انگلس
 
اقتصاد سياسي

 

  جنبه تاريخي

 

انگلس بدنبال اننقاد به نقطه نظرات دورينگ دراثر جاوداني اش يعني كتاب آنتي دورينگ كه درواقع بگفته وي بخش اعظم محتواي آن توسط كارل ماركس به رشته تحرير در آمده است نه تنها انديشه هاي ارتجاعي وخرده بورژوازي دورينگ را مورد نقد وبررسي علمي قرارمي دهد،بلكه جواب دندانشگني به سوسيال دمكراسي داده ودراين اثر كلا" آب پاكي را برسروروي سوسياليسم تخيلي كه ريشه آن از نيمه قرن گذشته دردرون احزاب سوسيال دمكرات بويژه جنبش كارگري آلمان شروع شده بود مي ريزد. موضوع نقد و رد افكار خرده بورژوائي دورينگ درعصر خود از عهده هر فيلسوف ودانشمند طراز اولي بر نمي آمد. و رد تئوريهاي علمي مآبانه آقاي دورينگ كارهرفيلسوف و سياستمداري نبود. موضوعات مطرح شده در كتاب آنتي دورينگ وانتقاد بي رحمانه اما اصولي انگلس برعليه نظرات فراگير اما غيرعلمي دورينگ دانشيار دانشگاه برلين درواقع ابتدا درسال 1880 به درخواست واصرار پاول لافاج در سه بخش بصورت جزوه تدوين گرديد كه تحت عنوان تكامل سوسياليسم ازتخيل به علم در كشور فرانسه به چاپ رسيد. نقطه نظرات و خطوط كلي مطرح شده انگلس دراين كتاب بوقت خويش، بحث و جدلهاي بسياري در محافل روشنفكري  وكمونيستي آن زمان ايجاد كرد. به طوري كه پايه هاي مبحث سوسياليسم از تخيل به علم هم ازاين مقطع تاريخي شروع ودرافكار انقلابي يون ودانشمندان اروپايي جاي گرفت. انگلس خود دراين رابطه در ديباچه اول چنين مي گويد:

اثر حاضر به هيچ عنوان ثمره يك" انگيزه دروني" نيست بلكه برعكس. سه سال قبل ازاين، زماني كه آقاي دورينگ مبلغ ومنادي مصالح سوسياليسم بود، دوستان آلماني ام  بمن پيشنهاد كردند كه تئوريهاي جديد اورا درارگان حزب سوسيال دمكراتهاي آلمان نقدوبررسي كنم. حدود يكسال از اين در خواست ها گذشت تا انگلس بگفته خويش براين سيب ترش دندان زد. سيبي كه بقول وي مي بايست بمحض دندان زدن آن را فروبلعيد. سيب ترشي كه  نه تنها ثرش بود، بلكه بسيار درشت وسخت دندان.از آنجائيكه  نقطه نظرات سوسياليسم گونه دورينگ در آن هنگام به عنوان آخرين ثمره كارعلمي، يك سيستم فلسفي پيغمبرگونه ،سوسياليسم راپندار وارزيابي مي كرد پس بجا بود كه كليت اين سيستم فكري هم مورد نقد وبررسي  قرارگيرد. دراين قسمت كلام شيواي  ورساي انگلس را كه در ديباچه اول نسخه متن ترجمه فارسي بچاپ رسيده است پي مي گيريم. با اين اميد كه خواننده خود را مستقيما" با بيانات نافذ انگلس روبرو بيند.

انگلس درديباچه اول در متن ترجمه فارسي آن چنين مي گويد:

" لازم بود تا رد پاي آقاي دورينگ را تا آن قلمرو پردامنه اي كه درآنجا او به همه مسائل ممكن و ناممكن پرداخته بود ، تعقيب نمود. باين خاطر سلسله مقالاتي نوشته شد كه از ابتداي سال 1877 به بعد در روزنامه "Vorwärts" چاپ لايپزيك كه جانشين روزنامه  فولكس اشتات " Volksstaat" بود، منتشر شد، واينك در اينجا بصورتي منسجم و مدون عرضه مي گردد.

طبيعت موضوع خود، نقد را وادار به تفصيلي نمود كه با محتواي علمي موضوع ، يعني محتواي علمي نوشتجات دورينگ كاملآ نامتناسب است . دوامرديگر هم مي توانند، چنين تفصيلي را توجيه كنند. اين تفصيل بمن امكان داد كه درمطالب بسيار متفرقي كه در اينجا بايد به آنها پرداخته مي شد، درك خودم را ازمسائلي كه امروز از حيث علمي بمعني كلي اثر يا از نظر علمي رد توجه اند مثبتا" تبيين نمايم. اين منظور درهمه فصول اين كتاب رعايت شده است، و اگر به قصد نوشته به هيچ وجه ارائه سيستم ديگري بمثابه آلترناتيو سيستم آقاي دورينگ نمي تواند باشد، معذالك اميدوارم كه ارتباط دروني نظريات طرح شده بر خواننده پوشيده نماند. شواهدي كه هم اكنون در دست اند نشان مي دهند كه سعي من از اين نظر كاملا" بي ثمرنبوده است. ازسوي ديگر آقاي دورينگ سيستم ساز پديده اي منحصربفرد در آلمان معاصر نيست . چندي است كه درآلمان سيستم هاي مثل سيستم پيدايش كائنات ، سيستم فلسفه عام طبيعت ، سيستم سياست، سيستم اقتصاد و غيره ، شبانه ، دسته، دسته همچون قارچ از زمين بيرون مي رويند. فلان دكترك فلسفه كه بجاي خود ، حتي فلان محصل هم ديگر دست به كاري كمتر از ساخت يك سيستم كامل نمي زند . همان طور كه در دولت مدرن فرض بر اين است كه هر يك از اتباع كشور در مورد مسائلي كه به آنها راي مي دهد عاقل و بالغ است ، همان طور كه در اقتصاد فرض بر اينست كه هر مصرف كننده از اجناسي كه براي زندگي بخريدشان دست مي زند شناسايي دقيق دارد، در زمينه علم هم گويي كه قضيه غير ازاين نيست . آزادي علم گويا يعني اين كه، هر كه در مورد هرچه كه نياموخته است ، هر چه مي خواهد بنويسد و آن را بi عنوان يگانه متد دقيق علمي ارائه دهد. آقاي دورينگ يكي از بارزترين نمونه هاي اين شبه علم شوخ چشمي است كه امروز خود را همه جا درآلمان جلو انداخته است و در اراجيف مطنطن و گوشخراشش صداي ديگر گم گشته است . اراجيف مطنطن در شعر، در فلسفه ، در سياست ، اقتصاد، تاريخ نگاري ، اراجيف مطنطن بركرسي درس و از پشت سكوي خطابه اراجيف مطنطن در همه اراجيف مطنطن با ادعاي توفيق و عمق فكري در برابر اراجيف ساده و عوامانه ملل ديگر ، مطنطن شاخص ترين ، معمول ترين محصول صنعت روشنفكري آلمان، ارزان ولي نامرغوب و ساير محصولات آلمان كه متاسفانه در كنار آنها درفيلادلفيا اين محصول بنمايش گذارده نشد. حتي سوسياليسم آلماني خاصه از زمان سرمشق پسنديده آقاي دورينگ تا حدزيادي دچاراين اراجيف مطنطن شده و عناصري  را  يكي پس ازديگري بوجود مي آورد كه در مورد علمي كه در واقع هيچ از آن نمي دانند، تفاخر كنند. اين يك بيماري كودكي است كه شاخص اولين مرحله گرايش يك محصل آلماني به سوسيال دمكراسي و ملزم بدان است ، ولي مزاج بسيار سالم طبقه كارگر ما بر آن غالب خواهد شد.

