سوسیالیسم

 جنبه تئوريک

 

برگرفته ازكتاب آنتي دورينگ به قلم  فریدریش انگلس

 

بينش ماترياليستي تاريخ ازاين حكم حركت مي كند كه توليد و درتعاقب آن مبادله فرآورده هاي آن ، شالوده همه نظام هاي اجتماعي است . و اينكه در هر جامعه اي كه تاريخا" پديدار مي شود، توزيع محصولات و همراه با آن تقسيم بندي اجتماعي به طبقات و رسته ها بر اين مبتني است كه چه وچگونه توليد شده و محصول به چه نحو مبادله مي شود. بر اين اساس علت العلل كليه تغييرات اجتماعي و دگرگوني هاي سياسي را نبايد در مخيله انسانها و در احاطه فزاينده آنان نسبت به حقيقت ابدي و عدالت بلكه در تغييرات شيوه توليد و مبادله جستجو كرد. علت العلل مزبور  را نه در فلسفه بلكه بايد در اقتصاد دوران مربوطه جستجو نمود. اين نظر درحال گسترش كه نهادهاي اجتماعي موجود، نابخردانه و غيرعادلانه بوده وخرد بي معني و رفاه عذاب آور شده است، فقط نشانه آن است كه در شيوه هاي توليد و اشكال مبادله ، در كمال آرامي تغييراتي صورت گرفته است كه نظام اجتماعي منطبق با شرائط اقتصادي گذشته ديگر با آنها سازگارنمي باشد. به اين وسيله به طور ضمني بيان مي شود كه وسائل از ميان بردن ناهنجاري هاي مشكوفه نيز بايد به همين ترتيب در خود مناسبات توليد تغيير يافته كه بيش تكامل يافته  وجود داشته باشند. اين وسائل در مغز آدمي اختراع نمي گردند، بلكه با توسل به مغز در واقعيا ت مادي موجود توليد كشف مي شوند.

پس وضع سوسياليسم مدرن بر چه منوال است؟

نظام اجتماعي موجود بوسيله طبقه حاكم فعلي يعني بورژوازي آفريده شده و اين امر اكنون تقريبا" مورد اذعان عموم است . شيوه توليدي ويژه بورژوازي كه اززمان ماركس شيوه توليد سرمايه داري ناميده مي شود، با امتيازات محلي و رسته اي و همچنين با وابستگي هاي شخصي نظام فئودالي سازگار نبود. بورژوازي نظام فئودالي را داغان كردو برويرانه هاي آن سامان بورژوائي رابنا نهاد يعني قلمرو رقابت آزاد، آزادي فردي،  تساوي حقوق صاحبان كالا و خلاصه آنچه را كه نعمات بورژوائي ناميده مي شود و ديگر شيوه توليد سرمايه داري مي توانست آزادانه توسعه يابد. از زماني كه نيروي بخار وكارافزارهاي ماشيني جديد، مانوفاكتورقديم را مبدل به صنعت بزرگ ساخت . نيروهاي مولده اي كه تحت هدايت بورژوازي رشد يافته بود، با سرعت و مقياس بي سابقه اي تكامل يافت.

  اماهمان طوري كه درزمان خود، مانوفاكتوروصنعت دستي كه تحت تاثير آن توسعه بيشتري يافته بود. با قيود فئودالي اصناف در تعارض افتاد، همان طور نيز صنعت بزرگ در گسترش كامل خود با محدوديت هائي كه شيوه توليد سرمايه داري براي آن بوجود آورده است تعارض پيدا ميكند. نيروهاي مولده جديد ديگر از شكل استفاده بورژوائي آنها، پيشي گرفته اندواين تعارض ميان نيروهاي مولده وشيوه توليدي چيزي نيست كه همانند تعارض معاصي كبيره بشري با عدالت پروردگاري ، درمغز آدمي بوجود آمده باشد بلكه عبارتست از واقعيت هائي كه به طور عيني ، خارج از ما و مستقل از خواست يا اقدام حتي انسانهاي موجد آن وجود دارد. سوسياليسم مدرن جز انعكاس فكري اين تعارض واقعي و بازتاب ذهني آن بدوا" دراذهان طبقه اي كه مسستقيما" از آن رنج مي برد ، يعني طبقه كارگر، نيست.

حال ببينيم اين معارضه برسرچيست؟

قبل ازتوليد سرمايه داري يعني درقرون وسطي عموما" كارگاه هاي كوچك برپايه مالكيت شخصي كارگران بروسائل توليد شان مبتني بود يعني برزراعت دهقانان خرده پا ـ آزاد يا سرف ـ و بركارگاه هاي دستي در شهرها . و اما مسائل كار آنها يعني زمين، ابزار كشاورزي ، كارگاه ها و كارافزارها ـ وسائل كار افراد جداگانه بود وفقط بصورت فردي مورد استفاده قرار مي گرفت ، كه ضرورتا" ناچيز و كوچك و محدود بودند. البته آنها درست به همين دليل نيز قاعدتا" به خود توليد كنندگان تعلق داشتند. تمركز و توسعه اين وسائل ، توليد پراكنده و محدود و تبديل آنها به اهرم شديد التاثير توليد كنوني ، همانا نقش تاريخي شيوه سرمايه داري و حامل آن يعني بورژوازي بود. اينكه بورژوازي چگونه از قرن 15 به بعد در سه مرحله يعني درمراحل همكاري ساده ، مانوفاكتورو صنعت بزرگ اين امر را به انجام رسانيده است ، توسط ماركس در بخش چهارم كتاب سرمايه به تفصيل تشريح شده است.اما همان طور كه در آنجا مدلل شده بورژوازي نمي توانست وسائل توليد محدود را به نيروهاي  مولد عظيم تبديل كند بدون آن كه آنها  را از وسائل توليد منفرد به وسائل توليد اجتماعي  كه فقط توسط مجموعه انسانها قابل استفاده اند تبديل كرده باشد . چرخ ريسندگي ، دستگاه بافندگي و پتك آهنگري جاي خودرا به ماشين ريسندگي ، ماشين بافندگي و پتك بخاري داد و بجاي كارگاه هاي منفرد ، كارخانه هائي كه صدها و هزاران نفر در آن كار مي كنند نشست و همانند ابزار توليد ، خود توليد نيز ار يك سلسله اعمال فردي به يك سلسله حركات اجتماعي و فرآورده ها از حالت فرآورده هاي فردي به فرآورده هاي اجتماعي مبدل شدند. نخ ، پارچه ، كالاهاي فلزي كه اكنون از كارخانه مي آمدند، محصول كار تعداد كثيري از كارگران بودند كه قبل از تكميل شده به ترتيب مي  بايست از زيردست آنها بگذرند. هيچ يك از آنان نمي تواند بگويد كه اين را من ساخته ام، اين محصول من است .

