بدست اولين ملت كاپيتاليست ،يعني ايتاليائي هاي قرن پانزده و شانزده معمول مي شود. و اگرماركس براي اولين بار وجه تملك خاص سرمايه مدرن را تاريشه و بنياد مورد تحليل قرار داده است ، اگر اوست كه مفهوم سرمايه را با واقعيات تاريخي كه سرمايه در تحليل نهائي از آنها استنتاج شده است و موجوديت اش را بدانها مديون است ، منطبق كرده ، اگر اين ماركس است كه از اين طريق مفهوم اقتصادي سرمايه  را از تصورات ناروشن و مخدوشي كه اقتصاد كلاسيك بورژوائي و افكار سوسياليست هاي پيشين بدان عارض بود، آزاد كرده است ، پس باز هم اين ماركس است كه با " آخرين و دقيق ترين علميت" عمل مي كند. كاري كه آقاي دورينگ فقط صحبتش را مي كند ولي در آثارش اثري از آن مشاهده نمي شود. مسئله نزدآقاي دورينگ روال ديگري دارد. او فقط به اين بسنده نمي كند كه ابتدا تشريح سرمايه بمثابه مرحله اي تاريخي را تحت عنوان يك " مخلوق عجيب الخلقه فانتزي هاي تاريخي منطقي " بگويد ولي بعدا" خودش آن را بمثابه يك مرحله تاريخي تبيين كند.بلكه او همه ابزار قد رت اقتصادي و همه ابزار توليد را كه به تصاحب "حصه هائي از ثمرات نيروي كار همگانه" نايل مي شوند، وهمچنين مالكيت برزمين درهمه جوامع طبقاتي رانيز من حيث المجموع بعنوان سرمايه قلمداد مي كند. تازه اين نيز اورامانع ازاين نمي شود كه ابائي از اين داشته باشد تا همان طوري كه درصفحه 156 " درسنامه " مفصلأ آمده است . به سنت سنواتي ، مالكيت برزمين و بهره زمين  را از سرمايه وسود جدا كند وفقط آن ابزار توليدي را سرمايه بخواند كه سود وربح بدست مي دهد.

اين بدان مي ماند كه آقاي دورينگ اسب وگاو و الاغ و سگ را تحت نام لكوماتيو در آورد چون با اينها نيز مي توان وسيله نقليه اي  را بحركت درآورد وسپس به مهندسين امروزي اين اتهام  رابزند كه آنها با محدود كردن واژه لكوماتيو به نوعي ماشين بخارمدرن، آن را به يك مرحله تاريخي تبديل مي كنند و به تصورات مغشوشي دامن مي زنند كه مخلوق فانتزي هاي منطقي ـ تاريخي است. ولي بعدا" خودش دوباره اعلام كند كه واژه لكوماتيو شامل اسب و الاغ و گاو وسگ نمي شود و تنها براي ماشين بخارصادق است. در اينجا ما مجبوريم ، يكبار ديگرنيز تاكيد كنيم كه اين درست برداشت فكري خود دورينگ از سرمايه است كه فاقد هرگونه برائي در تحليل اقتصادي و قوه تميز مي باشد واين كه تصورات مغشوش ، سردرگمي ها ، ساده پنداريهائي كه بجاي حقايق منطقي عميق جلوه داده مي شوند و تزلزل مباني ، بطور كامل نزد خود آقاي دورينگ موجود است.

ولي اين دراصل مطلب تغييري نمي دهد. براي آقاي دورينگ كماكان اين افتخار باقي مي ماند كه نكته اي را كشف كرده است كه  بگرد آن تمامي اقتصاد تا كنوني ، تمامي سياست ، حقوق و بيك كلام تمامي تاريخ تا كنوني درحركت است و آن اينست :

" قهر و كار، آن دوعاملي هستند كه در ايجاد مناسبات اجتماعي موثرند".

دراين جمله تمامي قانون جهان اقتصادي تا كنوني نهفته است . اين قانون بسيار مختصر است:

ماده اول: كارتوليد مي كند.

ماده دوم: قهرتقسيم مي كند.

ودراينجا " به زبان آدمي و آلماني " تمامي حكمت اقتصادي آقاي دورينگ هم بپايان مي رسد

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Home Farsi German