تقصير از من نيست ، اگر كه مجبورشده ام آقاي دورينگ را درقلمروهايي تعقيب كنم كه در آنجا حداكثر فقط بعنوان يك دانشجو مي توانم قدم بردارم. در چنين مواردي به اين اكتفا كردم كه در برابر اظهارات كاذب و يا انحرافي طرف مقابلم ، حقايق روشن و ترديد ناپذيررا قراردهم.چنين است درمورد قضائيات ودرمواردي از علوم طبيعي درمي آورد. ديگرمسئله برسرنظريات كلي علم الطبيعه نظري است، يعني قلمرويي كه درآن عالم طبيعي تبحر درفن بايد   فراسوي رشته ي تخصصي اش ، به رشته هاي ديگر نيز دست يابد، در رشته هايي كه او بنا به اعتراف آقاي ويرشو همان اندازه نيمه عالم است كه هر يك از ما. من اميدوارم كه همان اغماضي كه در اينگونه مباحث در مورد بي دقتي هاي جزيي و قصور بيان متداول است در مورد منهم مراعات گردد.هنگام ختم اين پيشگفتاراطلاعيه اي بقلم آقاي دورينگ از طريق ناشردرباره اثرنمونه وار آقاي دورينگ : قوانين اساسي جديد فيزيك و شيمي عقلاني بدستم رسيد. هر چند كه من به كمبود معلومات خود درمورد شيمي و فيزيك واقف هستم، معهذا آقاي دورينگ ام را آنقدر خوب مي شناسم كه اجازه اين پيش بيني را داشته باشم كه قوانين فيريك و شيمي ارائه شده از جانب او، از نظر اشتباه و ابتذال دست كمي از قوانيني كه اوقبلا" در زمينه اقتصاد شماتيسم جهان و غيره كشف كرده بود و در اثر حاضر بررسي شده است ، ندارد".

انگلس درمدخل بحث خود با آقاي دورينگ، اقتصاد سياسي را اين چنين تجزيه وتحليل مي كند .)در صفحه 142 كتاب آنتي دورينگ متن ترجمه فارسي( :

"اقتصاد سياسي بمعناي وسيع كلمعه، علم بقوانيني است كه برمبادله ومعيشت زندگي مادي در جامعه ي انساني حاكم است. توليد ومبادله همواره درعملكرد مختلف اند.توليد مي تواند بدون مبادله انجام پذيرد ولي مبادله چون ازبادي امرتنها مبادله ي محصولات است بدون توليد انجام پذيرنيست.هريك ازاين دوعملكرد اجتماعي تحت نفوذ تاثيرات عمدتا" خارجي ويژه اي قراردارندو ازاينروعمدتا" قوانين خاص و ويژه ي خود را دارا مي باشند.ولي ازسوي ديگرايندوهمواره لازم وملزوم يكديگرندوآنچنان اثري برروي هم مي نهند كه آنهارامي توان بمنزله ي عرض وطول مختصاتي منحني اقتصادي به شمار آورد."

 

 

جائيكه با اختلافات موجود درتوزيع ، اختلافات طبقاتي ناگزير بروز مي كند، جامعه به طبقات دارا ومحروم،يعني  استثمارگرو استثمارشونده و غالب ومغلوب تقسيم مي شود و دولت كه درنهايت امر نتيجه ي تكامل  اين اختلاف و تبعيض طبقاتيست سعي  دراحياي مقاصدش نيزاينست كه شرائط حيات و سلطه ي طبقه ي مسلط راعليه طبقه تحت سلطه قهرا" پابرجا نگهدارد.

 به گفته انگلس قوانين شيوه توليد سرمايه داري و اشكال مبادله متناسب يعني:

 "توزيع نيز يك محصول صرفا" منفعل توليدي و مبادله نيست، بلكه متقابلا"برهردوي آنها تاثيرمي گذارد. هرشيوه توليد يا شكل  مبادله جديد در ابتدا نه تنها،  بوسيله اشكال قديمي و نهادهاي سياسي منطبق با آنها ، بلكه بوسيله شيوه ي توزيع قديمي نيز مختل مي شود. 

بي شك شيوه توليد جديد، توزيع منطبق با خودرا تازه درمبازره اي طولاني بچنگ مي آورد. ولي هر اندازه يك شيوه توليدومبادله معين ، متحرك ترو توان تشكل و تكامل اش بيشتر باشد همانقدرهم توزيع سريعتر به مرحله اي مي رسد كه از مادرش سبقت گرفته وبا شيوه توليد و مبادله به تعارض  برمي خيزد. جوامع اشتراكي بدوي كه از آنها قبلا" سخن رفت مي توانند هزازان سال پابرجاي بمانند ) همان طوركه هنوز هم نزد سرخ پوستان و اسلاوها وجوددارند( قبل از آن كه دردرون آنها مبادله با جهان خارج باعث ايجاد اختلاف درثروت گرددودرتعاقب آن انحلال آنها آغازشود. اما توليد سرمايه داري مدرن كه قدمتش به سختي به سيصد سال مي رسد و تازه با ورود صنايع بزرگ ، يعني ازصد سال قبل مسلط شده است ، در اين مدت كوتاه آنچنان تناقضاتي در توزيع ييار آورده است - تمركز سرمايه دردست عده اي محدود از يكسو و تمركز توده هاي تهي دست در شهرهاي بزرگ ازدگرسو- كه درنتيجه الزامات نابود خواهد شد.

 سپس انگلس درهمانجا ادامه مي دهد كه:

" پيوند توزيع با شرائط زيست مادي هر مرحله يك جامعه آنچنان طبيعي است كه همواره درغريزه مردم منعكس مي شود. تازماني كه يك شيوه توليدزوال تكامل يابنده اش راحفظ كرده است حتي كساني آن را تحسين مي كنند كه وجه توزيع منطبق با آن سرشان را بي كلاه مي گذارد.مثلا" كارگران انگليسي هنگام ظهور صنايع بزرگ، حتي تازماني كه اين شيوه توليد از نظر اجتماعي وضعيتي عادي دارد، درمجموع نسبت به امر توزيع رضايت خاطر دارند وهرآينه صداي  اعتراض بلند شود، اين صدا نيز ازدرون خود طبقه  ي حاكم خواهد بود )سن سيمون ، فوريه و اون( و خاصه نزد توده هاي استثمارشونده هيچگونه طنيني نخواهد داشت . تازه وقتي شيوه ي توليد مورد بحث به سراشيبي زوال افتاد، وقتي عمرش كم وبيش بسرآمد، وقتي شرائط هستي اش بطور عمده ناپديد شد و ديگرجانيشين اش دق الباب كرد تازه آن وقت است كه از دست واقعيات جان سخت به عدالت به اصطلاح جاودانه متوسل مي شوند. ولي توسل به اخلاقيات و حقوق از نظر علمي كوچكترين كمكي به ما نخواهد كرد، اعتراض اخلاقي هر چند كه عادلانه هم باشد، براي علم اقتصاد نه مبناي استدلال بلكه تنها علامت وجود بيماري است.وظيقه علم اقتصاد بيشتر اين است كه ناهنجاريهاي اجتماعي را كه جديدا" به منصه ظهورمي رسند- بمثابه نتايج شيوه ي توليد موجود و در عين حال همچون علائم انحلال قريب الوقوع آن باثبات رسانده و دردرون شكل اقتصادي درحال انحلال ، عناصر سازمان جديد توليد و مبادله آتي را كه ناهنجاريهاي مذكوررا از بين خواهد برد، كشف نمايد. خشمي كه شاعر راشاعرمي كند هنگام تشريح اين ناهنجاريهاو همچنين هنگام حمله به هارمونيكرهائي  كه درخدمت طبقه ي حاكمه اين ناهنجاريها را انكار يا توجيه مي كنند كاملا" بجاست ولي اين كه درموارد مشخص نمي توان چيزي با آن ثابت كرد از اينجا معلوم مي شود كه درهريك ازاعصارتاكنوني تاريخ موضوعي كافي براي خشمگين شدن وجود داشته است.