البته آنجا كه تقسيم كارخودرو در درون اجتماع، شكل اصلي توليد را تشكيل مي دهد، در آنجا اين تقسيم كار خودرو به محصولات شكل كالائي مي بخشد و مبادله متقابل آنها، يعني خريد و فروش ، يكايك توليد كنندگان  را در وضعيتي قرار مي دهد كه در نتيجه مي تواند نيازهاي گوناگون خودرا برطرف كنند.وچنين وضعيتي در قرون وسطي حكمفرما بود.في المثل دهقان محصولات كشاورزي خودرا به پيشه ورمي فروخت و در مقابل آن از او كار افزار دستي مي خريد. در چنين جامعه متشكل از توليد كنندگان فردي و توليد كنندگان كالا ، شيوه توليدي جديد جاي خودرا باز نمود. در بطن تقسيم كار خودروئي كه بركل جامعه حكمفرمائي مي كرد، تقسيم كار با برنامه در هريك از كارخانه ها سازماندهي شد. دركنار توليد منفرد، توليد اجتماعي، پا به منصه ظهور گذاشت . محصولات هر دوي آنها در يك بازار واحد با قيمت هاي تقريبا" نزديك بهم بفروش مي رفتند. اما سازماندهي با برنامه ، قوي تر از تقسيم كار خودرو بود. كارخانه هائي كه به طور اجتماعي كار مي كردند، نسبت به توليد كنندگان كوچك و منفرد ، فرآورده هاي مرغوب تري عرضه مي نمودند. توليد منفرد بتدريج در زمينه هاي مختلف از پادر آمدو توليد اجتماعي انقلابي در كل شيوه توليد قديمي بوجود آورد. ولي اين خصلت انقلابي توليد اجتماعي آنچنان از نظر دور ماند كه از آن برعكس بمثابه وسيله اي براي  بالابردن و پيشرفت توليد كالائي استفاده گرديد. توليد اجتماعي در پيوند مستقيم با اهرمهاي مشخص توليد كالائي و مبادله كالائي كه از قبل موجود بودند، پا به عرصه وجود گذاشت يعني با سرمايه تجاري ، پيشه وري و كارمزدوري . ازآنجا كه اين خود به عنوان يك شكل جديد ازتوليد كالائي پديدار شد، اشكال تصاحب توليد كالائي نيز براي آن اعتباركامل خود را حفظ كردند.

درتوليد كالائي كه درقرون وسطي تكامل يافت، اصولا" نمي توانست اين سئوال مطرح باشد كه محصول كار به چه كسي تعلق دارد. هرتوليد كننده منفرد كه قاعدتا" موادخام متعلق بخود او بود و اكثرا" خود آن را توليد كرده  بود، با وسائل كار شخصي اش و با كاردستي خود و يا فاميلش ، فراورده اش را بوجود مي آورد و به هيچ وجه نياز به آن نبود كه فرآورده مزبور بوسيله وي تصاحب شود زيرا كاملا" بخود او تعلق داشت. بدين ترتيب مالكيت بر كالاها متكي بر كارشخصي بود. حتي آن زمان هم كه به كمك ديگري نياز مي افتاد ، اين كمك قاعدتا" بعنوان يك چيز جانبي محسوب مي گرديد و كمك كننده علاوه بر مزدش معمولا" پاداش ديگري نيز دريافت مي كرد. كارآموز و دستيار صنفي كمتربخاطر هزينه و دستمزد كار مي كردند تا بخاطر تعليم گرفتن براي استاد كارشدن .ولي وقتي كه تمركزابزاركاردركارگاه هاي بزرگ و مانوفاكتورها و تبديل آنها به ابزارتوليد واقعا" اجتماعي پيش آمد، بازهم با ابزاركار اجتماعي و فرآورده ها چنان برخورد مي شد كه گوئي آنها هنوز هم كمافي السابق ابزار توليد و فرآورده هاي فردي هستند. اگرتا بحال صاحب ابزار توليد ، كالاي توليد شده را به تملك خود در مي آورد چون قاعدتا" خودش آنرا توليد مي نمودو استفاده از كمك غير، استثنا محسوب مي شد، اكنون صاحب وسائل كار، فرآورده ها را چون گذشته تصاحب مي كرد، گرچه ديگر فرآورده خود او نبود و فرآورده ه ه صرفا" فرآورده كار اشخاص بيگانه بودند. بدين ترتيب اكنون ديگر محصولاتي كه بطور اجتماعي ساخته مي شدند به تصاحب كسانيكه وسائل توليد را واقعا" بكار مي انداختند و محصولات را حقيقتا" مي ساختند، در نمي آمد، بلكه توسط سرمايه داران تصاحب مي گرديد . وسائل توليد و توليد عمدتا" اجتماعي شده اند اما آنها تابع شكلي ازتصاحب مي شوند كه پيش شرط آن توليد افراد خصوصي مي باشد ، به نحوي كه هركس صاحب كالاي خودش مي باشد و آن را به بازار مي آورد. شيوه توليد تابع اين شكل تصاحب مي شود. اگرچه پيش شرط آنرا از بين مي  برد. (1)

 در اين تضاد كه به شيوه توليد جديد، خصلت سرمايه داري مي بخشد ، نطفه تمام تعارضات  زمان حال نهفته است. هرچه بيشتر شيوه توليد جديد بر تمام بخش هاي عمده توليدوبرتمام كشورهائي كه ازلحاظ اقتصادي تعيين كننده هستند تسلط مي يافت و بدين ترتيب توليدات فردي را باستثنا بقاياي بي اهميتي از ميان برمي داشت، بهمان اندازه نيز ناسازگاري توليد اجتماعي با تصاحب سرمايه داري اجبارا" شديدتر تجلي مي كرد. همان طوري كه گفته شد ، اولين سرمايه داران شكل كارمزدوري را پيشيافته بودند. اماكارمزدور به عنوان اشتغال جنبي ، بعنوان كار كمكي و بعنوان يك لحظه گذرا نبود. كارگر كشاورزي كه گاه بگاه بكارمزدوري اشتغال مي ورزيد، قطعه زمين خودرا نيزداشت كه درصورت اجباراز آن نيز مي توانست امر معاش كند. نظام صنفي تضميني بود تا شاگرد امروز به استاد كارفردا بدل شود. اما به مجرد اين كه وسائل توليد اجتماعي شدند ودردست سرمايه داران ، متمركز گرديدند، اين نيز تغييركرد. ابزار توليد و همچنين فرآورده هاي توليد كننده خرده پاي منفرد هرچه بيشتر ارزش خود را از دست داد، براي او ديگرراهي  باقي نماند جز اين كه بعنوان مزدور به خدمت سرمايه درآيد. كارمزدوري كه درگذشته به طور استثنائي و كمكي انجام مي گرفت تبديل به شكل اساسي مجموعه توليد شد، اشتغال جنبي گذشته ، اكنون تنها اشتغال كارگرشده بود. كارگر روزمزد موسمي مبدل به كارگرمزدوردائم العمر شد . تعداد كارگران روزمزد دائمي همزمان  با فروپاشي نظام فئودالي هرچه بيشترگرديد. پراكندگي خدمه اربابان فئودال ، بيرون راندن دهقانان از خانه هاي رعيتي شان، جدائي ميان وسائل توليد متمركز دردست سرمايه داران ازيكسووتوليد كنندگاني كه  جزنيروي كارشان همه چيز را از دست داده بودند  از سوي ديگر، تحقق يافت. تضادبين توليد اجتماعي و تصاحب سرمايه داري بصورت آنتاگونيسم كارگر و بورژوازي بروزكرد.