برداشت هاي علمي ماركس وانگلس ونقطه نظرات آنان به وضوح تاكيد دارند كه:

 "اقتصاد سياسي بمثابه علم بر شرائط و اشكالي كه تحت آنها جوامع مختلف بشري توليد و مبادله نموده اند و تحت آنها هر بارمحصولات خود را تقسيم كرده اند- بايد در اين وسعت تازه بوجود آيد. آنچه كه ما تا بحال از علم اقتصاد در اختيار داريم تقريبا" بطور كامل به تاريخ پيدائي و تكامل شيوه ي توليد سرمايه داري منحصر مي باشد: علم اقتصاد با انتقاد به بقاياي اشكال توليد و مبادله فئودالي آغاز مي كند، ضرورت جانشين شدن اشكال سرمايه داري را بجاي آنها اثبات مي نمايد.سپس قوانين شيوه توليد سرمايه داري و اشكال مبادله متناسب با آن را با توجه به جنبه هاي مثبت اش مي پروراند، يعني با توجه به جنبه هائي كه اهداف عمومي اجتماعي را تكامل مي بخشد و سپس با انتقاد سوسياليستي به شيوه ي توليد سرمايه داري يعني با ترسيم قوانين آن با توجه به نكات منفي اش يعني با اثبات اين كه اين شيوه توليد در نتيجه تكامل خود به نقطه اي مي رسد كه در آنجا خودش را ناممكن مي كند، بكارش خاتمه مي دهد".

از نظر انگلس پس اين انتقاد كه: "اشكال توليد و مبادله سرمايه داري بتدريج پاي بند غيرقابل تحملي براي خود توليد مي شوند، ثابت مي كند كه نوع تقسيمي كه ضرورتا" بوسيله اين اشكال )توليد ومبادله( مشروط  مي شود وضع طبقاتي را بوجود آورده است كه هرروز غيرقابل تحمل ترمي گردد.اين وضع ثابت مي كند، تضاد هر زور تشديد يابنده سرمايه داراني را كه بتدريج تعدادشان كمتروثروتشان بيشتر مي شود با كارگران مزدور بي چيزي كه وضعشان درمجموع هردم بدتر وتعدادشان بيشترمي گردد و بالاخره ثابت مي كند كه نيروهاي مولد عظيمي كه دردرون شيوه توليد سرمايه داري بوجود آمده ولي بوسيله آن ديگر مهاركردني نيست فقط در انتظار تصاحب بوسيله جامعه اي سازمان يافته براي همكاري از روي برنامه مي باشد تا ابزارو تكامل آزاد استعدادهاي كليه اعضا جامعه را در مقياسي هرچه بيشتر تضمين نمايد".

 دراين بحث انگلس بدرستي به اشكال توليد ومبادله درسراي نوين جامعه سرمايه داري پرداخته ودرادامه جنبه بحث را )همانجا صفحه 145 متن ترجمه فارسي( پي مي گيرد و مي افزايد:

"براي به سرانجام رساندن كامل انتقاد بر اقتصاد بورژوائي ، آشنائي با شكل سرمايه داري ، آشنائي با شكل سرمايه داري توليد، مبادله و توزيع كافي نبود. اشكال ماقبل آن و همچنين اشكالي كه در كنار آن در كشورهاي كمتر توسعه يافته وجود دارند نيز مي بايست لااقل در خطوط اساسي شان مورد بررسي و مقايسه قرارگيرند. يك چنين بررسي و قياسي تا كنون در مجموع تنها از جانب ماركس انجام پذيرفته است و ما تا بحال همه ي آنچه را كه درباره اقتصاد نظري ماقبل سرمايه داري تشخيص داده شده است، صرفا" بوي مديونيم". تاكيد ازماست.

"اقتصاد سياسي اگرچه دراواخرقرن هفده بوسيله انسانهائي نابغه بوجود آمده است". اين بيان اصولي ودرك واقعي انگلس كه اقتصاد سياسي را به قرون گذشته ارجاع مي دهد، فقط قبول واقعيتهاي مسلم وپايه هاي تاريخ اقتصاد سياسي درقرن هفدهم نيست،بلكه اين بيانات نشانگر درك روشن انگلس از تاريخ اقتصاد سياسي سرمايه داريست كه وي را تاريخا" اين چنين محق به محكوم نمودن نظرات آقاي دورينگ مي بيند.از اين جهت است كه انگلس در بحث  موضوع ومتد در فصل دوم كتاب آنتي دورينگ  متن ترجمه فارسي صفحه  145 راجع به توصيف ونگرش صحيح از اقتصاد سياسي مي افزايد:

"اقتصادسياسي  به معني اخص كلمه و در تبيين مثبت خود بوسيله فيزيوكراتها و آدام اسميت ، ولي اقتصاد سياسي به طور اساسي فرزند قرن هيجدهم مي باشد و در دوره دستاوردهاي روشنگران بزرگ فرانسوي آنزمان با همه امتيازات و كمبودهاي آن عصر قراردارد. آنچه كه مادرباره روشنگران گفتيم درمورد اقتصاد دانهاي آنها نيز صادق است" .

 درادامه به عقيده انگلس بديهي است كه، "  ازنظرآنها اين علم جديد بيان روابط و نيازمنديهاي عصر نبود بلكه بيان عقل جاودانه بود، قوانين توليد و مبادله مكشوف بوسيله اقتصاد سياسي نه قوانين يك شكل معين تاريخي آن فعاليتها بلكه قوانين طبيعي ابدي بودند، اين قوانين از طبيعت انسان استنتاج مي شدند. اما اين انسان در زيرروشنائي روز، بورژوازي متوسط آن زمان بود كه مترصد بورژوا شدن بود وطبيعتش هم در اين خلاصه مي شد كه تحت مناسبات معين تاريخي آن زمان به توليد و تجارت به پردازد".

 آري  قبول عقل جاودانه بجاي ضرورتها ونيازهاي تاريخي، ناگزير اقتصاد سياسي را بايد بقبول قوانين يك شكل معين تاريخي كه نتيجه فعاليتهاي طبيعي خاص دوره خويش اند به ابديت محكوم كند. پس با اين گفته، آقاي دورينگ و متدش درفلسفه بقدر كافي ديگر بدون هيچگونه اشكالي مي تواند اقتصاد سياسي طبيعي وابدي را پيش بيني كند نه نيازهاي تاريخي را.زيرا بقول انگلس:

 "آنجا كه دورينگ در فلسفه اش فقط پرت وپلا نمي گفت )كاري كه مثلا در فلسفه طبيعت مي كرد(  شيوه نگرش اش ، شيوه نگرش مسخ شده قرن هيجدهم بود. مسئله اش نه قوانين تاريخي تكامل بلكه قوانين طبيعي و حقايق ابدي بود. مناسبات اجتماعي مانند اخلاق و حقوق نه برحسب شرايط تاريخي موجود هر مرحله بلكه بوسيله آن دو مرد كذائي تعيين مي شدند كه از آن دو يكي آن ديگري را سركوب مي كند يا نمي كند كه البته اين حالت دوم با كمال تاسف تا كنون هنوز اتفاق نيافتاده است.  پس اشتباه نخواهد بود اگرما اين نتيجه را بگيريم كه آقاي دورينگ اقتصاد را نيز به حقايق قطعي ، به قوانين طبيعي جاودانه و به احكام توتولوژيگ بي محتوي رجعت مي دهد ولي در كنارش تمامي محتوي مثبت اقتصاد را ، تا آنجا كه وي  از آن اطلاع دارد مجددا" قاچاقي از در عقب وارد مي كند و ديگر اينكه توزيع را بمثابه يك رويداد اجتماعي از توليد و مبادله استنتاج نمي كند، بلكه تعيين سرنوشت قطعي آن را بدست آن دومرد مشهورخود واگذارمي سازد. و از آنجا كه با اينگونه چشم بنديها ديگر بخوبي آشنا شده ايم بنابراين مي توانيم حرفهايمان را خلاصه كنيم كه چگونه آقاي دورينگ مثلا" درصفحه 2 بما توضيح مي دهد كه:

" اقتصاد وي مرتبط است با آنچه كه در فلسفه وي مشخص شده است و برخي نكات اساسي اش به حقايقي والامرتبه تكيه دارد كه قبلا " درحوزه تحقيق عاليتري مسجل شده است".

 اينجاست كه انگلس از سخنان مسخ گونه ومسجل شده دورينگ  چنين ياد مي كند:

"همه جا سماجت درخودستائي . همه جا سفير پيروزمند آقاي دورينگ براي آنچه كه آقاي دورينگ مشخص و مسجل كرده است. مسجل بلي ولي چگونه . همان طوركه بكرات مشاهده كرديم .آنگونه كه كسي جهالت را مسجل مي كند".

بلافاصله پس  از آن مي گويد :

"عامترين قوانين طبيعي هر  اقتصادي"

بنابراين درست حدس زده بوديم.

"ولي اين قوانين طبيعي فقط زماني اجازه داشتن درك درستي را ازتاريخ گذشته بما مي دهد كه ما آنها را در وضعيتي بررسي كنيم كه نتايج اين قوانين در اثر اشكال مختلف سلطه گري و تقسيم بندي گروهها پيدا كرده اند. نهادهايي همچون برده داري و سرواژ كه غصب هم ، همانند برادر توامان به آنها ملحق مي شود بايد بمثابه اشكال ساختماني اجتماعي- اقتصادي درنظرگرفته شوند كه داراي خصلتي واقعا سياسي هستند و تاكنون در جهان چارچوبي را مي سازند كه تنها دردرون آن ، تاثيرات قوانين طبيعي اقتصاد مي توانند خود را منصه ظهور برسانند".

نظريات دورينگ پيرامون تأثيرات قوانين طبيعي اقتصاد ونتايج بي جسم وروح اجتماعي واقتصادي آن كه درفوق از طرف وي بيان شده است انگلس را برآن مي دارد تا دورينگ را درجمله مذكور غريو شيپوري كه بعنوان يك پيش در آمد واگنر مآبانه ورود دومرد كذائي را بشارت مي دهد، دست بسته در آب غرق كند. و بنيه فكري دورينگ را كه عاقبت الامر درپس ترجمان مساوات روسو به يك تئوري سوسياليستي جديد بدل شده است بكلي ازكاربياندازد . حرفهايي كه بقول انگلس "خيلي بهتراز آنها را مي توان از سالها قبل درهرقهوه خانه كارگري پاريس به وفور و كثرت شنيد". چرا كه به عقيده انگلس:

"گفتار دورينگ چيزي جز "ترجمان سوسياليستي" عجزولابه هاي اقتصادداناني كه تز تحريف قوانين طبيعي ابدي اقتصاد شكايت دارند وهمچنين چيزي جزترجمان نظم خواهي آنان از دخالت دولت وقهر دراين قوانين نيست". با اين توصيف شك باقي نمي ماند كه آقاي دورينگ حتي پس از گذشت يك قرن هنوزهم همچنان درميان سوسياليست ها كاملا تنهاست. چرا كه هركارگر سوسياليست بخوبي مي داند كه قهر فقط حافظ استثمار ستمكشان است ولي علت اصلي وتعيين كننده آن نيست، و هر دانشجوي رشته علوم سياسي مي داند كه مناسبات سرمايه وكار مزدور پايه استثماررا تشكيل مي دهد، و اين مناسبات از طريقي "صرفا" اقتصادي" بوجود آمده ونه قهر آميز. انگلس پس از تحليل وبررسي  برچسب  سوسياليسم گونه دورينگ بيدرنگ بسراغ اقتصاد بي سرو شكل وي كه در زير آمده مي رود :

‌"درميان‌ همه مسائل "اقتصاد" دوجريان يعني توليد وتوزيع رامي توان ازيكديگر تفكيك كرد". به علاوه J.B.say معرف و سطحي، جريان ديگر را نيز به اين دو اضافه مي كند وآن جريان مصرف است ولي نتوانست چيز معقولي در باره آن بگويد. همان طوري كه  اسلافش هم نتوانستند ولي مبادله وگردش فقط يكي از شبكه هاي زيرين توليد است كه بدان همه ي آن چيزهايي متعلق است كه بايد باشند تا محصولات بدست آخرين مصرف كننده يعني مصرف كنندگان واقعي برسد".

 بنابراين ازنظر انگلس،"وقتي آقاي دورينگ اين دو پروسه ي ذاتا" مختلف ولي متقابلا وابسته بهم يعني پروسه ي توليد وگردش را درهم مي ريزد و بدون هيچ ملاحظه اي ادعا مي كند كه اغتشاش فقط دراثراعراض ازاين "اغتشاش" مي تواند بوجود آيد. با اين حرف فقط ثابت مي كند كه وي تكامل شگرفي را كه پروسه ي گردش بخصوص در50 سال اخير پشت سرخود گذارده است نمي شناسد ، يا اين كه آن را نمي فهمد امري كه در كتابش هم اثبات مي شود. ولي اين هنوز كافي نيست . پس از اين كه وي توليد را دريك امرواحد يعني توليد في حد ذاتي خلاصه كرد، توزيع  را بعنوان امري ثانوي و بروني در كنار توليد قرارمي دهد كه گويا با آن هيچ ربطي ندارد. حال اين كه ما ديديم توزيع در خطوط اصليش محصول ضروري مناسبات توليد و مبادله يك جامعه معين و همچنين پيش شرط تاريخي آن است و آنهم بدين شكل كه اگرما آنها را بشناسيم مي توانيم با قطعيت شيوه ي توزيع حاكم دراين جامعه را استنتاج كنيم . ولي ما همچنين مي بينيم كه آقاي دورينگ اگرنخواهد به اصولي كه دربرداشت اخلاقي، حقوقي و تاريخي اش تشخيص داده است پشت كند ، مجبور است اين حقايق ابتدائي را انكار نمايد واين كارراهم وقتي قرارباشد آدمهاي مورد نيازش را قاچاقي وارد اقتصاد نمايد، به صراحت انجام دهد و پس از اين كه توزيع با موققيت كامل گريبان خودراازدست هرگونه پيوندي با توليد و مبادله خلاص كرد، ديگرهيچ مانعي در برابر اين رويداد بزرگ قرار نخواهد داشت".