ديديم كه شيوه توليد سرمايه داري در جامعه اي ازتوليد كنندگان يعني توليد كنندگان منفرد كه پيوند اجتماعيشان از طريق مبادله محصولاتشان صورت مي گرفت ، رسوخ كرد. اما هرجامعه اي كه براساس خويشتن را از دست داده اند. هر بخش براي خود و باابزار توليدي كه تصادفا" دراختيار دارد و همچنين براي رفع حوائج مبادلاتي اش توليد مي كند. هيچ كس نمي داند چه مقدار از فرآورده هايش به بازار مي آيد، چقدراز آن اصولا" مصرف مي شود. هيچكس نمي داند كه توليد فرديش آيا واقعا" مورد نياز مي باشد، آيا مي تواند مخارجش را تامين كند و يا اصولا" مي تواند آن را بفروش رساند. در اينجا هرج و مرج توليد اجتماعي حاكم است. اما توليد كالائي ، مثل هر شكل توليد ديگر، با وجودهرج ومرج موجود در آن ، قوانين خاص ، ذاتي و جداناشدني خود را دارد و به توسط اين قوانين راه خود را مي گشايد. قوانين مزبور در تنها شكل باقيمانده پيوند اجتماعي يعني در مبادله رخ مي نمايندو نفوذ خودرا بمثابه قوانين جبري رقابت به يك يك توليد كنندگان اعمال مي نمايند. بنابراين آنها بدوا" براي خود توليد كنندگان بيگانه مي باشند و بايد رفته رفته بوسيله تجربيات طولاني توسط آنها كشف گردند. پس آنها بدون توليد كنندگان و عليه آنها بمثابه قوانين كور طبيعي شكل توليد شان ، راه خود را باز مي كنند. محصول بر توليد كنندگان حكم روائي مي نمايند.

درجامعه قرون وسطي ، مشخصا" در سده هاي اول ، توليد عمدتا" برپايه رفع حوايج شخصي انجام مي گرفت و در درجه اول فقط احتياجات توليد كننده و خانواده اش را برآورده مي كرد. آنجا كه مثلا" در ده ، روابط وابستگي شخصي موجود بود، حوايج اربابان فئودالي را نيزبرآورده مي نمود. در اينجا هيچگونه مبادله اي انجام نمي گرفت و به همين جهت هم محصولات خصلت كالا بخود نمي گرفتند.خانواده دهقان تمام وسائل مورد نياز خودـ ازابزار و آلات گرفته تا پوشاك و خوراكش را ـ خودش توليد مي كرد. تازه آن زماني كه شروع به آن كرد كه مازادي بيش از مقدار مورد احتياج خود و آن مقداري كه بايستي به ارباب فئودال بصورت خراج طبيعي بدهد، توليد نمايد ، تازه آنوقت بود كه كالا هم توليد كرد، اين توليد اضافي كه در مبادله اجتماعي وارد و براي فروش بمعرض عرضه گذارده شد به كالا تبديل گرديد. البته پيشه وران شهري مجبور بودند از همان ابتدا براي مبادله توليد كنند. آنها هم تعداد  زيادي از حوايجشان را خود برطرف مي ساختند. آنها باغ و مزارع كوچكي داشتند، چهارپايان خود را به جنگل منطقه خود كه درضمن محل تامين هيزم نيز بود، مي فرستادند، زنان كتان و پشم و غيره مي ريسيدند. توليد به منظورمبادله ، يعني توليد كالائي ، تازه در شرف تكوين بود. از اينرو مبادله محدود، بازارمحدود، شيوه توليد ثابت ، درهاي بسوي خارج بسته ، اتحاد ملي در داخل : مارك در ده و صنف در شهر.

اما با توسعه توليد كالائي و مشخصا" ظهورشيوه توليد سرمايه داري قوانين تا بحال مضمردرتوليد كالائي هم آشكارتروباقدرتي بيشتر شروع به اثربخشي كرد. اتحاديه هاي قديمي از هم گسيخته شد، موانع و محدوديت هاي گذشته از پيش پاي برداشته شد، ازوابستگي توليد كنندگان هرچه بيشتركاسته گرديدو آنها به صورت توليد كنندگان كالائي مجزا از يكديگر در آمدند. هرج و مرج توليد اجتماعي ظاهرو هرچه بيشتر تشديد گرديد. اما وسيله اصلي اي كه شيوه توليد سرمايه داري به توسط آن هرج ومرج مزبوررا در توليد اجتماعي تشديد نمود، خودش درست نقطه مقابل آنارشي بود: يعني رشد ارگانيزاسيونOrganisation  توليد بمثابه شكل اجتماعي حاكم در هر بخش توليدي . ولي توليد سرمايه داري با توسل به اين اهرم به شكل ثابت و صلح آميز گذشته خاتمه داد. هر كجا كه اين نوع توليد در يك بخش صنعتي بكار برده شد، نوع قديمي  شيوه توليد را داغان نموده آنجا كه برصنايع دستي مسلط شد، صنعت دستي گذشته  را از بين برد. محل كار به صورت يك محل جدال درآمد. اكتشافات بزرگ جغرافيائي و در تعاقب آن مستعمره سازي ، بازار فروش را چند برابر كرد و پروسه تبديل صنعت دستي به مانوفاكتور را تسريع نمود. نه تنها بين توليد كنندگان محلي مبارزه شروع شد ، بلكه اين مبارزات محلي به مبارزات ملي وجنگ هاي تجاري قرون 17 و18 كشيد. بالاخره صنعت بزرگ و بوجود آمدن بازار جهاني به اين جنگ خصلتي جهاني داد و آن را تشديد كرد. بين يكايك سرمايه داران و همچنين بين مجموعه صنايع و مجموعه كشورها ، موقعيت طبيعي و شرائط ايجاد شده توليد ، تعيين كننده نهائي سرنوشت هركدام  از آنها شد و آنكه ضعيف تر بود بي رحمانه از بين برده مي شد. اين همان تنازع بقا فردي داروين بود كه با شدتي چندبرابر از طبيعت به جامعه منتقل شده بود. موقع طبيعي حيوان بصورت نقطه اوج تكامل بشري تظاهر پيدا كرد. تضاد بين توليد اجتماعي و تصاحب سرمايه داري ، بصورت آنتاگونيسم سازمان توليد درهركارخانه و هرج ومرج توليد در مجموعه اجتماع تجديد توليد مي شود.