در ادامه بحث انگلس ياد آور مي شود كه از نظر دورينگ مسئله دربرخورد با اخلاق و حقوق چگونه پرورانده شده است. از اين نظروي بلافاصله بسراغ آدم مفرد دورينگ مي رود كه با آن سنگ بناي بحث خويش را درزير شروع كرده است:

"اگرآدمي را باين اعتباركه منفرد است و يا بعبارت ديگر خارج از هرگونه پيوندي با آدمهاي ديگر است در نظر آوريم اين آدم هيچگونه وظيفه اي نمي تواند داشته باشد. براي او فقط خواستن وجود داردو نه بايستن".

بلي جنبه اعتبار منفرد آدمي دورينگ كه خواستن را درمقابل بايستن از هرگونه وظيفه اي مبرا مي داند، چه بسا بدرستي دست مايه آغازين بحث انگلس قرارمي گيرد:

"اما اين انسان بي وظيفه ، اين انساني كه  بعنوان منفرد مجسم شده است ، آيا كس ديگري غيراز يهودي اوليه يعني آدم فلك زده در بهشت است ، آدمي كه بيگناه است چون نمي تواندگناهي بكند؟ اما اين آدم  فلسفه ي واقعيت نيز گناهي در پيش دارد . در كنار وي ناگهان فرد ديگري قرار مي گيرد. البته اين فرد، حوا  با گيسواني افشان و مجعد نيست ، بلكه آدم ديگري است . فورا" آدم وظيفه اي پيدا مي كند كه بدان گردن نمي نهد يعني بجاي اين كه حق برابري برادر  بجاي آورده و اورادرآغوش كشد، اورا تابع سلطه ي خود مي سازد ، اورا به بند مي كشدو در تعاقب اين گناه اوليه ، اين گناه موروثي رقيت ، سراسر تاريخ جهان تا به امروز در رنج و عذاب است و به همين دليل است كه اين تاريخ طبق نظر آقاي دورينگ به يك پول سياه نمي ارزد" .

 در ادامه همين بحث انگلس در پي گفتار وتجسمات رنگارنگ دورينگ پيرامون تنوع تاريخ جهان و انديشه توزيع كه هرگاه لازم باشد براي مجسم نمودن اركان اساسي نيروهاي اقتصادي يك شماي فكري دونفره مهيا مي سازد، ماركس را براي اثبات بي اساس بودن نظرات دورينگ پي مي گيرد:

"اضافه كار را سرمايه كشف نكرده است. هرجا كه بخشي از جامعه انحصار وسائل توليد را دردست دارد ، كارگر صرفنظر از اين كه آزاد باشد يا نباشد، مجبور است به زمان كاري كه براي تامين زندگي خويش لازم دارد مقداري كار اضافي ضميمه كند تا موجبات زندگي مالك وسائل توليد را ايجاد نمايد. خواه اين مالك كالوس كاگادوس نجيب زاده آتني باشد ، خواه تئوكرات آتروسك ، بارون نرماندي ، برده دار آمريكائي و خواه زمين دار مدرن يا سرمايه دار". ) ماركس -  سرمايه جلد اول ص 249 ( .

 با مراجعه به نقطه نظرات ژرف و غني ماركس پيرامون اضافه كار ضميمه شده ،"پس از اين كه آقاي دورينگ از اين طريق اطلاع يافت كه بنيادين شكل مشترك استثمار همه اشكال توليد تاكنوني- تا آنجائيكه دردرون تضادهاي طبقاتي عمل مي كند چيست، ديگرفقط بايد دومردش راهم برآن بكارمي بست تا پايه ي با اصل ونسب اقتصاد واقعيت اش حاضر و آماده شود. و او آني نيز در تحقق اين انديشه ي سيستم ساز درنگ نكرد. كار بدون پاداش كار بيش از زمان كاري كه براي تامين مايحتاج زندگي كارگرلازم است ، نكته درهمينجاست . آدم ، كه نامش روبينسون است آدم دوم را كه جمعه باشد مجبور به بيگاري دادن مي كند ولي جمعه چرا بيش از آنچه براي معيشت خود نياز دارد جان مي كند؟"

با تاكيد وتائيد انگلس، ماركس بعضا" به اين سوال نيز پاسخ مي دهد.ولي آن جواب براي اين دومرد آسماني دورينگ خيلي طول و تفصيل دارد. "مسئله خيلي راحت حل مي شود. روبينسون جمعه  را سركوب مي كند اورا بعنوان برده  يا كارافزار مجبور به خدمت اقتصادي مي سازد و زندگي اش را تنها بعنوان كارافزار تامين مي كند. آقاي دورينگ بوسيله ي اين برخورد خلاق مدرن گوئي با يك تير دونشان مي زند. اولا" كه اين رنج را  بخود هموار نمي كند كه اشكال متعدد توزيع تاكنوني ، اختلافات و علل پيدايش آنها راتوضيح دهد. بزعم ايشان اينها اصلا" ثمري ندارد، چون كلا" برسركوب و قهرا" استواراست".

 آنچه از نظر انگلس دراين بحث مهم جلوه مي كند،كل تئوري توزيع اي است كه دكترين دورينگ از حوزه ي اقتصاد به حوزه ي اخلاقيات و حقوق منتقل كرده است." يعني از حوزه ي واقعيات استوار مادي به حوزه ي انگاشت ها و احساسات كم وبيش متغير". از اينرو بي دليل نيست كه وي يعني آقاي دورينگ نيازي به تحقيق و اثبات دراين زمينه ندارد ومي تواند براحتي وخيالي آسوده هرچه دلش مي خواهد اعلام كند و اين خواست را محفوظ دارد كه توزيع فرآورده هاي كار نبايد ناشي از  علل واقعي آنها بلكه بايد ناشي از آنچه كه نزد آقاي دورينگ اخلاقي و عادلانه محسوب باشد. ولي اين كه چه چيزي نزد آقاي دورينگ عادلانه محسوب مي شود، به هيچ وجه غير قابل تغيير نيست ، پس به هيچ وجه نمي تواند حقيقتي محض باشد چون حقايق از نظر خودآقاي دورينگ اصولا" قابل تغيير نيستند". زيرا در سال 1868 آقاي دورينگ در كتاب سرنوشت نوشته هاي اجتماعي من -  مدعي شده است كه:

"گرايش همه ي تمدنهاي پيشرفته دراينست كه مالكيت را پيوسته دقيقترشكل بخشد واوس واساس آينده مدرن نيز در اينجاست و نه دربهم ريختن حقوق و عرصه هاي مختلف فرمانروائي".

 ديگر اين كه او نمي تواند قبول كند:

 "كه تبديل كارمزدور به نوع ديگري از كار، هرگز بتواند با قوانين طبيعت آدمي و تقسيم بندي طبيعي ضروري پيگره ي انطباق يابد.

پس درسال 1868 مالكيت خصوصي و كارمزدوربه ضرورتي طبيعي بوده و بنابراين عادلانه است ودرسال 1876 هردوي آنها نتيجه ي قهراست و غارت و بنابراين ناعادلانه است .و ما به هيچ رو نمي توانيم بدانيم كه از نظر اين نابغه اي كه با اين جوش وخروش پرتلاطم بجلو مي تازد، چه چيزي احتمالا" چند سال بعد بمثابه ي امري اخلاقي و عادلانه جلوه گر خواهد شد و از اينرو بهترين كاراين خواهد بود كه دربررسي توزيع ثروت ها  به قوانين واقعي ، عيني و اقتصادي تكيه كنيم و نه به تصورات لحظه اي ، متغير و ذهني آقاي دورينگ از حق و باطل".

 بگفته انگلس پس تحقيقا" درمي يابيم: "هرگاه ما براي دگرگوني شيوه ي توزيع فرآورده هاي كار، آنچنان كه امروز هست ، با همه ي تضادهاي وحشتناكش مانند تضاد فقر وفور، گرسنگي و عيش و نوش هيچ تضمين ديگري جز اين اعتقاد نمي داشتيم كه اين شيوه ي توزيع ناعادلانه است و اين كه بالاخره عدالت بايد روزي پيروز شود، آنوقت وضع مان بسيار اسفناك خواهد بود و مي بايست خيلي انتظار مي كشيديم . باطنيي يون قرون وسطائي نيزكه خواب امپراطوري هزار ساله را مي ديدند بر ناعادلانه بودن تضادهاي طبقاتي آگاه بودند. درعنوان تاريخ جديد ، درسيصد وپنجاه سال پيش نيز آن را توماس مونستربا صدائي بلند بتمام جهان اعلام كرد. در انقلابهاي بورژوائي انگليس وفرانسه همين شعار طنين افكن و خاموش شد. و اگر امروز همان شعارالغاي تضادها و تعارضات طبقاتي -  شعاري كه تاسال 1830 بابي اعتنائي طبقات كارگر و رنجبر روبرو مي شد ، ميليونها بار طنين انداخته و كشورهارا يكي پس ازديگري تسخير مي كند و آنهم بهمان ترتيب و شدتي كه صنعت بزرگ درهريك از اين كشورها تكامل مي يابد، اگر اين شعار درمدتي بطول متوسط عمر يك انسان به آنچنان قدرتي دست يافته كه با همه ي نيروهائي كه عليه آن متحد شده اند مقابله كرده و از پيروزي اش در آينده اي نزديك مطمئن است ، آنوقت بايد پرسيد كه اين  از چه علت است؟ از اين رو كه صنعت بزرگ مدرن از سوئي پرولتاريا يعني طبقه اي را بوجود آورده است كه براي نخستين بار درتاريخ مي تواند نه خواست الغاي اين يا آن سازمان طبقاتي و اين يا آن امتياز خاص ، بلكه خواست الغاي طبقات را بطور كلي مطرح نمايد. ودرموقعيتي قرارگرفته است كه اگر اين خواست را به تحقق نرساند حال و روز كولي چنيني را پيدا خواهد كرد. و اين كه از سوي ديگر همين صنعت بزرگ بورژوازي را بعنوان طبقه اي بوجود آورده است كه انحصار همه ي ابزار توليد و وسائل زيست را دردست دارد ولي درهردوره ي بحراني و ورشكستگي متعاقب آن ثابت مي شود كه ديگر داراي آن توان نيست كه نيروهاي مولد را كه از يد قدرتش خارج شده اند كماكان تحت كنترل خود داشته باشد. طبقه اي كه تحت  رهبري اش جامعه به فلاكت كشيده مي شود. مانند لكوموتيوي كه دريچه بخار آن چفت شده و آتش كارش ضعيف تر از آنست كه بتواند آن را بگشايد. بعبارت ديگر اين از اين روست كه هم نيروهاي مولده اي كه بوسيله ي شيوه ي توليد مدرن سرمايه داري بوجود آمده اند وهم سيستم توزيغ ثروت منبعث از آن در تضادي شديد با خود آن شيوه ي توليد قرار گرفته اند و آنهم بدرجه اي كه اگر تماس جامعه ي مدرن، نخواهد نابود شود پس بايد يك دگرگوني در شيوه ي توليد و توزيع انجام گيرد. كه كليه ي تعارضات طبقاتي را  از بين ببرد. اطمينان به پيروزي سوسياليسم بر اين واقعيت ملموس مادي كه در چهره ي كم و بيش روشن ، راه خود را با ضرورتي اجتناب نا پذير در ضمير پرولترهاي تحت استثمار باز مي كند، استوار شده است و نه برتصورات اين يا آن خانه نشين در باره ي حق وناحق" .) انگلس صفحه 151-152 متن ترجمه كتاب فارسي(.

 

////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

 

 

درادامه اين مباحث در فصل دوم- تئوري قهر، به ويژه جاييكه وقتي آقاي دورينگ يك سويه وبدون ملاحضات اقتصادي، مالكيت امروزي را يك مالكيت قهري مي نامد و آن را "شكلي از فرمانروائي معرفي مي كند كه پايه وجوديش نه تنها محروم ساختن ساير انسانها از مصرف وسائل زيست طبيعي بلكه از آن مهمتر انقياد انسانها براي خدمت بردگي مي باشد"، ديگر اثري از واقعيتهاي اقتصاد جامه سوسياليستي برجاي نمي ماند.

 بدين طريق است كه به عقيده انگلس،دورينگ ترتيب همه مناسبات كنوني را وارانه جلوه مي دهد يعني:

"انقياد انسان براي بردگي درهمه اشكال مختلفش منوط برآن است كه فرد منقاد كننده صاحب ابزاركاري باشد كه بوسيله آن بتواند فرد تحت انقياد را مورد استفاده قراردهد ودرسيستم برده داري همچنين منوط به دراختيار داشتن آذوقه ايست كه بوسيله آن بتوان بردگان را درقيد حيات نگه داشت.بنابراين درهرصورت داشتن ثروت معيني كه بالاتر ازحد متوسط باشد، ضروريست.اين ثروت چگونه بوجود آمده است.بهر تقدير واضح است كه اين مي تواند بوسيله غارت يعني ازراه قهر بدست آمده باشد.ولي به صورت اين به هيچ وجه الزام آورنيست.اين ثروت مي تواند ازراه دزدي،سوداگري وتقلب بدست آمده باشد.ولي براي  آن دسته از افرادي كه عمدتا" ثروتي را بغارت مي برند ، بايد قبلا" بوسيله كار فراهم آمده باشد.

"مالكيت خصوصي در هركجا كه شكل گرفته در نتيجه تغيير در مناسبات توليد و مبادله و درخدمت افزايش توليد و توسعه مراوده يعني بعلل اقتصادي بوده است و در اين ميان قهر، اصلا" نقشي بازي نمي كند. واضح است كه نهاد خصوصي بايد قبلا" وجود داشته باشدتا راهزني ، بتواند اموال ديگران را بتصاحب خود در آورد. خلاصه اين كه قهر هرچند اموال را جابجا مي كندولي نمي تواند في نفسه مالكيت خصوصي را بوجود آورد.