 شيوه توليد سرمايه داري ، در اين دو شكل تظاهر تضاد ، كه از حيث منشا ذاتي اين شيوه توليد مي باشند، حركت مي كند و بدون هيچگونه راه گريزي " دورباطلي " را ترسيم مي نمايد كه فوريه قبلا" كشف كرده بود. البته آنچه را كه فوريه در زمان خودش هنوز نمي توانست ببيند، اين است كه اين گردش دوراني رفته رفته تنگ ترمي شود و اين كه حركت مزبور يك حالت مارپيچي را مجسم مي كند و عاقبت مجبور است به پايان برسد، همانند گردش دوراني اقمار و تصادم آنها با مركزشان . اين نيروي محركه هرج و مرج در توليد اجتماعي است كه تعداد بسياري از انسانها را هرچه بيشترتبديل به پرولتاريا مي كند و اين توده هاي پرولتري هستند كه بالاخره هرج و مرج توليد را از ميان بر مي دارند. اين نيروي محركه هرج و مرج توليد اجتماعي است كه قابليت تكامل نامتناهي ماشين آلات صنعت بزرگ را بيك قانون اجباري براي هر سرمايه دار صنعتي تبديل مي كند تا ماشين آلاتش را براي جلوگيري از زوال خود، هرچه بيشتر تكميل نمايد. اما تكامل صنعت ماشيني بمعني زائد ساختن كار انساني است. اگر متداول ساختن و افزايش صنعت ماشيني ، بمعناي آن باشد كه تعداد ناچيزي از كارگران صنعتي بجاي مليون ها كارگر يدي قرار گيرند، در اين صورت تكامل صنعت به معناي بركناركردن هرچه بيشتر و بيشتر خود كارگران صنعتي مي باشد و درتحليل نهائي باعث مي شود كه تعداد كارگران مزدورموجود، بيشتر ازحد متوسط مورد نياز سرمايه گردد و در نتيجه همان طوري كه من در سال 1845 آنرا ناميدم، يك ارتش ذخيره صنعتي كامل بوجود آيد كه براي ايامي كه صنعت با تمام قوا كار مي كند، مورد استفاده قرار مي گيرد و سپس در نتيجه ورشكستگي الزامي متعاقب آن به خيابان انداخته مي شود و همواره وزنه سربي سنگيني به پاي طبقه كارگر در مبارزه اش با سسرمايه مي باشد. و آلت تعديلي است جهت پائين نگاهداشتن مزد كار در آن چنان سطح نازلي كه با منافع سرمايه داري بخواند. به اين ترتيب اگر بخواهيم به زبان ماركس سخن بگوئيم ، وضعي پيش مي آيد كه صنعت ماشيني وسيله نبرد سرمايه عليه طبقه كارگر مي شود و ابزار كار متداوما" مايحتاج كارگر را از دستش مي ربايد و محصول كار خود كارگر به ابزار رقيب كارگر مبدل مي گردد. به اين ترتيب است كه مقرون به صرفه كردن ابزار كار از همان لحظات اول در عين حال موجب بي محاباترين ا ئتالاف نيروي كاروغارت شرائط عادي عملكردكارمي گرددوسيستم ماشيني يعني نيرومندترين وسيله تحديد زمان كار به پايدارترين وسيله اي تبديل مي شود كه بكمك آن مي توان تمامي زمان حيات كارگر و خانواده اش را به زمان كار درخدمت ارزش افزائي سرمايه بدل نمود. چنين است كه اضافه كارعده اي پيش شرط عدم اشتغال ديگران مي شود وصنعت بزرگ كه در تمام كره ارض در جستجوي مصرف كنندگان جديد مي باشد ، در خانه خود، مصرف توده ها را تا حداقل بخورو نميري تقليل مي دهد. و به اين طريق بازار داخلي خود را از بين مي برد. " قانوني كه مازاد جمعيت نسبي يا ارتش ذخيره صنعتي را همواره با وسعت و انرژي انباشت سسرمايه ، در تعادل نگه مي دارد، كارگران را خيلي سخت تر به سرمايه جوش مي دهد تا غل وزنجيري كه پرومته را برتخته سنگها بسته بود. لازمه انباشت سرمايه ، انباشت فقراست . بنابراين انباشت ثروت در يك قطب در عين حال بمثابه انباشت فقر، رنج ، اسارات، جهل ، سبعيت و انحطاط اخلاقي در قطب مخالف است ، يعني درجانب طبقه اي كه محصول خود ر ا بصورت سرمايه توليد مي كند" ،) كارل ماركس ـ سرمايه ص 671  وازشيوه توليد سرمايه داري نوع ديگري از توزيع كالاها را انتظارداشتن بمعني آنست كه انتظارداشته باشيم كه الكترودهاي يك باطري در زمانيكه به باطري وصل هستند آب باطري را تجزيه نكنند و در قطب مثبت اكسيژن و در قطب منفي هيدروژن بوجود نياورند.

ديديم كه چگونه قابليت تكامل متعالي سيستم ماشيني مدرن توسط هرج و مرج توليد در جامعه به قانوني اجباري براي هر يك از سرمايه داران صنعتي بدل مي شود تا سيستم ماشيني خود را همواره تكميل تر كند و قدرت توليدش را دائما" افزايش دهد. در يك چنين وضعيت اجباريست كه عملا" اين امكان براي سرمايه دار بدست مي آيد. تا قلمرو توليدش را توسعه بخشد. قدرت عظيم انبساط صنعت بزرگ كه دربرابر آن قدرت انبساط گاز همچو بازيچه مي نمايد ، اكنون بصورت يك نياز انبساط كمي و كيفي ظاهر مي شود كه هرگونه مقاومت و فشار متقابلي را بباد استهزا مي گيرد. اين فشارمتقابل ، از مصرف ، فروش و بازار محصولات صنايع بزرگ تشكيل مي شود. اما قابليت توسعه بازارها چه خارجي و چه داخلي ، در درجه اول توسط  قوانين ديگري كه بمراتب كم تاثير تر هستند ، مهار مي شود. توسعه بازارها نمي تواند همگام با توسعه توليد پيش رود. تصادم غيرقابل اجتناب مي گردد و چون تازماني كه اين تصادم خود شيوه توليد سرمايه داري را داغان نكرده است نمي تواند هيچ راه حلي پيدا كند ، تصادم مزبورموسمي مي گردد. توليد سرمايه داري يك " دورباطل" جديد را بوجود مي آورد.