امابراي توضيح جديدترين شكل "انقياد انسانها به بيگاري" يعني كارمزدوري نه احتياج به قهر است و نه مالكيت قهري . قبلا" ذكركرديم كه قهر چه نقشي را در اضمحلال جوامع اشتراكي بدوي يعني در تعميم مستقيم يا غير مستقيم مالكيت خصوصي ، تبديل محصول كار به كالا و توليد آن نه بخاطر مصارف شخصي بلكه براي مبادله بازي مي كند. ولي اكنون ماركس در "سرمايه" بوضوح  ثابت كرده است و آقاي دورينگ حتي از اشاره اي نيز بدان پرهيز مي كند كه در درجه معيني از تكامل ، توليد كالائي مبدل به سرمايه داري مي شود ودر اين مرحله ي قانون تصاحب با قانون مالكيت خصوصي كه متكي به توليد كالا و گردش كالا مي باشد بوسيله ديالكتيك اجتناب ناپذير دروني خود بخلاف خودتبدليل مي شود:

 معامله ابتدائي كه برپايه مبادله برابرهاقرارداشت بقدري چرخيد كه ديگر جز نمائي از آن باقي نماند. زيرا اولا" قسمتي از سرمايه كه دربرابر نيروي كار مبادله مي شود خود جزئي از حاصل كار غيراست كه بلاعوض تصاحب شده است وثانيا" توليد كننده آن يعني كارگر نه تنها به جبران آن مي پردازد بلكه مجبور است اضافه تازه اي را نيز بدان ضميمه كند.... ابتدا بنظرمان چنين مي رسد كه مالكيت بر اساس كار شخصي قرار گرفته است.. . اينك ) درپايان تحليل ماركس(مالكيت ازنظرسرمايه دار بعنوان حقي براي تصاحب كار بدون اجرت غيرو محصول آن از نظر كارگربعنوان عدم امكان تصاحب محصول خويش تجلي مي كند. جدائي ميان مالكيت و كار نتيجه ضروري قانوني مي شود كه مبدا حركتش ظاهرا" يگانگي آنها بود ) ماركس وسرمايه ص 610 ـ 609 (

به عبارت ديگر"حتي اگر ما امكان همه غارتگريها، اعمال قهرها و كلاه برداريها رادرنظر بگيريم و اگر فرض كنيم كه هرگونه مالكيت خصوصي در اصل ، براساس كار شخصي صاحبان آن استواربوده و در تمام مسير دورو دراز بعدي فقط ارزشهاي برابر متقابلا" مبادله شده اند، باز هم در جريان ادامه توليد و مبادله الزاما" به همين جا مي رسيم يعني به : شيوه كنوني توليد سرمايه داري ، به انحصار وسائل توليد و مايحتاج زندگي در دست يك طبقه قليل العده ، به محكوم كردن طبقه اكثريت به پرولتارياي تهي دست ، به تغييرات متناوب توليد نامتعادل و به بحران هاي تجاري و به تمام هرج ومرج كامل كنوني توليد. تمامي اين جريانات بدلائل صرفا" اقتصادي توضيح داده شد، بدون اين كه حتي يكبارهم غارت ، قهر دولت يا يك دخالت سياسي ضروري بوده باشد. در اينجا نيز نشان داده مي شود كه مالكيت قهري جز يك جمله پردازي توخالي بيش نيست كه مي بايد بر كمبود درك از جريان واقعي امور سرپوش بگذارد .

اين جريان به بيان تاريخي ، تاريخ تكامل بورژوازي است. اگر اوضاع سياسي علت تعيين كننده موقع اقتصادي است پس بورژوازي مدرن نمي بايست در مبارزه عليه فئوداليسم رشد وتكامل مي يافت، بلكه بايد فرزند نازپرورده اي مي بود كه فئوداليسم آن را براي خودش خلق كرده است . ولي همه مي دانند كه عكس اين اتفاق افتاده است . بورژوازي كه در ابتدا خراج گذاراشراف فئودال بود و بعنوان يك دسته تحت ستم از درون انواع مختلف فرمانبرداران ، خادمين و وابسته هاي فئودالها بوجود آمده بود، در يك مبارزه مداوم عليه اشراف ، مواضع قدرت را يكي بعد از ديگري تسخير كردو سرانجام در تكامل يافته ترين كشورها بجاي آن حكومت را در دست گرفت . در فرانسه باين نحو كه اشراف را مستقيما"سرنگون ساخت ودرانگلستان باين صورت كه هر چه بيشتر آنها را بصفوف بورژوازي كشاند وازوجود آنها براي بزك خود استفاده كرد".

آري بدين وسيله انگلس بورژوازي راچگونه درروند تاريخي اش موفق باين كار مي بيند؟ "صرفا" بوسيله تغيير موقع اقتصادي كه تغيير اوضاع سياسي را نيز دير يازود ـ يا بصورت خود به خودي يا بوسيله مبارزه بهمراه آورد. مبارزه بورژوازي عليه اشراف فئودالي ، مبارزه شهر عليه روستا مبارزه صنعت عليه مالكيت ارضي است ، مبارزه اقتصاد پولي عليه اقتصاد طبيعي است و سلاح تعيين كننده بورژوازي در اين مبارزه رشد صنعت بود كه از صورت ابتدائي كارگاههاي صنايع دستي به مانو فاكتوردرحال ارتقا بود و همچنين بوسيله توسعه بازرگاني كه بطور مداوم افزايش قدرت اقتصادي را موجب مي شد. در تمام طول اين مبارزه قهر سياسي در اختيار اشراف بود باستثناي يك دوره كه قدرت سلطنتي بورژوازي را عليه اشراف مورد استفاده قرار داد تا با يك رسته راه را بررسته ديگر ببندد ولي از آن لحظه كه بورژوازي از نظر سياسي هنوز بي توان براساس قدرت اقتصادي رشد يابنده اش شروع به خطرناك شدن كرد، دستگاه سلطنت بار ديگر بااشراف متحد گشت و باين وسيله موجب بروز انقلاب بورژوازي ـ ابتدا در انگلستان و سپس در فرانسه شد . اوضاع سياسي در فرانسه بدون تغيير باقي مانده بود درحاليكه موقع اقتصادي نسبت به آن پيشروي كرده بود. از نظر مقام و منصب سياسي اشراف همه چيز بودند و بورژواها هيچ ولي از نظر وضع اجتماعي بورژواها اكنون مهمترين طبقه كشور بودند. اشرافيت تمام موقعيت اجتماعي خودرااز دست داده بود ودرازاي اين موقعيت اجتماعي از دست رفته ، بهره زمين دريافت مي داشت". اما بگفته وي قضيه هنوز به همين جا تمام نمي شود.چرا كه "تمام توليد بورژوازي در بند اشكال سياسي فئودالي قرون وسطي بود، گرفتار هزاران نوع حق امتياز صنفي و گمركات محلي و استاني كه سد راه توليد شده بودند و درچهارچوب آنها نه فقط توليد مانوفاكتوري بلكه پيشه وري نيز ديگر نمي گنجيد". تا اين كه انقلاب بورژوازي به اين مسئله پايان داد. ولي به قرار انگلس نه بنابراصل آقاي دورينگ مبني براينكه موقع اقتصادي خودرا با اوضاع سياسي تطبيق مي دهد. بلكه درست  به همان صورتيكه كه اشراف و دستگاه سلطنتي سالها بيهوده بخاطر آن تلاش كرده بودندـ به اين صورت كه بورژوازي بستر مناسبات  ازكارافتاده و پوسيده قديمي را بدور افكند و اوضاع سياسي نويني بوجود آورد كه در قالب آن ، مناسبت هاي اقتصادي جديد مي توانست بگنجد و تكامل يابد.  از اين جهت بورژوازي در اين شرايط سياسي و حقوقي مناسب بطور تاريخي تكامل يافت، آنچنان تاريخي كه بگفته انگلس:

 "بورژوازي از موقعيتي كه اشراف در سال 1789 داشتند ديگرچندان فاصله اي ندارد يعني نه تنها از نظر اجتماعي زائد شده است بلكه يك مانع اجتماعي نيز مي باشد و همچون اشراف آن زمان هرچه بيشتر از فعاليتهاي توليدي خارج مي شودو بتدريج بصورت طبقه اي در مي آيد كه فقط در صدد به جيب زدن در آمدهاست . بورژوازي صرفا" از راه اقتصادي و بدون هر گونه شعبده بازي قهر آميز موجب اين دگرگوني موقع خود و ايجاد طبقه جديد يعني پرولتاريا گرديد. از اين گذشته او به هيچ وجه نمي توانست از كار وعمل خود چنين نتيجه اي بگيرد بلكه برعكس اين نتيجه بوسيله نيروي اجتناب ناپذيري ، برخلاف ميل و برخلاف منظور او صورت گرفت. نيروهاي مولد خود اواز دستگاهي كه آنها را رهبري مي كرد سبقت جسته اند و با الزامي طبيعي تمام جامعه بورژوازي را بسوي زوال يا دگرگوني سوق مي دهند، واگر بورژواها اكنون بقهر روي آورده اند تاموقع اقتصادي ورشكسته خودرا از سقوط نجات دهند با  اين وسيله ققط ثابت مي كنند كه مثل آقاي دورينگ اسير همان اشتباه شده اند كه گويا اوضاع سياسي علت تعيين كننده موقع اقتصادي مي باشد و كاملا" مثل آقاي دورينگ تصور مي كنند كه گويا مي توانند بوسيله اصل متقدم يعني بوسيله قهر بلاواسطه سياسي آن واقعيات ثانوي يعني شرائط اقتصادي و تكامل اجتناب ناپذيرش را تغيير بدهند و بنابراين تاثيرات اقتصادي ماشين بخار و دستگاه ماشيني مدرني را كه توسط آن بحركت در آمده است و همچنين داد وستد جهاني تكامل امروزه بانكها و اعتبارات را بوسيله توپهاي كروپ و تفنگهاي ماورز دو باره  از صحنه جهان محو سازند".

 دراين صورت ملاحظه مي كنيم، از ديدگاه انگلس "يك امر بسيارمهم اين است كه درواقع تسلط بر طبيعت تازه به طوركلي ازطريق تسلط برانسان روي داده است ") يك تسلط روي داده است!(".

 زراعت درزمين هاي مزروعي بزرگ هرگز ودرهيچ كجا نمي تواند صورت بگيرد مگر آن كه انسانها قبلا" تحت يكي از اشكال بردگي با بيكاري بخدمت كشيده شده باشند.استقرار فرمانروائي اقتصادي براشيأ منوط به فرمانروائي سياسي- اجتماعي واقتصادي انسان بر انسان است.چگونه ارباب بزرگي را مي توان تصور كرد- بدون اين كه در آن واحد سيادت ببردگان وچاكران به ضمير انسان خطور كند.مگر نيروي يك فرد كه حداكثر مي تواند به وسيله نيروي كمكي خانواده اش تقويت گردد، براي زراعت درزمينهاي مزروعي بزرگ چه  ارزشي مي تواند داشته باشد.؟ تاعصر حاضر بهرگيري اززمين يا گسترش سلطه اقتصادي بر آن - بميزاني بيش از نيروهاي طبيعي يك فرد- فقط به اين وسيله ميسر شده است كه همزمان يا حتي  

آقاي دورينگ مي گويد:

تزتسلط )انسان بر( طبيعت منوط به تسلط )انسان بر( انسان است.

برهان: بهره برداري از زمين هاي وسيع هيچ گاه جز بوسيله رعيت صورت نگرفته است.

برهان بربرهان : چگونه مي تواند ارباب بزرگي بدون رعيت وجود داشته باشد،زيرا زمينداران بزرگ ، اگررعيت نداشته باشد، باتفاق خانواده اش فقط از قسمت كوچكي از املاك خود مي تواند بهره برداري كند.

بنابراين: بخاطر اثبات اين كه انسان براي فرمانروائي برطبيعت بايد: قبلا" انسان را بخدمت خوددرآورد، آقاي دورينگ طبيعت را بسادگي " به  زمين هاي وسيع " مبدل مي سازد و باز بدون اين كه معلوم شود كه اين زمين به چه كسي تعلق دارد ، فورا" آن را به ملك يك زمين دار بزرگ كه طبيعتا" نمي تواند بدون وجود رعيت زمينش را كشت و زرع كند، درمي آورد".

 انگلس درادامه همين مبحث مي افزايد: "اگر آقاي دورينگ كه تسلط انسان برانسان را پيش شرط تسلط انسان بر طبيعت مي خواند، مي خواهد بطور عام بگويد كه مجموعه شرائط اقتصادي حاضر ، يعني مرحله كنوني تكامل كشاورزي و صنعت ماحصل يك تاريخ اجتماعي است كه در تعارضات طبقاتي و مناسبات بنده واربابي انكشاف مي يابد در اينصورت چيزي را بيان مي كند كه از زمان " مانيفست كمونيست " ديگر حرف تازه اي نيست. اتفاقا" موضوع برسراين است كه بوجود آمدن طبقات و مناسبات فرمانروائي توضيح داده شود و اگر آقاي دورينگ براي توضيح اين مسئله فقط كلمه " قهر " را در چنته دارد، در اينصورت ما تازه بهمان جائي رسيده ايم كه در اول كار بوده ايم . اين واقعيت ساده كه محكومين و استثمار شوندگان در تمام ادوارتاريخ تعدادشان بمراتب بيش تر از حاكمين و استثمارگران بوده است و بنابراين قهرواقعي از آن آنهاست ، واقعيتي است كه بتنهائي ابلهانه بودن مجموعه تئوري قهر ايشانرا آشكار مي سازد، بنابراين هنوز هم قضيه برسرتوضيح مناسبات آقائي و بندگي است . اين مناسبات از دوطريق بوجود آمده است . زماني كه بشر ابتدا از جرگه حيوانات ـ به معني اخص كلمه ، خارج شده و قدم به عرصه تاريخ مي نهد ، هنوز نيمه حيوان و نارس است، مغلوب نيروهاي طبيعت و از نيروي خود بيخبر است . از اين رو همچون حيوانات بي برگ و نواست و از آنها هم چندان كار آمدتر نيست. براوضاع زندگي او نوعي برابري مستولي است و شكل موقعيت اجتماعي سران خانواده نيز با بقيه يكسان است. لااقل با فقدان طبقات اجتماعي روبرو هستيم كه تا دوران همپائي بدوي خلق هاي كشاورز متأخر هم ادامه دارد. در هريك از اين جماعت ها از همان ابتدا نوعي منافع مشترك وجود داردكه وظيفه حراست از آنها ازطرف جمع به افراد معين منتقل مي شود، اين وظايف عبارتند از حكميت در مورد منازعات ، مجازات كساني كه از حدود خود تجاوز كرده اند، نظارت بر آبها، بويژه در مناطق گرمسير و در صورتيكه منشا جماعت مزبورشرائط زندگي جنگلي بوده باشد، نظارت برمناسك مذهبي" .

 

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

Home Farsi German