عملا" از سال 1825 كه اولين بحران عمومي بوجود آمد، تقريبا" هرده سال يكبارتمامي دنياي صنعتي و تجاري ، توليد و مبادله مجموعه خلقهاي متمدن و وابستگان كمابيش بر آنها مي گسلد. مراوده متوقف مي شود. بازارها اشباع مي گردند، محصولات انبار شده و بفروش نمي رسند، پول نقد نامرئي مي شود، اعتبارات از بين مي روند، كارخانه ها از كار مي افتند، از مقدار خريد وسائل زندگي توده هاي كارگربه جهت اينكه بمقدار بسيار زيادي وسائل زندگي توليد كرده اند، كاسته مي شود،ورشكستگي بدنبال ورشكستگي و حراج اجباري بدنبال حراج اجباري مي آيد. ركود سالها بطول مي انجامد، مقادير زيادي از نيروهاي مولده و محصولات نفله و خراب مي شوند، تا اينكه دوباره انبوه كالاهاي انبار شده با تنزل قيمت كمتر و يا بيشتر بجريان مي افتند و توليد و مبادله رفته رفته بحركت در مي آيد. بتدريج آهنگ حركت تندترمي شود، شروع به يورتمه زدن مي كند، يورتمه زدن صنعت تبديل به چهارنعل مي شود و اين نيز بنوبه خود به يك پرش عنان گسيخته صنعتي ، تجاري ، اعتباري و اسپكولاتيو مي كشد تا سرانجام پس از جست وخيزهاي جانفرسا ، دوباره به گودال ورشكستگي سقوط كند. وباز روزاز نو روزي از نو. ما از سال 1825 پنج بارشاهد اين ماجرا بوده ايم و درهمين لحظه هم ) 1877 ( براي ششمين بارشاهد آن  هستيم. خصلبت بحرانهاي مزبور آنچنان برجسته است كه وقتي فوريه اولين آن را بعنوان ـ بحران  بعلت اضافه توليد ـ مشخص ساخت ، در حقيقت به  بقيه نيز برخورد كرد.در اين بحرانها تضاد ميان توليد اجتماعي و تصاحب سرمايه داري قهرا" بروز مي كند.گردش كالا موقتا" متوقف مي شود، وسيله دوران يعني پول سد گردش مي شود، تمامي قوانين توليد كالا وگردش كالا زيرورو مي شود. تصادم  اقتصادي به نقطه اوج مي رسد: شيوه توليد عليه شيوه مبادله طغيان مي كند و نيروهاي مولد عليه شيوه توليد كه از آن پيشي گرفته است شورش مي كند.

اينكه ارگانيزاسيون اجتماعي توليد دردرون كارخانه به نقطه اي از تكامل خود رسيده است كه با آنارشي توليد درجامعه كه دركنار ومافوق آن قراردارد، ناسازگارشده است،واقعيتي است كه درهنگام بحران ، برخود سرمايه داران نيز بوسيله تمركز جبري سرمايه ها كه ناشي از خانه خرابي بسياري از سرمايه داران كوچك و بزرگ مي باشد ملموس مي شود. مجموعه مكانيسم شيوه توليد سرمايه داري ، تحت فشارنيروهاي مولدي كه خود موجد آن بوده است ، از كارمي افتد.اوديگرقادر نيست تمام انبوه ابزار توليد را تبديل به سرمايه كند. آنها بلا استفاده مي مانند و درست به همين مناسبت ارتش ذخيره صنعتي مجبور است ، عاطل بماند. وسائل توليد ، مايحتاج زندگي كارگران آماده بكار و همه عناصرتوليد و ثروت عمومي ، بحدوفورموجود مي باشند. اما" وفور خود منشا فقر و كمبود مي شود" ) فوريه ( ، زيراكه درست اين وفور است كه مانع تبديل وسائل توليد و وسائل زندگي به سرمايه مي گردد. زيرا كه درجامعه سرمايه داري ، وسائل توليد نمي توانند بكار بيفتند، مگرآنكه قبلا" به سرمايه يعني به وسله استثمارنيروي كار انساني ، تبديل شده باشند. ضرورت تبديل ابزار توليد و مايحتاج زندگي به سرمايه همچون كابوسي ميان آنها و كارگران قراردارد. او به تنهائي مانع پيوستن اهرمهاي انساني و شيئي توليد بيكديگرمي شود.اوازبكارافتادن ابزار توليد و كاروزندگي كارگران جلومي گيرد. باين ترتيب شيوه توليد سرمايه داري تاحدي بي لياقتي خودرادراداره امور نيروهاي مولد ثابت مي كند. ازطرف ديگر خود نيروهاي مولده با قدرت فزاينده شان  براي از بين بردن تضاد ، براي رهائي خود از چنگ خصلت سرمايه بودن، براي شناسانيدن خصلت واقعي خود بمثابه نيروهاي مولد اجتماعي تلاش مي كنند.

اين همان طغيان نيروهاي مولد وسيعا" درحال رشد، عليه خصلت سرمايه اي خود است ، اين همان اجبارفزاينده براي شناسانيدن كاراكتراجتماعي نيروهاي مولده است كه خود طبقه سرمايه داررا رفته رفته مجبور مي كند كه تا آنجا كه درچهارچوب مناسبات سرمايه داري اصولا"مقدورهست ، با آنها بمثابه نيروهاي مولد اجتماعي رفتار كند. خواه رونق صنعت و ازدياد بي حدوحصر اعتبارات متناظر برآن و خواه ورشكستگي ناشي از فروپاشي بنگاه هاي سرمايه داري ، هردو منجر به شكلي از اجتماعي شدن انبوه بزرگي ازابزار توليد مي شود كه در برابر ما بصورت انواع مختلف شركت هاي سهامي ظاهر مي گردد. بعضي از اين وسائل توليد و وسائل ارتباطي مثل راه آهن از همان ابتدا داراي آنچنان عظمتي مي باشند كه هرگونه شكل ديگري از استثمار سرمايه داري  را نامقدور مي سازند. در مرحله معيني از تكامل اين شكل هم ديگر كافي نيست و دولت بمثابه نماينده رسمي جامعه سرمايه داري مجبوراست مديريت آنرا بعهده بگيرد.(2) ضرورت گذار به مالكيت دولتي را ابتدا در بخش هاي موسسات بزرگ چون پست و تلگراف و راه آهن صورت مي گيرد.

وقتي كه بحرانها، ناتواني بورژوازي را از ادامه مديريت نيروهاي مولده مدرن بر ملا ساختند، آنوقت تبديل موسسات توليدي و ارتباط بزرگ به شركتهاي سهامي و مالكيت دولتي اصولا" غيرضروري بودن وجود بورژوازي را براي اداره نيروهاي مولد مدرن نشان مي دهند. هم اكنون تمام وظايف اجتماعي سرمايه داران توسط كارمندان حقوق بگير انجام مي گيرد. سرمايه دار جز به جيب زدن درآمد ، معامله اوراق بهادار وقماردربازار بورس ـ جائيكه سرمايه داران مختلف سرمايه يكديگر را متقابلا" مي ربايند ـ فعاليت اجتماعي ديگري ندارد. همان طوركه شيوه توليد سرمايه داري ابتدا كارگران را طرد كرد. اكنون خود سرمايه داران را نيز طرد مي كند و آنها را همانند كارگران در شمار افراد  زائد اجتماع در مي آورد، ولو اينكه ابتدا آنها را هنوز بصورت ارتش ذخيره در نيآورد.

البته نه تبديل نيروهاي مولده به شركت هاي سهامي و نه به مالكيت دولتي ، هيچكدام خصلت سرمايه اي نيروهاي مولده  را زايل نمي كنند. درمورد شركت هاي سهامي اين مسئله بوضوح ديده مي شود و دولت جديد بازهم فقط تشكيلاتي است كه جامعه سرمايه داري براي حفظ شرائط عمومي خارجي شيوه توليد سرمايه داري خواه دربرابر حملات كارگران و خواه دربرابر تك تك سرمايه داران ، براي خود بوجود آورده است . دولت مدرن بهر شكلي كه باشد ـ عمدتا" يك دستگاه سرمايه داري است ، دولت سرمايه دارن است ، كمال مطلوب مجموعه سرمايه داريست. او هرچه بيشترنيروهاي مولده را تحت مالكيت خود درآورد،بيشتر به صورت سرمايه دار كل واقعي درمي آيد واتباع دولت را بيشتر استثمار مي كند. كارگران ، باز هم كارگران مزدور ـ پرولتارياـ باقي مي مانند. مناسبات سرمايه از بين نمي رود، بلكه حتي به نقطه اوج خود مي رسد. ليكن در نقطه اوجش واژگون مي گردد. مالكيت دولتي بر نيروهاي مولده راه حل برطرف كردن اين مشكل نيست اما ابزارصوري و دستاويزحل اين تعارض را در بطن خود دارد.راه حل مزبور تنها مي تواند در اين باشد كه طبيعت اجتماعي نيروهاي مولده مدرن در عمل تائيد شده و بنابراين شيوه توليد ، شيوه مالكيت و شيوه مبادله با خصلت اجتماعي وسائل توليد همآهنگ شود. و اين تنها باين وسيله مي تواند انجام گيرد كه جامعه آشكارا و بدون گذشتن از هيچ بيراهه اي اداره نيروهاي مولده اي را كه خارج از كنترل آن قراردارند دردست گيرد. بدين ترتيب خصلت اجتماعي وسائل توليد و محصولات ، كه امروزه برضد توليد كنندگان عمل مي كند و شيوه توليد و شيوه مبادله را متناوبا" مختل كرده و راه خود را بمثابه قانون طبيعي كور، به نحوي قهر آميز و ويرانگر مي گشايد، بوسيله توليد كنندگان آگاهانه مورد استفاده قرار گرفته و از يك عامل اختلال و ورشكستگي موسمي ، به نيرومندترين اهرم خود توليد مبدل مي شود.

نيروهاي فعال اجتماعي درست مانند نيروهاي طبيعت عمل مي كنند: سركش،قهر آميز ومخرب،البته فقط تا زمانيكه ما آنها را نشناسيم وروي آنها حساب نكنيم.اما وقتي آنها را ،عمل شان و جهت هايشان را بشناسيم و،آنوقت تنها بستگي به ما دارد كه آنها را تحت اراده خوددرآواريم واز طريق آنها بهدف مان برسيم. واين بخصوص درمورد نيروهاي مولده عظيم امروزي كاملا" صادق است.مادامي كه ما سرسختانه از شناخت طبيعت وخصلت نيروهاي مولده سرباززنيم- همچنانكه شيوه توليد سرمايه داري ومدافعين اش دربرابر اين درك مقاومت مي كنند- تا آن زمان اين نيروها،عليرغم ما و عليه ما عمل مي كنند.وهمان طوري كه مشروحا" توضيح داديم،مارا تحت سلطه خود درمي آورند.اما اگر يك بار طبيعت آنها شناخته شود، مي توانند دردست توليد كنندگان متحد از حاكمين خبيث به خدمتگزاران مطيع تبديل شوند.اين همان تفاوت بين قدرت مخربه الكتريسته درموقع صاعقه والكتريسته مهار شده سيم تلگراف وبرق است،تفاوت بين حريق ويران كننده وآتشي است كه درخدمت بشر قرارمي گيرد.برپايه چنين برخوردي به نيروهاي مولده امروزي يعني برخورد برپايه شناخت طبيعت آنهاست كه يك برنامه ريزي اجتماعا" تنظيم شده كه هم نيازهاي عمومي وهم احتياجات فردي ر برآورده مي كند، جايگزين هرج ومرج توليد مي شود. بدين ترتيب شيوه تصاحب سرمايه داري كه درآن محصول ابتدا توليدكنندگان و سپس خود تصاحب كنندگان را نيز به بندگانش تبديل نموده بود جاي خودرا به آن شيوه اي از تصاحب كالا ها مي دهد كه ريشه در طبيعت وسايل توليد مدرن دارد.از يك طرف تصاحب اجتماعي مستقيم بمثابه وسيله اي جهت حفظ وتوسعه توليد واز جانب ديگر تصاحب فردي بمثابه وسيله اي براي زندگي والتذاذ.

شيوه توليد سرمايه داري در حين  اين كه تعداد بسياري از مردم را به پرولتاريا تبديل مي كند قدرتي را بوجود مي آورد كه مجبور است براي جلوگيري از نابودي خود اين دگرگوني را تحقق بخشد. شيوه توليد مزبور از اين طريق كه براي تبديل هرچه بيشتر وسائل توليد بزرگ و اجتماعي  شده به مالكيت دولتي روي مي آورد، خود طريقه اجرا اين دگرگوني را نشان مي دهد پرولتاريا قدرت دولتي را دردست مي گيرد و وسائل  توليد را در ابتدا به مالكيت دولتي تبديل مي كند. اما بدين وسيله پرولتاريا خود را بعنوان پرولتاريا از ميان بر مي دارد و از اين طريق كليه تفاوتها و تناقضات طبقاتي و مالا" دولت بمثابه دولت را از ميان بر مي دارد. جامعه اي كه تا بحال در تعارضات اجتماعي سير مي كرد، بوجود دولت احتياج داشت ، يعني بوجود تشكيلات طبقه استثماركننده براي حفظ شرائط خارجي توليد ومشخصا" براي نگاهداشتن جبري طبقه استثمارشونده، در شرائط ستم مطابق با شيوه توليد موجود) برده داري ، سرواژ يا فرمانبرداري و كارمزدوري( . دولت نماينده رسمي كل جامعه و تجمع آن در يك هيئت مرئي بود، اما او فقط تا وقتي چنين بودكه دولت آن طبقه اي بود كه در زمان خود نمايندگي كل جامعه را بعهده داشت: دردوران باستان دولت اتباع برده دار، درقرون وسطي دولت اشراف فئودال و درزمان ما دولت بورژوازي . ولي بالاخره درزمانيكه واقعا" نماينده كل جامعه مي گردد، وجود خودرا راسا" زائد مي كند. به محضي كه ديگر هيچ طبقه اجتماعي براي تحت ستم قرارگرفتن وجود نداشته باشد، به محضي كه با از ميان رفتن سلطه طبقاتي و تنازع بقا فردي متكي بر هرج و مرج توليد تصادمات و تجاوزات منتج ازآن نيز از بين برود ، آنوقت ديگر چيزي براي تعدي كه قدرت متعدي يعني دولت را ضروري مي ساخت، يافت نمي شود. اولين عملي كه دولت  با آن واقعا" بمثابه نماينده كل جامعه ظاهر مي شود، تصاحب وسائل توليد بنام جامعه است كه در عين حال آخرين نقش مستقل او بمثابه دولت نيز مي باشد.دخالت قدرت دولتي در مناسبات اجتماعي بخشهاي مختلف ، يكي پس از ديگري زائد شده و سپس خود بخود درخواب مي شود. اداره اشيا وهدايت پروسه هاي توليد جايگزين حكومت برانسانها مي گردد. دولت برچيده نمي شود بلكه زوال مي يابد. با چنين معياري است كه بايد ارزش جمله پردازي هائي ازنوع " دولت آزاد خلقي " ( 3) خواه ازجنبه تهيجي لحظه اي محقانه اش خواه از لحاظ نارسائي هاي علمي اش سنجيده شود. و همين معيار را بايد دررابطه با خواست باصطلاح آنارشيست ها نيز بكارگرفت كه مي گويند دولت بايد از امروز بفردا از ميان برداشته شود.

از زمان ظهورتاريخي شيوه توليد سرمايه داري تاكنون، بسياري از فرقه هابطوركم و بيش ناروشني ، تصاحب همه وسائل توليد را توسط اجتماع، بمثابه ايده آل آينده در مد نظر داشته اند. اما اين تازه زماني مي توانست ميسسر شود ، تازه زماني مي توانست بصورت يك ضرورت تاريخي در آيد كه شرائط مادي تحقق آن فراهم شده باشد. تصاحب كليه وسائل توليد توسط جامعه ، مثل هر پيشرفت اجتماعي ديگر ، بخاطر اعتقاد بر اينكه وجود طبقات با عدالت و مساوات مغايرت دارد يا اينكه بصرف داشتن خواست الغا طبقات صورت نمي گيرد، بلكه منوط به برخي شرائط نوين اقتصادي است . شكافتن جامعه به طبقه استثمار كننده و استثمارشونده، طبقه حاكم و طبقه محكوم ، نتيجه ضروري تكامل توليد ناچيز گذشته بود. تا ز مانيكه كل كار اجتماعي بازدهي دارد كه از كل مقدار مايحتاج ضروري فقط كمي بيشتر است، تا زمانيكه كار، همه يا تقريبا" همه وقت اكثريت عظيم اعضاي جامعه را مي گيرد، تا اين زمان جامعه الزاما" به طبقات تقسيم مي شود. در كناز اين اكثريت بزرگ كه صرفا" بيكاري مي دهد، طبقه اي رهااز كار توليدي مستقيم بوجود مي آيد كه امورهمگاني اجتماع را رتق وفتق مي كند: مديريت ، مشاغل دولتي ، عدليه ، علم ، هنرهاي مختلف و غيره . پس قانون تقسيم كار مبناي تقسيم جامعه به طبقات است . اما اين مانع از آن نمي شود كه تقسيم طبقات از طريق قهر ، دزدي . مكروحيله و تقلب نيز انجام گرفته باشد و طبقه حاكم به محضي كه زمام اموررا دردست گرفت ، سلطه خود را عليه طبقه زحمتكش مستحكم كرده و هدايت جامعه را به استثمار توده ها مبدل سازد.

امابراين اساس اگرتقسيم جامعه به طبقات نوعي حقانيت تاريخي داشته باشد، حقانيتاش منحصر به محدوده زماني و شرائط اجتماعي معيني است .تقسيم جامعه به طبقات متكي بر سطح نازل توليد بود و با توسعه كامل نيروهاي مولده مدرن نيز از بين مي رود. في الواقع اضمحلال طبقات اجتماعي منوط بدرجه اي ازتكامل تاريخي مي باشد كه در آن نه تنها وجود اين يا آن طبقه حاكمه معين ، بلكه بطور كلي وجود يك طبقه حاكم ، يعني وجود هر گونه اختلاف طبقاتي منسوخ و از اعتبار افتاده باشد. پيش شرط اين امر درجه بالائي  از تكامل توليد مي باشد. اين مرحله هم اكنون فرا رسيده است . اگر ورشكستگي سياسي و فكري بورژوازي هنوز براي خود او ملموس نشده است ، نشده است ، در عوض ورشكستگيهاي اقتصادي او مرتبا" هرده سال يكبار تكرار مي شود. درهر بحراني ، جامعه تحت تاثير فشار نيروهاي مولده و محصولات خود كه براي جامعه غير قابل استفاده شده است ، خفه مي شود و عاجزانه در برابر اين تضاد مسخره قرار مي گيرد كه توليد كنندگان چيزي براي مصرف ندارند، زيرا كمبود مصرف كننده وجود دارد. نيروي گسترش ابزار توليد قيودي را كه شيوه توليد سرمايه داري بدست و پاي آن گذارده است ، ازهم مي گسلد. رهائي آن از اين قيود تنها پيش شرط يك تكامل دائمي و سريع نيروهاي مولده و از اين طريق پيش شرط افزايش عملا" بي حدوحصرخود توليد مي باشد. ولي اين هنوز تمام مطلب نيست. تصاحب اجتماعي وسائل توليد نه تنها موانع مصنوعي موجود  را كه اينك سدراه توليد مي باشند ازميان برمي دارد بلكه همچنين به اتلاف و تخريب مستقيم نيروهاي مولده و محصولات ، كه در زمان حاضرالزاما" ملازم توليد بوده و نقطه اوج خودرا در بحرانها مي يابند، خاتمه مي دهد. تصاحب اجتماعي مزبورعلاوه براين از طريق از بين بردن ريخت و پاش هاي بي معناي تجملي طبقات حاكمه كنوني و نمايندگان سياسي آن ، مقادير زيادي از وسائل توليد و محصولات را براي عموم آزاد مي سازد. امكان اين كه به كمك توليد اجتماعي معيشت همه اعضا اجتماع تضمين گردد كه نه تنها از نظر مادي كافي باشد وهرروزبيشتر گردد، بلكه تعليم و بكار انداختن آزاد وكامل استعدادهاي جسمي و فكري آنها را ضمانت نمايد، اگر چه اكنون براي اولين بار فراهم شده است ، ولي درهرحال فراهم شده است.)  (4

باتصاحب وسائل توليد توسط  اجتماع ، توليد كالائي و همراه با آن سلطه فرآورده بر فرآورندگان از بين مي رود.تشكيلات آگاهانه و برنامه ريزي شده ، جايگزين هرج ومرجي كه در درون توليد وجود دارد مي شود. مبارزه براي بقا فردي خاتمه مي يابد. بدين وسيله تازه انسان ، به مفهوم معيني ، براي هميشه از دنياي حيواني خارج شده و از شرائط حيات حيواني به شرائط واقعا" انساني قدم مي گذارد. محيطي كه شرائط زندگي انسانها را محاط كرده و بر آنها حكمروائي مي كرد، در تسلط و كنترل انسانها كه اكنون براي اولين بار آگاهانه و واقعا" بر طبيعت حكمفرمائي مي كنند، در مي    آيد. به اين جهت و باين ترتيب كه آنها حكمفرمايان اجتماعيت خود مي شوند.قوانين مربوط به فعاليت اجتماعيشان كه تا كنون بر آنها بيگانه بود و به عنوان قوانين طبيعي حاكم ، در برابر آنها قرار مي گرفت ، اكنون بوسيله انسانها، با شناخت كامل ، بكار برده شده و تحت سلطه آنها در مي آيد. اجتماعيت خود انسانها كه تا كنون در برابرشان بعنوان جبر تاريخ و طبيعت قرار داشت ، حال به عمل آزادخود آنها بدل مي شود. قدرتهاي عيني بيگانه كه تابحال برتاريخ مسلط بودند، تحت كنترل خود انسانها در مي آيند. تازه از اين لحظه است كه انسانها با آگاهي كامل ، تاريخ خود را مي سازند، تازه از اين لحظه است كه علل اجتماعي كه بوسيله آنها به حركت در آمده اند، عمدتا" ودرمقياس پيوسته فزاينده اي معلولهاي دلخواه آنها را نيز بدست مي دهند و اين همانا جهش بشريت از قلمرو ضرورت به قلمرو آزاديست.اجراي عمل آزاد كردن جهان، رسالت تاريخي پرولتارياي مدرن است. پي بردن به شرائط تاريخي و بدين ترتيب شناخت ماهيت عمل مزبورو آگاه نمودن طبقه اي كه امروز تحت ستم بوده و رسالت اين عمل رادارد، نسبت به شرائط و طبيعت عملشن ، وظيفه بيان تئوريك جنبش پرولتري يعني وظيفه سوسياليسم علمي است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1- دراينجا لازم نيست برسر اين مسئله بحث شود كه حتي اگرشكل تصاحب مثل سابق باقي بماند خصلت تصاحب به نحوي كه دربالا توضيح داده شد، كمترازخودتوليد دستخوش انقلاب نمي شود. اينكه آيا من كالائي را كه خودم توليد كرده ام ويا كالائي راكه ديگري توليدكرده است تصاحب كنم ، طبيعتا" دوشكل كامل مختلف ازتصاحب است. بعلاوه كارمزدوري كه تصفيه كل شيوه توليد سرمايه داري درآن نهفته است ، خيلي قديمي است  كامزدوري به طورپراكنده ومجزاي قرنهاي متمادي دركناربرده داري موجودبود. امازماني نطفه مزبورتوانست به شيوه توليد سرمايه داري تكامل يابد كه پيش شرط هاي تاريخي آن فراهم شده بودند.

 

 - 2  مي گويم مجبور است ، زيرا تنها درحالتي كه وسائل توليد و وسائل ارتباطي واقعا" ازمحدوده مديريت شركت هاي سهامي پافراتر گذارده اند ، يعني وقتي دولتي كردن از نظر اقتصادي اجتناب ناپذيرشده است ، فقط در چنين حالتي ، حتي اگر دولت كنوني نيز مجري آن باشد، دولتي كردن بمعناي يك پيشرفت اقتصادي و رسيدن بيك پيش مرحله جديد ، در جهت قبضه كردن تمام نيروهاي مولده توسط خود جامعه ، محسوب مي شود. اما بتازگي ، از زماني كه بيسمارك به دولتي كردن بنگاه هاي صنعتي روي آورده ، يك نوع سوسياليسم كاذبي ظهور كرده كه حتي اينجا و آنجا شكل چاپلوسانه اي بخود گرفته است ، سوسياليسم كاذبي كه هر نوع دولتي كردن و حتي نوع بيسماركيش را بدون چون و چرا سوسياليستي مي خواند. البته اگر دولتي كردن دخانيات ، سوسياليستي باشد ، دراينصورت ناپلئون و مترنيخ از بانيان سوسياليسم محسوب مي شوند. اگر دولت بلژيك بدلائل پيش پا افتاده سياسي و اقتصادي ، خودش راه آهن اصلي اش را ساخته است ، اگر بيسمارك بدون هرگونه ضرورت اقتصادي خطوط را آهن پروس را دولتي كرده است ، آنهم تنها باين منظور كه در هنگام جنگ آن را بهتر بتواند كنترل و مورد استفاده قرار دهد و همچنين كارمندان راه آهن را بصورت بره هاي سربراه تربيت نمايد و عمدتا" يك منبع عايدي جديدي را كه از مجلس مستقل باشد، بوجود آورد، اينها بهيچ وجه گامهاي مستقيم يا غيرمستقيم ، آگاهانه يا ناآگاهانه سوسياليستي محسوب نمي شوند. زيرا در غيراينصورت تجارت دريائي سلطنتي ، صنايع مانوفاكتور، چيني سازي سلطنتي و حتي خياط خانه گروهان هاي نظامي جز موسسات سوسياليستي بشمار مي رفتند.

 

3- "دولت آزاد خلقي" يكي از نكات برنامه سوسيال دمكراسي وهمچنين شعار عمومي در سالهاي 70 بود. لنين

 

4-ارقامي چند مي توانند تصويري از نيروي انبساط عظيم وسايل توليدي مدرن،حتي تحت فشار سرمايه داري ،بدست دهند.طبق آخرين محاسبات كيفي نمجموعه ثروت بريتانياي كبير وايرلند را مي توان حدودا" با ارقام زير نشان داد:

ميليارد مارك 44 = ميليون پوند انگليس 2200 - 1814

ميليارد مارك 122 = ميليون پوند انگليس 6100 – 1856

ميليارد مارك 175 = ميليون پوند انگليس 8500- 1875

 

دررابطه با صنعتي  شدن وسايل توليد ومحصولات در بحرانها، درمحاسبه كنگره دوم صاحبان صنايع آلمان،برلين 21 فوريه 1878، تنها مجموعه ضرري كه صنايع فولاد دراين آخرين بحران متحمل شده است،455 ميليون مارك بر آورد مي گردد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

Home Farsi German